English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 161 (8 milliseconds)
English Persian
what time ate we supposed to take (have ) lunch ? چه موقع قراراست بخوریم ؟
Other Matches
he is to be there قراراست انجاباشد
There wasnt a thing to eat. هیچ چیز نبود که بخوریم
Shall we go out for some fresh air ? موافقی برویم کمی هوا بخوریم ؟
In the fullness lf time . به موقع خود ( به موقع مقرر همگام با گذشت زمان )
terming موقع
termed موقع
inopportunely بی موقع
seasonably به موقع
siting موقع
term موقع
when در موقع
ill-timed بی موقع
inapposite بی موقع
behind time بی موقع
occasions موقع
occasioning موقع
occasioned موقع
occasion موقع
premature بی موقع
at the precise moment در سر موقع
periods موقع
period موقع
nailed به موقع
unseasonable بی موقع بی جا
unseasonably بی موقع بی جا
at an unearthy hour بی موقع
nails به موقع
nail به موقع
discretional <adj.> موقع شناس
discrete <adj.> موقع شناس
prudent [discreet] <adj.> موقع شناس
e. to the occasion درخور موقع
payment in due cource پرداخت به موقع
criticalness اهمیت موقع
by this تا این موقع
to be proper for به موقع بودن
at a later period در موقع دیگر
belatedly دیرتر از موقع
belated دیرتر از موقع
fieldcorn موقع جولان
discreet <adj.> موقع شناس
in due course در موقع خود
on the dot <idiom> دقیقا سر موقع
till his return تا موقع برگشتن او
the proper time to do a thing موقع مناسب
seed time موقع تخمکاری
post entry ثبت پس از موقع
on one occasion دریک موقع
noontime موقع فهر
meal time موقع خوراک
thitherto تا ان موقع تاقبل از ان
on the button <idiom> درست سر موقع
nicking موقع بحرانی
rooms محل موقع
placing مکان موقع
inopportune بی موقع نامناسب
tactless موقع نشناس
tactlessly موقع نشناس
room محل موقع
tactful موقع شناس
tactfully موقع شناس
nicked موقع بحرانی
juncture موقع بحرانی
nick موقع بحرانی
nicks موقع بحرانی
places مکان موقع
place مکان موقع
time فرصت موقع
nails به موقع پرداختن
timed فرصت موقع
nailed به موقع پرداختن
times فرصت موقع
situation محل موقع
nail به موقع پرداختن
situations محل موقع
positioning موقع یابی
mealtimes موقع صرف غذا
i was up late last night دیشب تا ان موقع هنوزنشسته
here در این موقع اکنون
premature قبل از موقع نابهنگام
mealtime موقع صرف غذا
seedtime موقع تخم کاری
put in force به موقع اجرا گذاشتن
show up سر موقع حاضر شدن
opportuneness موقعیت موقع بودن
the hour has struck موقع بحران رسید
pro hac vice برای این موقع
to profit by the accasion از موقع استفاده کردن
early resupply تجدید اماد به موقع
To have a good sense of timing . To have a sense of occasion j. موقع شناس بودن
d. situation موقع یا موقعیت باریک
playtime موقع شروع نمایش
to profit by the accasion موقع را مغتنم شمردن
exigence ضرورت موقع تنگ
pull a punch در موقع ضربه دست را کشیدن
The train came in on time . قطار به موقع رسید ( سروقت )
He arrived in the nick of time . درست به موقع رسید ( سر بزنگاه )
cut short پیش از موقع قطع کردن
prematureness نابهنگامی زودتر از موقع بودن
bedtime وقت استراحت موقع خوابیدن
backfire منفجر شدن قبل از موقع
backfired منفجر شدن قبل از موقع
backfires منفجر شدن قبل از موقع
backfiring منفجر شدن قبل از موقع
it is toolate.to go دیگر موقع رفتن نیست
abrazitic مادهای که در موقع ذوب نمیجوشد
bedtimes وقت استراحت موقع خوابیدن
predating قبل از موقع بخصوص واقع شدن
predated قبل از موقع بخصوص واقع شدن
nonce word واژهای که به تقاضای یک موقع ویژه بسازند
dimout خاموشی چراغ ها در موقع حمله هوایی
predates قبل از موقع بخصوص واقع شدن
predate قبل از موقع بخصوص واقع شدن
timed به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
