English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 208 (28 milliseconds)
English Persian
to prescribe something [legal provision] چیزی را تعیین کردن [تجویز کردن] [ماده قانونی] [حقوق]
Search result with all words
locate جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
located جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
locates جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
locating جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
quantitate چندی چیزی را تعیین کردن
quantize با تئوری و فرمول صفات وکیفیت چیزی را تعیین کردن نیرو را با فرمول اندازه گیری کردن
sexualize جنس برای چیزی تعیین کردن
Other Matches
authentication تعیین نشانی تعیین معرف کردن
local option اختیار تعیین چیزی درمحل
assignment [of something] [to something] تعیین [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] تعیین [به چیزی] [از چیزی]
to watch something مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
to stop somebody or something کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
extensions طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
to portray somebody [something] نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن]
to see something as something [ to construe something to be something] چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
lay hands upon something جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to regard something as something چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
to depict somebody or something [as something] کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
times تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
timed تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
to appreciate something قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
default مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
defaults مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
defaulting مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
defaulted مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
modifying تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
coveting میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covet میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covets میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
correction صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
to scramble for something هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
set out شرح دادن تنظیم کردن تعیین کردن
designating انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
designates انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
designate انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
fix on تعیین کردن
formulation تعیین کردن
blood types تعیین کردن
identifying تعیین کردن
fixes تعیین کردن
blood type تعیین کردن
blood groups تعیین کردن
blood group تعیین کردن
slates تعیین کردن
slate تعیین کردن
specifies تعیین کردن
specify تعیین کردن
specifying تعیین کردن
determining تعیین کردن
determines تعیین کردن
appointe تعیین کردن
tell off تعیین کردن
fix تعیین کردن
bound تعیین کردن
identified تعیین کردن
determine تعیین کردن
identify تعیین کردن
slated تعیین کردن
identifies تعیین کردن
appoints تعیین کردن
ascertian تعیین کردن
appoint تعیین کردن
think nothing of something <idiom> فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
delimited تعیین کردن حدود
prifix قبلا تعیین کردن
identified تعیین هویت کردن
abound تعیین حدود کردن
predetermine قبلا تعیین کردن
rezone از نومحدوده تعیین کردن
predestine قبلا تعیین کردن
quantified کمیت را تعیین کردن
quantifies کمیت را تعیین کردن
quantify کمیت را تعیین کردن
quantifying کمیت را تعیین کردن
pin point تعیین محل کردن
genealogize تعیین نسب کردن
identifies تعیین هویت کردن
identify تعیین هویت کردن
delimit تعیین کردن حدود
pegs تعیین حدود کردن
delimiting تعیین کردن حدود
delimits تعیین کردن حدود
peg تعیین حدود کردن
to fix quota تعیین سهمیه کردن
identifying تعیین هویت کردن
prifixal قبلا تعیین کردن
clearance تعیین صلاحیت کردن
states تعیین کردن حال
locating تعیین محل کردن
appraisals تعیین قیمت کردن
locates تعیین محل کردن
state تعیین کردن حال
located تعیین محل کردن
stating تعیین کردن حال
locate تعیین محل کردن
state- تعیین کردن حال
admeasure تعیین حصه کردن
appraisal تعیین قیمت کردن
assessing تعیین کردن بستن
assesses تعیین کردن بستن
assessed تعیین کردن بستن
assess تعیین کردن بستن
stated تعیین کردن حال
demarcated تعیین حدود کردن
demarcate تعیین حدود کردن
demarcating تعیین حدود کردن
fixes تعیین کردن قراردادن
fix تعیین کردن قراردادن
demarcates تعیین حدود کردن
rectify درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
sleep on it <idiom> به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
rectified درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectifies درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
qualify تعیین کردن قدرت راتوصیف کردن
qualifies تعیین کردن قدرت راتوصیف کردن
see about (something) <idiom> دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
