English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (19 milliseconds)
English Persian
perfunctoriness چگونگی کاری که سرسری انجام داده باشند
Other Matches
slapdash کاری که سرسری یا از روی بی پروایی انجام دهند
upward compatible اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
qui facit per alium facit perse کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
dabbles سرسری کارکردن بطور تفریحی کاری راکردن
dabbling سرسری کارکردن بطور تفریحی کاری راکردن
dabbled سرسری کارکردن بطور تفریحی کاری راکردن
dabble سرسری کارکردن بطور تفریحی کاری راکردن
modals 1-مربوط به حالتها. 2-در ویندوز پنجرهای که نمایش داده می شوند و به کاربر امکان انجام کاری خارج از آن را نمیدهد
modal 1-مربوط به حالتها. 2-در ویندوز پنجرهای که نمایش داده می شوند و به کاربر امکان انجام کاری خارج از آن را نمیدهد
quantum meruit کارفرما کاری را که برای انجام دادن به کارگر می داده و قرار می گذاشته که مزد او را برمبنای قاعده فوق بدهد
gurantee عبارت از ان است که دولت یا دولتهایی طی معاهدهای متعهد شوند که انچه را قادر باشند جهت انجام امر معینی انجام دهند
busies 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busier 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busy 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busiest 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busying 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busied 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
hot کلمهای در متن نمایش داده شده که در صورتی که نمایشگر به آن اشاره کند یا آنرا انتخاب کند کاری انجام میدهد
hottest کلمهای در متن نمایش داده شده که در صورتی که نمایشگر به آن اشاره کند یا آنرا انتخاب کند کاری انجام میدهد
hotter کلمهای در متن نمایش داده شده که در صورتی که نمایشگر به آن اشاره کند یا آنرا انتخاب کند کاری انجام میدهد
shell sort الگوریتم ذخیره داده که داده ها در هر عمل مرتب سازی بیشتر از یک جابجایی می توانند داشته باشند
failed انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
like a duck takes the water [Idiom] کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
failures انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failure انجام ندادن کاری که باید انجام شود
scratch one's back <idiom> کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
pinole ارد ذرت بو داده که با شکرامیخته باشند
whitleather پوستی که با زاج انرا خوراک داده باشند
funded debt وامی که دربرابران وجوهی رااختصاص داده باشند
logic بخشی از کد که توابع نامناسب مثل آسیب سیستم انجام میدهد وقتی شرایط ی برقرار باشند
proxy server کامپیوتری که کپی داده ها و فایلهای ذخیره شده روی سرور را ذخیره میکند تا به کاربران امکان دهد به سرعت به فایلها و داده دستیابی داشته باشند, اغلب حد وسط ی بین اینترنت یک شرکت و اینترنت عمومی است
manhood suffrage حق رای یا ا انتخاب که بمردهایی داده میشود که دارای سال قانونی باشند
scarf weld جایی که دو میل اهن را نیم ونیم کرده باهم جوش داده باشند
actions انجام کاری
action انجام کاری
mind to do a thing اماده انجام کاری
capable توانایی انجام کاری
sleep پیش از انجام کاری
sleeping پیش از انجام کاری
achieving موفقیت در انجام کاری
sleeps پیش از انجام کاری
achieve موفقیت در انجام کاری
achieved موفقیت در انجام کاری
achieves موفقیت در انجام کاری
mode of execution روش انجام کاری
authority توانایی انجام کاری
to stop [doing something] ایستادن [از انجام کاری]
about to do something <idiom> درحال انجام کاری
advisory lock قفلی که فرآیند روی یک قسمت از فایل می گذارد تا سایر فرآیندها به آن داده دستیابی نداشته باشند
distributes سیستم پایگاه داده ها که داده آن در کامپیوترهای مختلف ذخیره شده است ولی جستجو در آن مشابه جستجو در یک محل انجام میشود
distribute سیستم پایگاه داده ها که داده آن در کامپیوترهای مختلف ذخیره شده است ولی جستجو در آن مشابه جستجو در یک محل انجام میشود
distributing سیستم پایگاه داده ها که داده آن در کامپیوترهای مختلف ذخیره شده است ولی جستجو در آن مشابه جستجو در یک محل انجام میشود
terrorizing با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizes با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
raise Cain <idiom> کمک ،کاری انجام دادن
to stop [doing something] توقف کردن [از انجام کاری]
plod بازحمت کاری را انجام دادن
slur باعجله کاری را انجام دادن
slurred باعجله کاری را انجام دادن
slurring باعجله کاری را انجام دادن
slurs باعجله کاری را انجام دادن
terrorized با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorize با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorising با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
load کاری که باید انجام شود
loads کاری که باید انجام شود
cinch کاری که با سهولت انجام شود
capability قادر به انجام کاری بودن
to propose to do something در نظر انجام کاری را داشتن
terrorised با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorises با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
plodded بازحمت کاری را انجام دادن
To do something with ease(easily). کاری را به آسانی انجام دادن
plodding بازحمت کاری را انجام دادن
do something rash <idiom> بی فکر کاری را انجام دادن
spadework کاری که با بیل انجام میدهند
fall over oneself <idiom> کاملا مشتاق انجام کاری
feel up to (do something) <idiom> توانایی انجام کاری رانداشتن
undertake توافق برای انجام کاری
undertaken توافق برای انجام کاری
undertakes توافق برای انجام کاری
to do a good job کاری را خوب انجام دادن
planning سازماندهی نحوه انجام کاری
chips قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
chip قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
dead set against something <idiom> کاملا مصمم در انجام کاری
chicken out <idiom> از ترس کاری را انجام ندادن
plods بازحمت کاری را انجام دادن
To do something on the sly (in secret). کاری را پنهان انجام دادن
We don't do things by halves. کاری را ناقص انجام ندادن
To do something on ones own . سر خود کاری را انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation کاری را سر صبر انجام دادن
To do something hurriedly . کاری را با عجاله انجام دادن
backlogs کاری که باید انجام شود
backlog کاری که باید انجام شود
(have the) cheek to do something <idiom> با گستاخی کاری را انجام دادن
potential <adj.> [توانایی برای انجام کاری]
to propose to do something در صدد انجام کاری بودن
