Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (16 milliseconds)
English
Persian
to carry something to a successful issue
چیزی را با موفقیت به پایان رساندن
Other Matches
to work it
<idiom>
چیزی را انجام دادن و به پایان رساندن
to go through with
به پایان رساندن
get done with
به پایان رساندن
to see through
به پایان رساندن
follow through
<idiom>
به پایان رساندن
get through
به پایان رساندن
get over
به پایان رساندن
to get oven
به پایان رساندن
to see out
به پایان رساندن
to bring to an end
به پایان رساندن
run out (of something)
<idiom>
به پایان رساندن
do away with
<idiom>
به پایان رساندن
to sing out
با اوازبه پایان رساندن
dash off
<idiom>
سریعا به پایان رساندن
make short work of something
<idiom>
[به سرعت به پایان رساندن]
get through
به پایان رساندن گذراندن
wind up
<idiom>
به پایان رساندن ،تسویه کردن
surcease
پایان یافتن بپایان رساندن
polish off
<idiom>
به طور کامل به پایان رساندن
We don't do things by halves.
کاری را تا آخر و کامل به پایان رساندن
We don't do half-ass job
[American E]
[derogatory]
کاری را تا آخر و کامل به پایان رساندن
We don't do things halfway.
کاری را تا آخر و کامل به پایان رساندن
We don't do things by half-measures.
کاری را تا آخر و کامل به پایان رساندن
prospect
[of something]
امید موفقیت
[در چیزی]
sit out
تا پایان چیزی نشستن
to be over something
به پایان رسیدن چیزی
damage
آسیب رساندن به چیزی
to be over something
به اتمام رساندن چیزی
To bring something to someones notice ( attention ) .
چیزی را بنظر کسی رساندن
work off
از شر چیزی خلاص شدن بفروش رساندن
to tip one the wink
با اشاره چشم چیزی رابکسی رساندن
turn the tide
<idiom>
چیزی که بنظر شکست خورده بود به پیروزی رساندن
rugby point
امتیاز 3 یا 4 برای رساندن توپ به پشت خط پایان امتیاز 2 برای ضربه با پاوفرستان توپ از روی دروازه
winning streak
<idiom>
موفقیت پشت موفقیت
eol
پایان خط پرچمی که بیان کننده پایان یک خط داده میباشد
terminate
پایان دادن پایان یافتن
terminates
پایان دادن پایان یافتن
terminated
پایان دادن پایان یافتن
good speed
موفقیت
hits
موفقیت
hit
موفقیت
hitting
موفقیت
prosperity
موفقیت
achievements
موفقیت
achievement
موفقیت
successes
موفقیت
success
موفقیت
successful
<adj.>
موفقیت آمیز
miscarriage
عدم موفقیت
miscarriages
عدم موفقیت
achievable
موفقیت پذیر
averages
میانگین موفقیت
flying colors
موفقیت قطعی
pass muster
<idiom>
آزمایش را با موفقیت
averaging
میانگین موفقیت
grand slam
موفقیت کامل
average
میانگین موفقیت
averaged
میانگین موفقیت
failures
عدم موفقیت
hits
اصابت موفقیت
failure
عدم موفقیت
hit
اصابت موفقیت
unsuccess
عدم موفقیت
top flight
بالاترین موفقیت
success ratio
بهر موفقیت
abortiveness
عدم موفقیت
exploitation
استفاده از موفقیت
unsuccessful
عدم موفقیت
unsuccessfully
عدم موفقیت
grand slams
موفقیت کامل
hitting
اصابت موفقیت
win out
<idiom>
موفقیت پس از کار سخت
oddson
محتمل به بردیا موفقیت
achieve
کسب موفقیت کردن
ten strike
امر موفقیت امیز
connects
حرکت موفقیت امیز
achieving
موفقیت در انجام کاری
connect
حرکت موفقیت امیز
achieves
موفقیت در انجام کاری
lock up
<idiom>
اطمینال کامل از موفقیت
achieved
موفقیت در انجام کاری
achieve
موفقیت در انجام کاری
He was drunk with success.
سرمست از موفقیت بود
percentages
نسبت حرکات موفقیت امیز
he wished success to all
بهمه گفت موفقیت شماراخواستارم
caculated risk
<idiom>
شانس زیاد برای موفقیت
fleshment
خوشحالی حاصله از نخستین موفقیت
abort
عدم موفقیت درانجام ماموریت
land on one's feet
<idiom>
با موفقیت برشرایط سخت پیروزشدن
bring off
به نتیجه موفقیت امیزی رسیدن
percentage
نسبت حرکات موفقیت امیز
We made a long step toward success.
