Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 124 (2 milliseconds)
English
Persian
inestimably
پیش ازانکه بتوان تقدیر کردیا بران بهاگذارد
Other Matches
manageably
پنانکه بتوان اداره کردیا از پیش برد
googolplex
عدد یک با تعداد صفرهای بتوان ده بتوان ده بتوان صد
he made an honest woman of her
پس ازانکه اورافریفته بود بااوازدواج کرد
inscrutably
چنانکه نتوان جستجو کردیا دریافت
bendon
بران
trenchant
بران
added to that
اضافه بران
persuade
بران داشتن ترغیب کردن
persuades
بران داشتن ترغیب کردن
leads
سوق دادن بران داشتن
go
روی دادن بران بودن
lead
سوق دادن بران داشتن
there is no limit to it
حدی بران متصور نیست
goes
روی دادن بران بودن
persuading
بران داشتن ترغیب کردن
the price was not reasonable
بهای گزافی بران گذاشته بودند
the principality of wales
استان WALES که اسما بران حکومت دارد
the principality
استان WALES که اسما بران حکومت دارد
spin wall
دیوار درون بنا که بران بارگذاری میشود
labarum
پرچم قستنطین که نشان نصارا بران بود
commendation
تقدیر
appreciation
تقدیر
appreciations
تقدیر
predestination
تقدیر
the weird sisters
تقدیر
foredoom
تقدیر
foreordainment
تقدیر
predetermination
تقدیر
destinations
تقدیر
destination
تقدیر
fate
تقدیر
fates
تقدیر
plane table
سه پایه نقشه برداری که الیداد بران سوار میشود
potter wheel
صفحه افقی گردنده که کوزه گر گل بران قالب میکند
appreciator
تقدیر کننده
commendatory
تقدیر امیز
foreordinate
تقدیر کردن
ordinance
مشیت تقدیر
awarding
پاداش تقدیر
cumlaude
با افهار تقدیر
award
پاداش تقدیر
dispensations
اعطا تقدیر
ordinace
مشیت تقدیر
allotments
سرنوشت تقدیر
allotment
سرنوشت تقدیر
commendation
سفارش تقدیر
fatally
به حکم تقدیر
predestinarian
معتقد به تقدیر
awarded
پاداش تقدیر
ordinances
مشیت تقدیر
dispensation
اعطا تقدیر
awards
پاداش تقدیر
as much as possible
تا بتوان
gibus
کلاه نرمی که دراپرابرسرمیگذارندبرای اینکه هرچه بران مشت بزنند
gongs
زنگی که عبارت است ازکاسه و چکشی که اهسته بران میزنند
gong
زنگی که عبارت است ازکاسه و چکشی که اهسته بران میزنند
inestimably
بطور تقدیر ناپذیر
inappreciable
غیرقابل تقدیر نامحسوس
thank
تقدیر سپاسگزاری کردن
thanked
تقدیر سپاسگزاری کردن
thanking
تقدیر سپاسگزاری کردن
destiny
تقدیر نصیب و قسمت
destinies
تقدیر نصیب و قسمت
tenant by sufferance
مستاجر به تقدیر موجر
to follow ones nose
کار رابدست تقدیر
micron
01 بتوان 6- متر
as far as possible
تا انجا که بتوان
exponentiation
بتوان رساندن
structures
نقشه نصب کابلها در شرکت یا ساختمان بران شبکه ها کامپیوتری و تلفن
structuring
نقشه نصب کابلها در شرکت یا ساختمان بران شبکه ها کامپیوتری و تلفن
structure
نقشه نصب کابلها در شرکت یا ساختمان بران شبکه ها کامپیوتری و تلفن
to take the p of any one
بدانگونه مشت بران کسی زدن که سخت دردگین شودیافالج گرد د
palmary
شایسته ستایش و تقدیر برجسته
hold out
<idiom>
حاصل شدن ،تقدیر کردن
passably
چنانکه بتوان پذیرفت
pliably
چنانکه بتوان خم کرد
undecillion
عدد یک با 63 صفر بتوان 2
tredecillion