to give up [to waste] something ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی]
stating تعیین کردن وقرار دادن
states تعیین کردن وقرار دادن
route مسیر چیزیرا تعیین کردن
to set out نشان دادن تعیین کردن
state- تعیین کردن وقرار دادن
prescribe نسخه نوشتن تعیین کردن
routes مسیر چیزیرا تعیین کردن
state تعیین کردن وقرار دادن
prescribed نسخه نوشتن تعیین کردن
subrogate قائم مقام تعیین کردن
stated تعیین کردن وقرار دادن
prescribes نسخه نوشتن تعیین کردن
prescribing نسخه نوشتن تعیین کردن
grant a period of grace ضرب الاجل تعیین کردن تمهیل
exact location تعیین کردن محل دقیق نقاط
appraised تقویم کردن تعیین قیمت از طرق علمی
appraise تقویم کردن تعیین قیمت از طرق علمی
appraises تقویم کردن تعیین قیمت از طرق علمی
appraising تقویم کردن تعیین قیمت از طرق علمی
to orient compound نسبت اجزای ترکیبی را بایکدیگر تعیین کردن
authentication تعیین اعتبار و صحت اسناد اعلام نشانی کردن
dosimetry تعیین مقدار جذب شده دارو یاتشعشع اتمی ازمایش تعیین دوز جذب شده
assigns ارجاع کردن تعیین کردن
defining تعیین کردن تعریف کردن
locates تعیین کردن معلوم کردن
defined تعیین کردن تعریف کردن
define تعیین کردن تعریف کردن
locating تعیین کردن معلوم کردن
assigned ارجاع کردن تعیین کردن
located تعیین کردن معلوم کردن
limit محدود کردن تعیین کردن حد
locate تعیین کردن معلوم کردن
defines تعیین کردن تعریف کردن
assigning ارجاع کردن تعیین کردن
assign ارجاع کردن تعیین کردن
doctrines اصولی که نحوه اجرا و پیاده کردن یک ایده ئولوژی را تعیین میکند
doctrine اصولی که نحوه اجرا و پیاده کردن یک ایده ئولوژی را تعیین میکند
to mind somebody [something] اعتنا کردن به کسی [چیزی] [فکر کسی یا چیزی را کردن]
air priorities committee کمیته تعیین ارجحیت حمل ونقل هوایی یا تعیین ارجحیت حمل بار
applied هزینه مربوط به هر خدمت یاکالا را به طور ویژه تعیین کردن و به ان اختصاص دادن
fixes می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fix می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
plot تعیین کردن محل هدف یا دشمن روی نقشه رسم کردن مسیر حرکت روی نقشه
plots تعیین کردن محل هدف یا دشمن روی نقشه رسم کردن مسیر حرکت روی نقشه
plotted تعیین کردن محل هدف یا دشمن روی نقشه رسم کردن مسیر حرکت روی نقشه
convoy routing تعیین مسیر کاروان دریایی تعیین مسیر حرکت ستون دریایی
carring over تعویق تصفیه حساب در خریدو فروش سهام برای انتقال مال یا تسلیم مبیع مهلت تعیین کردن
radar locating تعیین محل نقاط یا هدفها به وسیله رادار تعیین محل توپهای دشمن به وسیله رادار
locate تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
locates تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
located تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
locating تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
fixes نقطه کردن ناو تعیین محل ناو روی نقشه
fix نقطه کردن ناو تعیین محل ناو روی نقشه
running fix کشیدن سمت متوالی ناو تعیین متوالی سمت ناو اخراج اشعه متوالی برای تعیین ایستگاه
duty assignment واگذار کردن وفیفه گماردن به خدمت تعیین محل خدمت شغل دادن
to concern something مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
cartel اتحادیه کمپانیهای تولید و عرضه کننده کالا به منظور قبضه کردن بازارکشور یا حتی جهان و تعیین قیمتها به میل خود وجلوگیری از رقابت
cartels اتحادیه کمپانیهای تولید و عرضه کننده کالا به منظور قبضه کردن بازارکشور یا حتی جهان و تعیین قیمتها به میل خود وجلوگیری از رقابت
lyophilization خشک کردن چیزی بوسیله منجمد کردن ان در لوله هی خالی از هوا
flavouring چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavourings چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavoring چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavorings چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
prejudged تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudging تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudge تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudges تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
to tarnish something [image, status, reputation, ...] چیزی را بد نام کردن [آسیب زدن] [خسارت وارد کردن] [خوشنامی ، مقام ، شهرت ، ... ]
premeditate قبلا فکر چیزی را کردن مطالعه قبلی کردن
set loose <idiom> رها کردن چیزی که تو گفته بودی ،آزاد کردن
to pirate something چیزی را غیر قانونی چاپ کردن [دو نسخه ای کردن]
fraise نرده دار کردن دهانه چیزی را گشادتر کردن
refer توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
to pull off something [contract, job etc.] چیزی را تهیه کردن [تامین کردن] [شغلی یا قراردادی]
refers توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
referred توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
valuate ارزش چیزی رامعین کردن ارزیابی کردن
to throw light upon روشن کردن کمک بتوضیح چیزی کردن
cession صرفنظر کردن از چیزی وواگذار کردن ان واگذاری
to instigate something چیزی را برانگیختن [اغوا کردن ] [وادار کردن ]
quantify محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantified محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantifying محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantifies محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com