English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
English Persian
girder bridge پل چند تکه قابل نصب رویهم
Other Matches
overlapped پوشاندن پوشش دو چیز رویهم افتادن رویهم
overlap پوشاندن پوشش دو چیز رویهم افتادن رویهم
overlaps پوشاندن پوشش دو چیز رویهم افتادن رویهم
wholly رویهم
obvolute رویهم افتاده
lap weld جوش رویهم
accumulate رویهم انباشتن
overlay رویهم قراردادن
laps رویهم قراردادن
lap wound armature ارمیچر رویهم
overlaps رویهم افتادن
overlapped رویهم افتادن
overlays رویهم قراردادن
overlap رویهم افتادن
overall رویهم رفته
overalls رویهم رفته
lap joint اتصال رویهم
lap seam رویهم افتادگی
accumulates رویهم انباشتن
pyramids رویهم انباشتن
overhand رویهم برعکس
overtype mode تایپ رویهم
overlaying رویهم قراردادن
overlapping رویهم افتاده
accumulating رویهم انباشتن
pyramid رویهم انباشتن
roll up رویهم جمع شدن
lap رویهم قرار دادن
lapped رویهم قرار دادن
laminate رویهم قرار دادن
lapped زیرکار رویهم افتادگی
lap زیرکار رویهم افتادگی
lap winding سیم پیچ رویهم
lapped seam welding جوشکاری درزی رویهم
banks رویهم انباشتن در بانک گذاشتن
overlap of distillat curves رویهم افتادگی منحنیهای تقطیر
bank رویهم انباشتن در بانک گذاشتن
lap joint riveting پرچ کاری اتصال رویهم
equitant رویهم قرار گرفتن برگها
lap joint لبه رویهم افتاده ومتصل بهم
hotchpot سرجمع کردن دارایی رویهم ریختن اموال
tusk tenon زبانه یا گیرهای که دارای زبانههای کوچکتری باشدبطوری که رویهم بشکل پله یاتضاریس پلهای درایند
sidelap بالههای جانبی هواپیما پوشش جانبی عکسها رویهم
friendly front end طرح نمایش یک برنامه که قابل استفاده و قابل فهم است
recoverable item وسیله قابل تعمیر و به کار انداختن وسایل قابل بازیابی
archival quality مدت زمانی که یک کپی قابل ذخیره سازی است قبل از آنکه غیر قابل استفاده شود
splicing نیمه نیمه رویهم گذاشتن
splice نیمه نیمه رویهم گذاشتن
splices نیمه نیمه رویهم گذاشتن
spliced نیمه نیمه رویهم گذاشتن
escrow سندرسمی که بدست شخص ثالثی سپرده شده وپس از انجام شرطی قابل اجرایا قابل اجرا یاقابل ابطال باشد
combustible قابل سوزش قابل تراکم
exigible قابل مطالبه قابل پرداخت
presentable قابل معرفی قابل ارائه
presentable قابل نمایش قابل تقدیم
elastic قابل کش امدن قابل انعطاف
presumable قابل استنباط قابل استفاده
tenable قابل مدافعه قابل تصرف
observable قابل مشاهده قابل گفتن
thankworthy قابل تشکر قابل شکر
transferable قابل واگذاری قابل انتقال
adducible قابل اضهار قابل ارائه
sensible قابل درک قابل رویت
achievable قابل وصول قابل تفریق
changeable قابل تعویض قابل تبدیل
flexile قابل تغییر قابل تطبیق
bilable قابل رهایی قابل ضمانت
exigible قابل تقاضا قابل ادعا
capacities حجمی که قابل تولید است یا حجم کاری که قابل انجام است
capacity حجمی که قابل تولید است یا حجم کاری که قابل انجام است
visual display terminal ترمینال با یک صفحه نمایش و صفحه کلید که روی متن و گرافیک قابل نمایش و اطلاعات قابل وارد شدن هستند
visual display unit ترمینال با یک صفحه نمایش و صفحه کلید که روی متن و گرافیک قابل نمایش و اطلاعات قابل وارد شدن هستند
overlap نیمه نیمه رویهم افتادن نیمه نیمه پوشاندن
overlaps نیمه نیمه رویهم افتادن نیمه نیمه پوشاندن
overlapped نیمه نیمه رویهم افتادن نیمه نیمه پوشاندن
floatable قابل کلک رانی قابل کرجی رانی
indemonstrable غیر قابل اثبات غیر قابل شرح
inconvertible غیر قابل تغییر غیر قابل تسعیر