عدد یک با 24 صفر بتوان 2
quattuordecillion
عدد یک با 54صفر بتوان 2
his money is more than can
ازانست که بتوان شمرد
quintillion
عدد یک با 81 صفر بتوان 2
perceptibly
چنانکه بتوان درک کرد
presentably
چنانکه بتوان پیشکش کرد
hereditably
چنانکه بتوان ارث برد
practicably
چنانکه بتوان اجرا نمود
interchangeably
چنانکه بتوان بحای یکدیگربکاربرد
assumably
چنانکه بتوان فرض کرد
intelligibly
واضحا چنانکه بتوان دریافت
evincibly
بطوریکه بتوان اثبات کردن
squares
بتوان دوم بردن مجذور کردن
so to peaking
اگر بتوان چنین چیزی گفت
squared
بتوان دوم بردن مجذور کردن
square
بتوان دوم بردن مجذور کردن
changeably
چنانکه بتوان تغییرداد بطورقابل تغییر
squaring
بتوان دوم بردن مجذور کردن
ideally
بطوریکه فقط بتوان تصور کرد
colourably
چنانکه بتوان برای ان بهانهای اورد
pardonably
چنانکه بتوان بخشید بطورامرزش پذیر
impressibly
بطوریکه بتوان دران تاثیر کرد
accountably
بطور مسئول چنانکه بتوان توضیح داد
movably
چنانکه بتوان تکان داد بطورچنبش پذیر
commensurably
چنانکه بتوان بایک پیمانه اندازه گرفت
corrigibly
چنانکه بتوان اصلاح کرد بطوراصلاح پذیر
current fund
اموالی که سریعا "بتوان به پول تبدیل کرد
microbar
واحد فشار معادل 01 بتوان 6 داین بر سانتیمترمربع
handing
وضعی که بتوان گوی اصلی بیلیاردرا در هر نقطه گذاشت
hand
وضعی که بتوان گوی اصلی بیلیاردرا در هر نقطه گذاشت
unit cell
کوچکترین چندوجهی را که با یک دستگاه مختصات سه محوری بتوان نشان داد
accessibly
چنانکه بتوان بدان راه یافت بطور قابل دسترس
to ring the changes
کاری راتا انجا که بتوان باشکال گوناگون انجام دادن
it is past cure
از علاجش گذشته است مافوق انست که بتوان علاج کرد
limit velocity
حداقل سرعت ابتدایی توپ یاخمپاره که بتوان با ان نفوذلازم را به دست اورد
sudarium
دستمال دور سر مسیح دستمالی که نقش صورت مسیح بران باشد
exclusion principle
اگر بتوان مانع استفاده کالا توسط کسانی که حاضر بپرداخت هزینه
to bite the bullet
<idiom>
باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت تا بتوان به مقصد اصلی رسید
final set
حالتی که بتن بطور کامل گرفته و بقدرکافی سخت شده که بتوان قالب براری نمود
owenism
اصول عقاید رابرت اون کارخانه دار انگلیس در قرن 91 که شاید بتوان منشاء سوسیالیزم نوینش دانست
to vote plump
رای خود را بیک تن دادن جایی که بتوان برای بیش ازیک تن رای داد
propor tionably
بطور متناسب یا با قرینه چنانکه بتوان متناسب نمود
inappreciation
عدم تقدیر عدم درک
estimably
بطوریکه بتوان تخمین تخمین زد
pareto criterion
ضابطه پاراتو بر اساس این معیار که دراقتصاد رفاه بکار برده میشودان تغییر و وضعیتی نسبت به قبل بهتر خواهد بود که بتوان حداقل وضعیت یک فرد رابهبود بخشید بدون اینکه به دیگران صدمهای وارد اید
cobb doglas production function
ر کار بتوان کشش تولید نسبت به عامل سرمایه . اگرحاصلجمع کششهای فوق برابر 1 باشد تابع تولیدهمگن درجه 1 و مجموعه عوامل سرمایه و کار ثابت است و اگر بزرگتراز 1 باشدبازده کل صعودی و اگرکوچکتراز 1 باشد بازده کل نزولی است
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com