Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (33 milliseconds)
English
Persian
follow through
چیزی را تا اخر دنبال کردن بانجام رسانی
Other Matches
see about (something)
<idiom>
دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
not to have a prayer of achieving something
کمترین شانس هم برای بانجام رسانیدن چیزی رانداشتن
backing up the wrong tree
<idiom>
[دنبال چیزی در جای اشتباهی گشتن]
processes
بانجام رساندن تمام کردن
accomplishes
بانجام رساندن وفا کردن
accomplishing
بانجام رساندن وفا کردن
accomplish
بانجام رساندن وفا کردن
process
بانجام رساندن تمام کردن
to watch something
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
reopening
دنبال کردن
pursued
دنبال کردن
chasing
دنبال کردن
trace
دنبال کردن
tracked
دنبال کردن
chases
دنبال کردن
coursed
:دنبال کردن
courses
:دنبال کردن
chased
دنبال کردن
course
:دنبال کردن
pursue
دنبال کردن
reopens
دنبال کردن
chase
دنبال کردن
pursuing
دنبال کردن
traces
دنبال کردن
reopened
دنبال کردن
to give chase
دنبال کردن
continues
دنبال کردن
dogging
دنبال کردن
continue
دنبال کردن
reopen
دنبال کردن
dogs
دنبال کردن
dog
دنبال کردن
give chase
دنبال کردن
pursues
دنبال کردن
track
دنبال کردن
tracks
دنبال کردن
traced
دنبال کردن
pursuing
تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
pursued
تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
pursues
تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
pursue
تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
hunt down
دنبال کردن و گرفتن
stick with
<idiom>
دنبال کردن کاری
careerism
دنبال کردن شغل
run close
سخت دنبال کردن
dogging
مثل سگ دنبال کردن
to pursue a plan
نقشهای را دنبال کردن
To be on someone trail. To trace someone.
رد کسی را دنبال کردن
dog
مثل سگ دنبال کردن
To follow up (trace) a matter (case).
موضوعی را دنبال کردن
dogs
مثل سگ دنبال کردن
to stop somebody or something
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
completed
بانجام رساندن
completing
بانجام رساندن
come about
بانجام رسیدن
follow out
بانجام رساندن
completes
بانجام رساندن
outwork
بانجام رساندن
complete
بانجام رساندن
to run any one hard
کسیرا سخت دنبال کردن
practise or tice
دنبال کردن مشق دادن
tracked
دنبال کردن یک مسیر به درستی
tracks
دنبال کردن یک مسیر به درستی
philander
زن بازی کردن دنبال زن افتادن
track
دنبال کردن یک مسیر به درستی
to hang on the rear
برای حمله دنبال کردن
follow out
اخذ نتیجه دنبال کردن
put over
بازحمت بانجام رساندن
manage to do it
موفق بانجام ان شدن
eventual
موکول بانجام شرطی
reoccupy
دنبال کردن دوباره بدست اوردن
run-down
تااخرین نفس دنبال کردن مندرس
to keep at some work
د رکاری پافشاری کردن دنبال کاریراگرفتن
rungs
تااخرین نفس دنبال کردن مندرس
run down
تااخرین نفس دنبال کردن مندرس
achieves
انجام دادن بانجام رسانیدن
achieving
انجام دادن بانجام رسانیدن
lie to
بانجام کاری همت گماشتن
achieved
انجام دادن بانجام رسانیدن
achieve
انجام دادن
[بانجام رسانیدن]
canvasses
مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
canvassed
مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
canvassing
مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
follow up
رده پشتیبان دنباله دنبال کردن دشمن
canvass
مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
She talked me into doing it.
