Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (2 milliseconds)
English
Persian
as it deserves
چنانکه باید
Search result with all words
prettily
بخوبی چنانکه باید
comme il faut
چنانکه باید وشاید
meetly
چنانکه باید و شاید
Other Matches
reflexively
چنانکه بخود فاعل برگرد د چنانکه مفعول ان
double coincidence of wants
زیرا هرطرف مبادله باید کالائی را به بازار عرضه کند که طرف دیگر مبادله به ان نیاز دارد ونیز شرایط مبادله باید موردتوافق طرفین مبادله باشد
as
چنانکه
so that
چنانکه
how
چنانکه
in the event that
چنانکه
gratifyingly
چنانکه خوشنودسازد
insolubly
چنانکه اب نشود
expressively
چنانکه مقصودرابرساند
prettily
چنانکه زیبانماید
pinchingly
چنانکه فشاراورد
so to speak
چنانکه گویی
permissively
چنانکه مخیرسازد
proper
چنانکه شایدوباید
coordinately
چنانکه یکجورباشد
dilatorily
چنانکه پرشود
admissibleness
چنانکه روا
cresuendo
چنانکه صداخردخرد
as is well known
چنانکه مشهور
inviolably
چنانکه سزاوارحرمت باشد
decreasingly
چنانکه روبکاهش گذارد
permissively
چنانکه اجازه بدهد
invulnerably
چنانکه زخم برندارد
irrecoverably
چنانکه بهبودی نپذیرد
funnily
چنانکه خنده اورد
culpably
چنانکه سزاوارسرزنش باشد
interminably
چنانکه تمام نشود
according as
چنانکه بدان سان که
passably
چنانکه بتوان پذیرفت
opprobriously
چنانکه رسوایی اورد
brilliantly
چنانکه برجسته باشد
convincingly
چنانکه متقاعد کند
according to his version
چنانکه او شرح میداد
meetly
چنانکه در خور باشد
medially
چنانکه درمیان باشد
meaningly
چنانکه مقصودرا برساند
inexpressively
چنانکه مقصودرا نرساند
perniciously
چنانکه زیان اورد
privatively
چنانکه نفی یا استثناکند
pliably
چنانکه بتوان خم کرد
fitfully
چنانکه بگیردوول کند
inadmissibly
چنانکه روایاجایز نباشد
pitfully
چنانکه سزاوارنکوهش باشد
gratifyingly
چنانکه خوشی دهد
gruesomely
چنانکه وحشت اورد
heliocentrically
چنانکه ازمرکزخورشیدحساب شود
decrescendo
چنانکه صداخردخردضعیف شود
effusively
چنانکه گویی بریزد
invisibly
چنانکه دیده نشود
inexcusably
چنانکه نتوان معذوردانست
assumably
چنانکه بتوان فرض کرد
practicably
چنانکه بتوان اجرا نمود
commendably
چنانکه شایان ستایش باشد
as is well known
چنانکه همه کس بخوبی میدانند
perceptibly
چنانکه بتوان درک کرد
pleasingly
چنانکه خوش ایند باشد
peerlessly
چنانکه بی مانندباشد بطوربی همتا
perplexingly
چنانکه گیج یا حیران سازد
pestilently
چنانکه برای اخلاق مضرباشد
piquantly
چنانکه دهن رامزه بیاورد
interchangeably
چنانکه بتوان بحای یکدیگربکاربرد
onerously
چنانکه مستلزم انجام تعهدی
inappreciably
بسیار کم چنانکه محسوس نگرد د
engagingly
چنانکه سرگرم یامشغول کند
causatively
چنانکه دلالت برسبب نماید
immovably
چنانکه نتوان جنبش داد
hereditably
چنانکه بتوان ارث برد
grandiosely
بطورغلنبه چنانکه بزرگ نماید
fadelessly
چنانکه پژمرده نشودیازوال نپذیرد
extraneously
چنانکه وابسته بموضوع نباشد
euphoniously
چنانکه بگوش خوش ایندباشد
indefensibly
چنانکه دفاع بردار نباشد
inexhaustibly
چنانکه تهی یاتمام نشود
objectiveness
چنانکه در خارج معقول باشد
intelligibly
واضحا چنانکه بتوان دریافت
