English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
exhaustively چنانکه درهمه جزئیات واردشودیابحث کند
Other Matches
reflexively چنانکه بخود فاعل برگرد د چنانکه مفعول ان
far and wide درهمه جا
at all points درهمه جا
immanence حضور درهمه جا
immanency حضور درهمه جا
anytime <adv.> درهمه اوقات
any time <adv.> درهمه اوقات
at any time <adv.> درهمه اوقات
at all times درهمه اوقات
whether or not درهمه حال
through thick and thin درهمه حالی
at all hours <adv.> درهمه اوقات
everywhere درهمه جا درهرقسمت
to broad cast information خبری که درهمه جا منتشرشود
up hill and down dale دردره وماهور درهمه جا
world wide مشهور جهان متداول درهمه جا
to have a finger in every pie درهمه کاری دخالت کردن
to broadcast seed تخمی که درهمه جا پاشیده شود
ubiquitous همه جا حاضر موجود درهمه جا
wisenheimer کسیکه معلومات سطحی درهمه چیز دارد
full timer بچهای که درهمه ساعات اموزشگاه دراموزشگاه میما
immanent دارای نفوذ کامل درسرتاسرجهان درهمه جاحاضر
this word occurs in gulistan p این واژه درهمه جای گلستان دیده میشود
detail جزئیات
particular redemption جزئیات
detailing جزئیات
particularity جزئیات
elaboration جزئیات
paticular جزئیات
minutie جزئیات
minuitae جزئیات
circumstantiality جزئیات
details جزئیات
detailed : پر جزئیات
platonic cycle or year مدت گردش اجرام آسمانی درهمه مدارهای خود و برگشت آنها بوضوح نخستین
detail drawing رسم جزئیات
detail drawing نقشه جزئیات
detail file پرونده جزئیات
analyzed بررسی با جزئیات
detail diagram نمودار جزئیات
data item جزئیات اطلاعات
data element جزئیات اطلاعات
analyze بررسی با جزئیات
detail printing چاپ جزئیات
finical متوجه جزئیات
image detail جزئیات تصویرتلویزیون
detail file فایل جزئیات
detailing جزئیات تفاصیل
a priori از کلیات به جزئیات
minutiae جزئیات کم اهمیت
in great detail با جزئیات مفصل
analyzing بررسی با جزئیات
analyzes بررسی با جزئیات
ins and outs <idiom> باتمام جزئیات
analysing بررسی با جزئیات
analyses بررسی با جزئیات
analysed بررسی با جزئیات
detail جزئیات تفاصیل
analyse بررسی با جزئیات
analyses جزئیات را مطالعه کردن
particulars جزئیات خصوصیات مشخصات
To go into detailes. وارد جزئیات شدن
fill (someone) in <idiom> جزئیات را به شخصی گفتن
analyse جزئیات را مطالعه کردن
circumstantiate وارد جزئیات شدن
analyzing جزئیات را مطالعه کردن
detail drawing نقشه کشی جزئیات
he related the particulars جزئیات را شرح داد
analyzes جزئیات را مطالعه کردن
analysed جزئیات را مطالعه کردن
echaustive شامل همهء جزئیات
analysing جزئیات را مطالعه کردن
analyzed جزئیات را مطالعه کردن
detailing مشروح شرح جزئیات
analyze جزئیات رامطالعه کردن
roughly speaking قطع نظراز جزئیات
detail مشروح شرح جزئیات
elaborated به زحمت ساختن دارای جزئیات
punctuality توجه به جزئیات وقت شناسی
particularize باذکر جزئیات شرح دادن
particularized باذکر جزئیات شرح دادن
particularizes باذکر جزئیات شرح دادن
particularizing باذکر جزئیات شرح دادن
elaborates به زحمت ساختن دارای جزئیات
particularising باذکر جزئیات شرح دادن
particularises باذکر جزئیات شرح دادن
detail flowchart نمودار جزئیات گردش برنامه
elaborate به زحمت ساختن دارای جزئیات
particularised باذکر جزئیات شرح دادن
elaborating به زحمت ساختن دارای جزئیات
basket purchase خرید کلی بدون محاسبه جزئیات
per طبق جزئیات که در مشخصات گفته شده
appropriation language شرح جزئیات بودجه و منظوراز تخصیص ان
phenolic epoxy خانوادهای از رزینها وچسبها که در مشتقات فنل کاربرد فراوان دارند و درهمه انها پلهای اکسیژن رابط رادیکالهای هیدروکربنی وجود دارد
she is a rosrtam in petticoats درهمه چیز مانندرستم است جز اینکه زن است
how چنانکه
in the event that چنانکه
so that چنانکه
as چنانکه
coincidence circuit یک مدارالکترونیکی که تنهادرصورت دریافت سیگنال درهمه ورودیها بصورت همزمان یا بسیار نزدیک بهم دارای سیگنال خروجی خواهدبود
insolubly چنانکه اب نشود
permissively چنانکه مخیرسازد
pinchingly چنانکه فشاراورد
so to speak چنانکه گویی