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] کاری را ناقص انجام ندادن
do something to one's hearts's content کاری را حسابی انجام دادن
to be looking to do something در نظر انجام کاری را داشتن
the way of doing something به روشی کاری را انجام دادن
to propose to do something قصد انجام کاری را داشتن
to intend to do something در نظر انجام کاری را داشتن
We don't do things halfway. کاری را ناقص انجام ندادن
take one's time <idiom> انجام کاری بدون عجله
to aim to do something قصد انجام کاری را داشتن
to be looking to do something در صدد انجام کاری بودن
make one's bed and lie in it <idiom> مسئول انجام کاری بودن
to intend to do something در صدد انجام کاری بودن
We don't do things by half-measures. کاری را ناقص انجام ندادن
wit's end <idiom> ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
sit tight <idiom> صبور برای انجام کاری
take the plunge <idiom> بادروغ کاری را انجام دادن
authorisations اجازه یا توانایی انجام کاری
to be about to do something در صدد انجام کاری بودن
to be about to do something قصد انجام کاری را داشتن
to mean to do something منظور انجام کاری را داشتن
authorization اجازه یا توانایی انجام کاری
having باعث انجام کاری شدن
to be looking to do something قصد انجام کاری را داشتن
take turns <idiom> انجام کاری با همکاری یکدیگر
to intend to do something قصد انجام کاری را داشتن
have باعث انجام کاری شدن
supererogation انجام کاری بیش از حد وفیفه
null دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
to be in a position to do something موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
technique روش با مهارت برای انجام کاری
to do a thing with f. کاری رابه اسانی انجام دادن
to do a thing ina corner کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
authorizes اجازه دادن برای انجام کاری
give free rein to <idiom> اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
turn out <idiom> رفتن برای دیدن یا انجام کاری
authorize اجازه دادن برای انجام کاری
authorising اجازه دادن برای انجام کاری
authorises اجازه دادن برای انجام کاری
invokes تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoked تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoking تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoke تقاضا از کسی برای انجام کاری
get around to <idiom> بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
get away with something <idiom> کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
head start <idiom> کاری را قبل از بقیه انجام دادن
go (someone) one better <idiom> کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
brushwork هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
see to (something) <idiom> شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
to goad somebody into something کسی را به انجام کاری تحریک کردن
shove down one's throat <idiom> اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
to goad somebody doing something کسی را به انجام کاری تحریک کردن
facility قادر به انجام کاری به سادگی بودن
bar توقف کسی برای انجام کاری
bars توقف کسی برای انجام کاری
see to it <idiom> مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
operation دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
set the world on fire <idiom> کاری فوق العاده انجام دادن
decisions تصمیم گیری برای انجام کاری
forcing مجبور کردن کسی به انجام کاری
beat someone to the punch (draw) <idiom> قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
taskwork کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
helps روش آسانتر برای انجام کاری
helped روش آسانتر برای انجام کاری
help روش آسانتر برای انجام کاری
To meet a deadline . تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
To put ones heart and soul into a job . باتمام وجود کاری را انجام دادن
To do something expediently. از روی سیاست کاری را انجام دادن
techniques روش با مهارت برای انجام کاری
swim against the tide/current <idiom> کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
force مجبور کردن کسی به انجام کاری
forces مجبور کردن کسی به انجام کاری
decision تصمیم گیری برای انجام کاری
to purpose something هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن
to undertake to do something رسما متعهد به انجام کاری شدن
to invite somebody to do something کسی را برای انجام کاری فراخواندن
to invite somebody to do something از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
alternatives دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
authorizing اجازه دادن برای انجام کاری
alternative دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
at the elventh hour دقیقه نود کاری انجام دادن
to key up any to do s.th. <idiom> کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
To do something(act)from force of habit کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
keep after <idiom> یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
application کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
to bite the bullet <idiom> پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
covenantor اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
authorises اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
no operation instruction دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
no op دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
overslaugh بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
get one's own way <idiom> اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
blank دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
to act in concert <idiom> با هماهنگی کاری را انجام دادن [اصطلاح روزمره]
blankest دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
to enjoin somebody from doing something [American E] منع کردن کسی از انجام کاری [حقوق]
authorising اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
twist one's arm <idiom> مجبور کردن شخص برای انجام کاری
by the skin of one's teeth <idiom> بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
applications کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
There is no reason to do something دلیلی وجود ندارد که کاری انجام شود.
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com