intangibly
چنانکه نتوان احساس کرد
irrefragably
چنانکه نتوان تکذیب کرد
inviolately
چنانکه بی حرمت نشده باشد
intangibly
چنانکه نتوان درک کرد
inseparably
چنانکه نتوان سوا کرد
inexpressively
چنانکه زبان دار نباشد
inexpressibly
چنانکه نتوان بیان کرد
epidemically
چنانکه همه جاسرایت کند
prepossessingly
چنانکه جلب توجه نماید
presentably
چنانکه بتوان پیشکش کرد
organically
چنانکه درساختمان یا سازمانی کارگرباشد
sanguinarily
چنانکه خونریزی دربرداشته باشد
retroactively
چنانکه شامل گذشته شود
admissibly
بطور قابل قبول چنانکه روا
laboriously
ساعیانه چنانکه نماینده زحمت باشد
penitentially
چنانکه شخص را پشیمان و توبه کارنماید
to kick over the traces
لگدپراندن لگدزدن چنانکه یا ان ورپاسرنگه بیفتد
sententiously
چنانکه اندرزیانصیحتی رادر برداشته بتاشد
pardonably
چنانکه بتوان بخشید بطورامرزش پذیر
changeably
چنانکه بتوان تغییرداد بطورقابل تغییر
irrecocilably
چنانکه نتوان انرا وفق داد
invidiously
چنانکه رشک یاحسادت کسیرا برانگیزد
inscrutably
چنانکه نتوان جستجو کردیا دریافت
inimitably
چنانکه نتوان انرا تقلید کرد
colourably
چنانکه بتوان برای ان بهانهای اورد
inerrably
چنانکه هیچگاه خطا یا اشتباه نکند
incommunicably
چنانکه نتوان بادیگران در میان گذاشت
illustratively
چنانکه روشن سازدیا توضیح دهد
adequately
باندازه کافی چنانکه تکافو نماید
functionally
چنانکه وابسته به وفیفه اندا میباشد
contemptibly
چنانکه سزاوارخواری باشد بطورقابل تحقیر
paradoxically
چنانکه مهمل نمایدولی درست باشد
exhaustively
چنانکه درهمه جزئیات واردشودیابحث کند
cogently
چنانکه بتواند متقاعد کند باقوت
persuasively
چنانکه متقاعد سازدیا واداربکاری نماید
indescribably
چنانکه نتوان شرح دادیا توصیف کرد
relevantly
بطور مناسب یامربوط چنانکه بیربط نباشد
flowerily
چنانکه دارای عبارات پرصنعت یاتعارف امیزباشد
nutritiously
چنانکه قوت دهد یا غذائیت داشته باشد
movably
چنانکه بتوان تکان داد بطورچنبش پذیر
retrospectively
چنانکه شامل گذشته شودیاعطف بماسبق کند
corrigibly
چنانکه بتوان اصلاح کرد بطوراصلاح پذیر
indefeasibly
بطور باطل نشدنی چنانکه نتوان الغاکرد
discreditably
چنانکه اعتبار رالطمه زند بطوربدنام کننده
accordantly
بطور موافق یا مطابق چنانکه جور باشد
picturesquely
چنانکه شایسته عکس برداری یانقاشی باشد
maritally
چنانکه وابسته بشوهر باشد از راه عروسی
nutritively
چنانکه قوت دهدیا غذائیت داشته باشد
inextricably
چنانکه نتوان از ان بیرون امد یا رهایی یافت
implacably
از روی سختی یا سنگدلی چنانکه ارامش نپذیرد
to eat humble pie
پوزش خواستن چنانکه انسانرا پست نماید
accountably
بطور مسئول چنانکه بتوان توضیح داد
adorably
چنانکه شایسته ستایش باشد بطور ستوده
commensurably
چنانکه بتوان بایک پیمانه اندازه گرفت
portentously
چنانکه نشانه بدی باشد بطور شگفت اور
impalpably
چنانکه لتوان با لامسه احساس کرد بطور بسیارنرم
pontifically
چنانکه شایسته اسقفان باشد با جامه یا ایین اسقفی
attributively
بطور مستقیم چنانکه صورت فرع پیدا کند
modernly
بسبک تازه چنانکه باب این عصر باشد
pestiferously
چنانکه برای اخلاق دیگران زیان اور باشد
irremissibly