قدم بزرگه بسوی موفقیت برداشتیم
His triumph was very short- lived .
موفقیت اش بسیار کوتاه ( مدت ) بود
track records
آمار اعمال یا موفقیت های پیشین
you said it/you can say that again
<idiom>
نشان دادن موفقیت با نظریه دیگران
pass completion average
میانگین موفقیت بازیگر درگرفتن پاس
track record
آمار اعمال یا موفقیت های پیشین
get through
<idiom>
کاری شاق را با موفقیت پشت سر نهادن
if it works
اگر این کار با موفقیت انجام شود
by the skin of one's teeth
<idiom>
بزور
[با زحمت]
کاری را با موفقیت انجام دادن
chases
تغییر دادن توپ زن به علت عدم موفقیت او
chase
تغییر دادن توپ زن به علت عدم موفقیت او
chased
تغییر دادن توپ زن به علت عدم موفقیت او
chasing
تغییر دادن توپ زن به علت عدم موفقیت او
With a long face .
با لب ؟ لوچه آویزان ( اشاره به ناکامی وعدم موفقیت )
land office business
کار وسیع وبسیط وسریع کارپر سود یا پر موفقیت
rest on one's laurels
<idiom>
خرسند شدن از موفقیت که قبلا حاصل شده است
lap money
جایزه نقدی برای موفقیت درهر دور مسابقه اتومبیل رانی
to concern something
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
dummy
دستوری در برنامه که برا ی موفقیت دستورات زبان یا افزایش طول بلاک قرار دارد
They have successfully managed the balancing act between retaining the rustic charm and modern conversion.
آنها با موفقیت توانستند تعادل بین افسون روستایی و تبدیل مدرن را ایجاد کنند.
dummies
دستوری در برنامه که برا ی موفقیت دستورات زبان یا افزایش طول بلاک قرار دارد
When we get this project off the ground we can relax.
وقتی این پروژه پا بگیرد و با موفقیت شروع شود، دیگر خیالمان راحت است.
to watch something
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
framing error
خطایی که در اثر عدم موفقیت و خرابی دستگاه پذیرش دربازشناسی صحت بیتهایی که تشکیل یک کاراکتر را میدهندپیش می اید
never-ending
بی پایان
unfinished
بی پایان
forever
بی پایان
endings
پایان
inconclusive
بی پایان
aeon
بی پایان
finis
پایان
endless
بی پایان
interminate
بی پایان
unending
بی پایان
never ending
بی پایان
infinite time
بی پایان
finishes
پایان
issue
[outcome]
پایان
foreverness
بی پایان
cessation
پایان
eternity
بی پایان
eternality
بی پایان
immortality
بی پایان
perpetuity
بی پایان
incessant
پی در پی بی پایان
ends
پایان
eternity
بی پایان
eternities
بی پایان
finish
پایان
point
پایان
out
<adv.>
پایان
close
پایان
closer
پایان
closes
پایان
finality
پایان
termination
پایان
ending
پایان
ended
پایان
limit
پایان
conclusions
پایان
end
پایان
conclusion
پایان
closest
پایان
finish line
خط پایان
to sit out
تا پایان
abysm
بی پایان
bourne
پایان
hexapod
شش پایان
end line
خط پایان
end all
پایان
illimitable
بی پایان
decapoda
ده پایان
abysses
بی پایان
sempiternity
بی پایان
abyss
بی پایان
period
پایان
initiator terminator
پایان ده
finallist
پایان رس
unbound
بی پایان
fruition
پایان
illmitable
بی پایان
windup
پایان
periods
پایان
go great guns
<idiom>
موفقیت آمیز،انجام کاری خیلی سریع یا خیلی سخت
conveyed
رساندن
convey
رساندن
supply
رساندن
conveying
رساندن
conveys
رساندن
supplying
رساندن
bring
رساندن به
understands
رساندن
implies
رساندن
understand
رساندن
brings
رساندن به
bringing
رساندن به
imply
رساندن
implying
رساندن
supplied
رساندن
godspeed
پایان انجام
year-end
پایان سال
Finifugal
<adj.>
تنفر از پایان
year-end
سال پایان
inexhaustibility
پایان نا پذیری
last a
دم اخر پایان
conclusions
پایان یک چیز
interminableness
پایان ناپذیری
Over and out!
پایان خبر !
Over and out!
پایان اعلان !
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com