با حرف مرا قانع بانجام آن کرد
extensions
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
rompish
مایل به بازی کردن با جیغ وداد و دنبال هم دویدن
rompy
مایل به بازی کردن با جیغ وداد و دنبال هم دویدن
to portray somebody
[something]
نمایش دادن کسی یا چیزی
[رل کسی یا چیزی را بازی کردن]
[کسی یا چیزی را مجسم کردن]
errand
پیغام رسانی
finalization
انجام رسانی
errands
پیغام رسانی
informatics
اطلاع رسانی
transduction
ورا رسانی
harmfulness
زیان رسانی
finalization
بپایان رسانی
electrification
برق رسانی
photoconductivity
نور رسانی
purveyance
اذوقه رسانی
fuel injection
سوخت رسانی
chases
دنبال کردن شکار کردن
prosecute
دنبال کردن پیگرد کردن
prosecuting
دنبال کردن پیگرد کردن
follows
متابعت کردن دنبال کردن
followed
متابعت کردن دنبال کردن
prosecutes
دنبال کردن پیگرد کردن
chace
دنبال کردن شکار کردن
chased
دنبال کردن شکار کردن
chase
دنبال کردن شکار کردن
follow
متابعت کردن دنبال کردن
chasing
دنبال کردن شکار کردن
prosecuted
دنبال کردن پیگرد کردن
power feed cable
کابل برق رسانی
feed pump
پمپ سوخت رسانی
power supply mains
شبکه برق رسانی
information
استخبار خبر رسانی
damage density
چگالی اسیب رسانی
fuel supply line
لوله سوخت رسانی
fuel supply pump
پمپ سوخت رسانی
hydraulician
عالم به علم اب رسانی
gunlock
وسیله اتش رسانی
compuserve
شبکه اصلی اطلاع رسانی
to regard something as something
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
to see something as something
[ to construe something to be something]
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
lay hands upon something
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to depict somebody or something
[as something]
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
supercharger
دستگاه هوا و سوخت رسانی بیشتر
flexible fuel tubing
لوله سوخت رسانی قابل انعطاف
to appreciate something
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
modifies
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifying
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
covets
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
coveting
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covet
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
correction
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
upgrading
به روز رسانی
[معاوضه قسمتهای قدیمی]
[مهندسی]
civil military action
عملیات کمک رسانی به مردم توسط ارتش
to scramble for something
هجوم کردن با عجله برای چیزی
[با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
think nothing of something
<idiom>
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
rectify
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectified
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
sleep on it
<idiom>
به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
rectifies
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
to give up
[to waste]
something
ول کردن چیزی
[کنترل یا هدایت چیزی]
joint petroleum office
دفتر امور سوخت رسانی مشترک نیروهای مسلح درصحنه عملیات
asis
Science Information Societyfor American انجمن امریکایی علم اطلاع رسانی
salami technique
کلاه برداری کامپیوتری توسط تراکنشهای جدا وکوچک که دنبال کردن آنها وتشخیص آنها مشکل است
to mind somebody
[something]
اعتنا کردن به کسی
[چیزی]
[فکر کسی یا چیزی را کردن]
failed
سیستمی که وضعیتی از پیش تعریف شده دارد که در صورت خرابی برنامه اصلی یا وسیله آن را دنبال میکند برای جلوگیری ازفاجعهای که ناشی از خاموش کردن کابل میباشد
fails
سیستمی که وضعیتی از پیش تعریف شده دارد که در صورت خرابی برنامه اصلی یا وسیله آن را دنبال میکند برای جلوگیری ازفاجعهای که ناشی از خاموش کردن کابل میباشد
fail
سیستمی که وضعیتی از پیش تعریف شده دارد که در صورت خرابی برنامه اصلی یا وسیله آن را دنبال میکند برای جلوگیری ازفاجعهای که ناشی از خاموش کردن کابل میباشد
fix
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fixes
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
central refueling provisions
سیم سوخت رسانی هواپیماکه در ان تمام تانکهای سوخت از یک نقطه تغذیه میشوند
letters
نوشته ارسالی از کسی به دیگری یا از کامپیوتر به دیگری برای اطلاع رسانی یا ارسال دستور یا..
letter
نوشته ارسالی از کسی به دیگری یا از کامپیوتر به دیگری برای اطلاع رسانی یا ارسال دستور یا..
persistence
مدت زمان یک CRT یک تصویر را نمایش میدهد پس از توقف دنبال کردن مسیر اشعه تصویر روی صفحه نمایش
fix
داده نوشته شده روی فایل یا صفحه نمایش برای اطلاع رسانی یا بیان مشخصات و آنچه قابل تغییر توسط کاربر نیست
fixes
داده نوشته شده روی فایل یا صفحه نمایش برای اطلاع رسانی یا بیان مشخصات و آنچه قابل تغییر توسط کاربر نیست
pursuit
تعقیب تعقیب کردن دنبال کردن
pursuits
تعقیب تعقیب کردن دنبال کردن
dangler
دنبال رو
rear
دنبال
reared
دنبال
pursuits
دنبال
pickup artist
زن دنبال کن
rearing
دنبال
rears
دنبال
player
[American E]
زن دنبال کن
pursuit
دنبال
parsmip nose
دنبال چه
philanderers
زن دنبال کن
in the wake of
در دنبال
philanderer
زن دنبال کن
pick-up artist
زن دنبال کن
pope's nose
دنبال چه
attachment
دنبال
He is looking for trouble.
دنبال شر می گردد
pursuant
دنبال کننده
chasers
دنبال کننده
graph follower
دنبال گر گراف
continuator
دنبال کننده
roil
دنبال هم دویدن
trackers
دنبال کننده
tandom connection
اتصال دنبال هم
tracker
دنبال کننده
What are you looking for ?
دنبال چی؟ می گردی ؟
chaser
دنبال کننده
to concern something
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
tow
دنبال خود کشیدن
tows
دنبال خود کشیدن
hitch one's wagon to a star
<idiom>
دنبال هدف رفتن
phliander
دنبال زنی افتادن
ask for trouble
<idiom>
دنبال دردسر گشتن
pound the pavement
<idiom>
دنبال کار گشتن
follow the ball
دنبال توپ فرستادن
One must let sleeping dogs lie.
دنبال شر نباید رفت
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com