چنانکه نتوان بخشیدیا اغماض کرد بطورالزام اور
officinal names of drugs
نامهای داروها چنانکه درکتاب داروسازی امده است
irreversibly
چنانکه نتوان دگرگون یا واژگون ساخت یا لغو نمود
opaquely
چنانکه روشنایی پشت را بپوشاند بطور مبهم یا غیر مفهوم
accessibly
چنانکه بتوان بدان راه یافت بطور قابل دسترس
irreclaimably
بطور غیر قابل برگشت چنانکه نتوان بازیافت یابرگرداند
ineradicably
بطور ریشه کن نشدنی چنانکه نتوان بیخ کن یا قلع وقمع نمود
inaccessibily
بطور غیر قابل دسترسی چنانکه نتوان به او نزدیک شدیا اورادید
rough handling of a thing
گذاشت وبرداشت چیزی به تندی چنانکه خراب شودیا اززیبائی ولطافت بیفتد
propor tionably
بطور متناسب یا با قرینه چنانکه بتوان متناسب نمود
the f. of a table
باید
should
باید
shall
باید
to have to
باید
in due f.
باید
ought
باید
must
باید
there is a rule that...
که باید.....
outh
باید
maun
باید
it is necessary for him to go
باید برود
it is necessary to go
باید رفت
It must be granted that …
باید تصدیق کر د که …
one must go
باید رفت
it is to be noted that
باید دانست که
i ougth to go
باید رفت
i ougth to go
باید بروم
i ought to go
باید بروم
i must go
باید بروم
We have to go as well.
ما هم باید برویم .
how shall we proceed
چه باید کرد
ought
باید وشاید
you must know
باید بدانید
you might have come
باید امده باشید
chicane
مانعی که باید دور زد
we must winnow away the refuse
اشغال انرا باید
to do a thing the right way
کاری راچنانکه باید
he must have gone
باید رفته باشد
What can't be cured must be endured.
<idiom>
باید سوخت و ساخت.
Water must be stopped at its source .
<proverb>
آب را از سر بند باید بست .
you must go
شما باید بروید
Let us see how it turns out.
باید دید چه از آب در می آید
enow
بسنده انقدرکه باید
to d. what to say
اندیشیدن که چه باید گفت
he needs must go
ناچار باید برود
shall i go?
ایا باید بروم
You should have told me earlier.
باید زودتر به من می گفتی
One must suffer in silence.
باید سوخت وساخت
it is to be noted that
باید توجه کردکه
it is to be noted that
باید ملتفت بود که
I must leave at once.
باید فورا بروم.
the needful
انچه باید کرد
It must be quiet.
باید ساکت و آرام باشد.
There must be some mistakes.
باید اشتباهی شده باشد.
you shoud rinse it in lukewarm water.
در آب ولرم باید آنرا آب بکشید
You have to go back to ...
شما باید به طرف ... برگردید.
to which side do I have to turn?
به کدام طرف باید بپیچم؟
What must be must be .
<proverb>
آنچه باید بشود خواهد شد .
One must draw the line somewhere.
<proverb>
هر کس باید ید و مرزش را مشخص کند .
Two witnesses should testify.
دو شاهد باید شهادت بدهند
One must take time by the forelock .
وقت را باید غنیمت شمرد
some one must stay here
یک کسی باید اینجا بماند
parting of the ways
جایی که باید یکی از چندچیزرابرگزید
Every day that you go unheeded, you need to count on that day
هر روز که بیفتید، باید در آن روز حساب کنید
I've got to watch what I eat.
باید مواظب رژیمم باشم.
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com