gravitas موقع سنجی و خوش طبعی در گفتار
muzzle energy نیروی یک گلوله در موقع خروج از لوله
tallyho صدای شکارچی در موقع دیدن روباه
cod وصول وجه در موقع تحویل کالا
high time اصل موقع وکمی هم گذشته ازموقع
time به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
times به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
slack water موقع سکون وارامش اب دریا اب ساکن
yoke پشت بند قالب در موقع بتن ریزی
cash with order پول نقد همراه سفارش پرداخت به موقع
gesture اشارات وحرکات در موقع سخن گفتن وضع
gesturing اشارات وحرکات در موقع سخن گفتن وضع
He cut himself while shaving. موقع تراشیدن ( اصلاح کردن ) صورتش را برید
gestured اشارات وحرکات در موقع سخن گفتن وضع
Will you tell me when to get off? ممکن است به من بگویید چه موقع پیاده شوم؟
fleshing تنگ اشغال گوسفند در موقع پوست کنی
ballast کیسه شنی که در موقع صعودبالون پایین میاندازند
shuttered fuze ماسوره منفجر شده یا عمل کرده قبل از موقع
Is there train running on time? آیا قطاری که به موقع رفت و برگشت کند دارید؟
You should always be careful walking alone at night. همیشه موقع پیاده روی تنها در شب باید مراقب باشید.
godchildren طفلی که در موقع تعمید به پسر خواندگی روحانی شخص در میاید
godchild طفلی که در موقع تعمید به پسر خواندگی روحانی شخص در میاید
funny bone <idiom> جایی پشت آرنج که موقع ضربه سوزش وخارش میکند
throw باخت عمدی پرتاب توپ به بالا در موقع سرویس فنون پرتابی
throwing باخت عمدی پرتاب توپ به بالا در موقع سرویس فنون پرتابی
throws باخت عمدی پرتاب توپ به بالا در موقع سرویس فنون پرتابی
The striker's injury puts a question mark over his being fit in time for the tournament. آسیب مهاجم آمادگی سر موقع او [مرد] را برای مسابقات نامشخص می کند.
pile helmet کلاهکی که سر شمعها را می پوشاند تا در موقع چکش کاری صدمهای وارد نیاید
counsel در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
counsels در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
counselling در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
counselled در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
blue key نقطه کمکی ابی برای تنظیم عکس در موقع فاهر کردن فیلم
counseled در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
floating fender زنجیر شناوری که به فاصلههای معینی از یک کانال نصب میشود تا در موقع حوادث ازان استفاده شود
compression نرم افزار مقیم که داده را موقع نوشتن فشرده میکند و هنگام خواندن به حالت اولیه بر می گرداند
shed stick چوب هاف [چوبی است نازک تر از کوجی که برای جدا کردن تارها در موقع عبور دادن پود بکار می رود.]
overlap تداخل رنگ ها [خصوصا در لبه طرح ها و موقع تعویض رنگ در نقشه]
jingo کلمه که شعبده بازان در موقع شعبده بازی بکار میبرند
current maturity قیمت دفتری دارایی در موقع فروش یا تبدیل مظنه روز نرخ روز
working sails بادبان معمولی که با بادبان سبک یا سنگین در موقع تغییرشدت باد فرق دارد
civil reserve air fleet گروه هواپیماهای احتیاط کشوری گروه هواپیماهای غیرنظامی که در موقع جنگ مورد استفاده قرار می گیرند
sinuous weft نخ پود زیر [این نخ چون معمولا نازکتر است در موقع پودگذاری بین تارها، حالت موجی یا سینوسی به خود می گیرد لذا به این اسم نیز نامیده می شود.]
root of title منشاء سمت در CL فروشنده اراضی بایدترتیب ایادی را ضمن 03سال گذشته در موقع معامله روشن و منشاء سمت مالکیت خود را مشخص کند
cross examination به طور کلی در CL کلیه شهود وکارشناسان و مامورین کشف جرم در موقع محاکمه بایدعلنا" و حضورا" اطلاعات خودرا بیان دارند و دادستان ووکیل متهم حق سوال کردن از ایشان را دارند
bombing height ارتفاع رهایی بمب ارتفاع هواپیماتا هدف در موقع رهایی بمب
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com