English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (35 milliseconds)
English Persian
To foist ( fob off) something on somebody . چیزی را به کسی قالب کردن
Other Matches
importing 1-آوردن چیزی از خارج سیستم . 2-تبدیل فایل ذخیره شده در یک قالب به قالب پیش فرض که توسط برنامه استفاده میشود
imported 1-آوردن چیزی از خارج سیستم . 2-تبدیل فایل ذخیره شده در یک قالب به قالب پیش فرض که توسط برنامه استفاده میشود
import 1-آوردن چیزی از خارج سیستم . 2-تبدیل فایل ذخیره شده در یک قالب به قالب پیش فرض که توسط برنامه استفاده میشود
plasticize قالب پذیر کردن از قالب در اوردن
to watch something مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
basic type single tier formwork قالب بندی نیمه لغزان با پایههای معادل ارتفاع قالب
to stop somebody or something کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
extension طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extensions طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
to portray somebody [something] نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن]
blocked قالب کردن
founds قالب کردن
last n قالب کردن
rough hew قالب کردن
formed قالب کردن
block قالب کردن
bloc قالب کردن
form قالب کردن
to take a cast of قالب کردن
found قالب کردن
blocs قالب کردن
forms قالب کردن
blocks قالب کردن
shape قالب کردن طرح کردن به شکلی دراوردن
shapes قالب کردن طرح کردن به شکلی دراوردن
lay hands upon something جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to regard something as something چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
to see something as something [ to construe something to be something] چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
moulds قالب ریزی کردن
format قالب بندی کردن
mould قالب ریزی کردن
molded قالب ریزی کردن
to block a hat قالب کردن یک کلاه
formats قالب بندی کردن
founds قالب ریزی کردن
mold قالب ریزی کردن
moulded قالب ریزی کردن
molds قالب ریزی کردن
To give up the ghost قالب تهی کردن
swage قالب ریزی کردن
found قالب ریزی کردن
to depict somebody or something [as something] کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
blow-ups تغییر یک شکل از یک قالب تصویری کوچکتر به یک قالب تصویری بزرگتر
blow up تغییر یک شکل از یک قالب تصویری کوچکتر به یک قالب تصویری بزرگتر
blow-up تغییر یک شکل از یک قالب تصویری کوچکتر به یک قالب تصویری بزرگتر
to appreciate something قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
modifies تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifying تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
correction صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
covets میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covet میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
coveting میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to scramble for something هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
think nothing of something <idiom> فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
cake قالب کردن بشکل کیک دراوردن
rectifies درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectify درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
sleep on it <idiom> به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
rectified درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
see about (something) <idiom> دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
to give up [to waste] something ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی]
recasting از نو قالب کردن از نو طرح کردن
recast از نو قالب کردن از نو طرح کردن
recasts از نو قالب کردن از نو طرح کردن
to mind somebody [something] اعتنا کردن به کسی [چیزی] [فکر کسی یا چیزی را کردن]
fix می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fixes می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
compression molding process فرایند قالب گیری تراکمی طریقه قالب گیری تراکمی
to concern something مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
flavouring چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavorings چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavoring چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
lyophilization خشک کردن چیزی بوسیله منجمد کردن ان در لوله هی خالی از هوا
flavourings چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
prejudging تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudges تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudged تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudge تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
to prescribe something [legal provision] چیزی را تعیین کردن [تجویز کردن] [ماده قانونی] [حقوق]
to tarnish something [image, status, reputation, ...] چیزی را بد نام کردن [آسیب زدن] [خسارت وارد کردن] [خوشنامی ، مقام ، شهرت ، ... ]
to pull off something [contract, job etc.] چیزی را تهیه کردن [تامین کردن] [شغلی یا قراردادی]
to pirate something چیزی را غیر قانونی چاپ کردن [دو نسخه ای کردن]
set loose <idiom> رها کردن چیزی که تو گفته بودی ،آزاد کردن
fraise نرده دار کردن دهانه چیزی را گشادتر کردن
premeditate قبلا فکر چیزی را کردن مطالعه قبلی کردن
refers توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