indiscoverable غیر قابل درک غیر قابل تشخیص
irrefrangible غیر قابل شکستن غیر قابل غضب
adobe type manager استاندارد برای نوشتارهایی که اندازه شان قابل تغییر است که توسط System Apple و Windows Microsoft برای تقریبا تمام اندازه ها و قابل چاپ روی تمام چاپگرها ایجاد شده است
inexplicably بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
vendible قابل فروش جنس قابل فروش
vendable قابل فروش جنس قابل فروش
cleavable قابل شکافته شدن قابل ورقه ورقه شدن
air transportable sonar سونار مخصوص هواپیما سونار قابل حمل با هواپیما سونار قابل حمل هوایی
solvable قابل حل
able قابل
apt قابل
incapable نا قابل
ablest قابل
soluble قابل حل
abler قابل
dissoluble قابل حل
thorough paced قابل
qualified قابل
good قابل
sensible قابل حس
acceptor قابل
capable قابل
amenable قابل جوابگویی
licensable قابل اجازه
liable قابل اطمینان
objectionable قابل اعتراض
plausible قابل استماع
controvertible قابل مباحثه
limit of inflammability حد قابل اشتعال
cultivable قابل کشت
crystallizable قابل تبلور
pitiable قابل ترحم
accountable قابل توضیح
tractile قابل اتساع
acceptable قابل پذیرش
acceptable قابل قبول
tractile قابل کشش
passable قابل عبور
obtainable قابل حصول
leviable قابل تحمیل
changeable قابل تغییر
procurable قابل حصول
recoverable قابل وصول
traceable قابل تعقیب
contradictable قابل تکذیب
submersible قابل شناوری
superimposable قابل اضافه
superimposable قابل تحمیل
superimposable قابل تزاید
superposable قابل انطباق
supportable قابل تحمل
supposable قابل فرض
swimmable قابل شناوری
livable قابل زندگی
conveyable قابل انتقال
conveyable قابل رساندن
correctable قابل تصحیح
emendable قابل تصحیح
liveable قابل زیستن
submergible قابل فروکردن در اب
controllable قابل نظارت
soiothfast قابل اعتماد
controllable قابل کنترل
soluble oil روغن قابل حل
soundable قابل ایجادصوت
controvertible قابل اعتراض
observable قابل مراعات
spareable قابل امساک
knowable قابل دانستن
statutable قابل تقنین
liveable قابل زندگی
liveable قابل معاشرت
suable قابل پیگرد
temptable قابل اغوا
terminable <adj.> قابل فسخ
extendable قابل تعمیم
extendable قابل تمدید
to come into operation قابل اجراشدن
divisible قابل تقسیم
crescive قابل رشد
considerable قابل توجه
limsy قابل انحناء
limpsy قابل انحناء
employable قابل استخدام
elastic قابل ارتجاع
traceable قابل ردیابی
criticizable قابل انتقاد
open قابل بحث
opened قابل بحث
livable قابل معاشرت
thankworthy قابل سپاسگزاری
newsworthy قابل انتشار
replaceable قابل تعویض
livable قابل زیستن
thinkable قابل فکر
titratable قابل عیارگیری
to come into effect قابل اجراشدن
to take effect قابل اجراشدن
opens قابل بحث
limpsey قابل انحناء
passable قابل قبول
unifiable قابل هم رنگی
dilatable قابل اتساع
adaptable قابل توافق
tolerable قابل قبول
tolerable قابل تحمل
diminishable قابل کاستن
flammable قابل اشتعال
irrigable قابل ابیاری
inflammable قابل اشتعال
dirigible قابل هدایت
excitable قابل تحریک
applicable قابل اطلاق
applicable قابل اجراء
sociable قابل معاشرت
realizable قابل درک
realizable قابل تحقق
detachable bottom کف قابل تفکیک
determinable قابل تعیین
detonable قابل انفجار
detonatable قابل انفجار
utilizable <adj.> قابل مصرف
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com