dilatorily چنانکه پرشود
gratifyingly چنانکه خوشنودسازد
as it deserves چنانکه باید
coordinately چنانکه یکجورباشد
as is well known چنانکه مشهور
proper چنانکه شایدوباید
prettily چنانکه زیبانماید
cresuendo چنانکه صداخردخرد
admissibleness چنانکه روا
expressively چنانکه مقصودرابرساند
rosette اشکال و الگوهای استانداردی برای بکارگیر مکانیزم تبدیل تغییر حاصل از تنش به سیگنالهای الکتریکی برای تنشها درهمه جهات
rosettes اشکال و الگوهای استانداردی برای بکارگیر مکانیزم تبدیل تغییر حاصل از تنش به سیگنالهای الکتریکی برای تنشها درهمه جهات
inexcusably چنانکه نتوان معذوردانست
pitfully چنانکه سزاوارنکوهش باشد
according as چنانکه بدان سان که
inadmissibly چنانکه روایاجایز نباشد
perniciously چنانکه زیان اورد
permissively چنانکه اجازه بدهد
inexpressively چنانکه مقصودرا نرساند
meetly چنانکه در خور باشد
irrecoverably چنانکه بهبودی نپذیرد
meetly چنانکه باید و شاید
invulnerably چنانکه زخم برندارد
meaningly چنانکه مقصودرا برساند
inviolably چنانکه سزاوارحرمت باشد
opprobriously چنانکه رسوایی اورد
medially چنانکه درمیان باشد
passably چنانکه بتوان پذیرفت
pliably چنانکه بتوان خم کرد
heliocentrically چنانکه ازمرکزخورشیدحساب شود
gratifyingly چنانکه خوشی دهد
convincingly چنانکه متقاعد کند
interminably چنانکه تمام نشود
gruesomely چنانکه وحشت اورد
prettily بخوبی چنانکه باید
funnily چنانکه خنده اورد
brilliantly چنانکه برجسته باشد
fitfully چنانکه بگیردوول کند
decreasingly چنانکه روبکاهش گذارد
comme il faut چنانکه باید وشاید
effusively چنانکه گویی بریزد
according to his version چنانکه او شرح میداد
privatively چنانکه نفی یا استثناکند
culpably چنانکه سزاوارسرزنش باشد
decrescendo چنانکه صداخردخردضعیف شود
invisibly چنانکه دیده نشود
objectiveness چنانکه در خارج معقول باشد
interchangeably چنانکه بتوان بحای یکدیگربکاربرد
presentably چنانکه بتوان پیشکش کرد
assumably چنانکه بتوان فرض کرد
retroactively چنانکه شامل گذشته شود
onerously چنانکه مستلزم انجام تعهدی
prepossessingly چنانکه جلب توجه نماید
practicably چنانکه بتوان اجرا نمود
pleasingly چنانکه خوش ایند باشد
sanguinarily چنانکه خونریزی دربرداشته باشد
piquantly چنانکه دهن رامزه بیاورد
perplexingly چنانکه گیج یا حیران سازد
organically چنانکه درساختمان یا سازمانی کارگرباشد
perceptibly چنانکه بتوان درک کرد
peerlessly چنانکه بی مانندباشد بطوربی همتا
as is well known چنانکه همه کس بخوبی میدانند
commendably چنانکه شایان ستایش باشد
extraneously چنانکه وابسته بموضوع نباشد
inseparably چنانکه نتوان سوا کرد
hereditably چنانکه بتوان ارث برد
inexpressively چنانکه زبان دار نباشد
inexpressibly چنانکه نتوان بیان کرد
inexhaustibly چنانکه تهی یاتمام نشود
fadelessly چنانکه پژمرده نشودیازوال نپذیرد
indefensibly چنانکه دفاع بردار نباشد
inappreciably بسیار کم چنانکه محسوس نگرد د
causatively چنانکه دلالت برسبب نماید
immovably چنانکه نتوان جنبش داد
grandiosely بطورغلنبه چنانکه بزرگ نماید
intangibly چنانکه نتوان احساس کرد
euphoniously چنانکه بگوش خوش ایندباشد
intangibly چنانکه نتوان درک کرد
intelligibly واضحا چنانکه بتوان دریافت
irrefragably چنانکه نتوان تکذیب کرد
pestilently چنانکه برای اخلاق مضرباشد
inviolately چنانکه بی حرمت نشده باشد
engagingly چنانکه سرگرم یامشغول کند
epidemically چنانکه همه جاسرایت کند
inimitably چنانکه نتوان انرا تقلید کرد
irrecocilably چنانکه نتوان انرا وفق داد
illustratively چنانکه روشن سازدیا توضیح دهد
to kick over the traces لگدپراندن لگدزدن چنانکه یا ان ورپاسرنگه بیفتد
adequately باندازه کافی چنانکه تکافو نماید
functionally چنانکه وابسته به وفیفه اندا میباشد
cogently چنانکه بتواند متقاعد کند باقوت
changeably چنانکه بتوان تغییرداد بطورقابل تغییر
colourably چنانکه بتوان برای ان بهانهای اورد
paradoxically چنانکه مهمل نمایدولی درست باشد
pardonably چنانکه بتوان بخشید بطورامرزش پذیر
contemptibly چنانکه سزاوارخواری باشد بطورقابل تحقیر
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com