refer توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
referred توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
valuate ارزش چیزی رامعین کردن ارزیابی کردن
quantifies محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
to throw light upon روشن کردن کمک بتوضیح چیزی کردن
quantified محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantify محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
cession صرفنظر کردن از چیزی وواگذار کردن ان واگذاری
quantifying محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
to instigate something چیزی را برانگیختن [اغوا کردن ] [وادار کردن ]
denouncing علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounce علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounces علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounced علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
briefest خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
brief خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
minds فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
briefed خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
mind فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
briefer خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
reference توجه کردن یا کار کردن با چیزی
minding فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
references توجه کردن یا کار کردن با چیزی
to beg for a thing چیزی راخواهش کردن یاگدایی کردن
beck باسرتصدیق کردن یاحالی کردن چیزی
fill پر کردن چیزی
to smell at something چیزی را بو کردن
defrost یخ چیزی را اب کردن
defrosted یخ چیزی را اب کردن
to throw something overboard چیزی را ول کردن
to reason out something چیزی را حل کردن
defrosts یخ چیزی را اب کردن
deduct کم کردن چیزی از کل
deducting کم کردن چیزی از کل
defrosting یخ چیزی را اب کردن
fills پر کردن چیزی
make something do با چیزی تا کردن
make do with something با چیزی تا کردن
deducted کم کردن چیزی از کل
to cut down [on] something چیزی را کم کردن
deducts کم کردن چیزی از کل
to cut something چیزی را کم کردن
to work out something چیزی را حل کردن
to cut back [on] something چیزی را کم کردن
enclose احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
relevance 1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
encloses احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
replaces برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
via حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
replacing برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
pushes فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushed فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
push فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
querying پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replace برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
query پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queries پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replaced برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
queried پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
to live through something چیزی را تحمل کردن
to give credence to something به چیزی باور کردن
try (something) out <idiom> امتحان کردن(چیزی)
to take apart something چیزی را از هم باز کردن
to throw something overboard چیزی را ترک کردن
to take apart something چیزی را از هم جدا کردن
to point to something به چیزی متوجه کردن
preparations آماده کردن چیزی
lay hands upon something چیزی راتایید کردن
to chop something off قطع کردن چیزی
to lop something off قطع کردن چیزی
hurtling با چیزی تصادف کردن
to r. at something از چیزی ناله کردن
unmasked چیزی رااشکار کردن
unmask چیزی رااشکار کردن
to avoid something دوری کردن از [چیزی]
steal بلند کردن چیزی
evaluate چیزی رامعین کردن
evaluated چیزی رامعین کردن
to tip something [British E] ته نشین کردن چیزی
evaluates چیزی رامعین کردن
unmasks چیزی رااشکار کردن
to take exception to anything به چیزی اعتراض کردن
pass on <idiom> رد کردن چیزی که دیگر
to reason out something چیزی رامعین کردن
to work out something حل چیزی را پیدا کردن
fill up کاملاگ پر کردن چیزی
to sweeten something چیزی را شیرین کردن
to strain after anything در پی چیزی تقلا کردن
steals بلند کردن چیزی
to make something clear چیزی را روشن کردن
to ensure something تامین کردن [چیزی]
to ensure something مراقبت کردن در [چیزی]
To give the meaning of something . to interpret something . چیزی را معنی کردن
To devour something . چیزی را یک لقمه کردن
lay down the condition شرط کردن چیزی
make a provision شرط کردن چیزی
to ensure something تضمین کردن [چیزی]
to make r. after something چیزی را جستجو کردن
preparation آماده کردن چیزی
speak out <idiom> دفاع کردن از چیزی
to point to something به چیزی اشاره کردن
unmasking چیزی رااشکار کردن
evaluating چیزی رامعین کردن
lay hands on something چیزی راتصرف کردن
clean تمیز کردن چیزی
to restrict something چیزی را محصور کردن
to book something چیزی را رزرو کردن
cleaned تمیز کردن چیزی
cleanest تمیز کردن چیزی
cleans تمیز کردن چیزی
to deny somebody something چیزی را از کسی رد کردن
simplifies ساده تر کردن چیزی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com