Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 208 (43 milliseconds)
English
Persian
to prescribe something
[legal provision]
چیزی را تعیین کردن
[تجویز کردن]
[ماده قانونی]
[حقوق]
Search result with all words
locate
جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
located
جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
locates
جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
locating
جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
quantitate
چندی چیزی را تعیین کردن
quantize
با تئوری و فرمول صفات وکیفیت چیزی را تعیین کردن نیرو را با فرمول اندازه گیری کردن
sexualize
جنس برای چیزی تعیین کردن
Other Matches
authentication
تعیین نشانی تعیین معرف کردن
local option
اختیار تعیین چیزی درمحل
assignment
[of something]
[to something]
تعیین
[به چیزی]
[از چیزی]
assignation
[of something]
[to something]
تعیین
[به چیزی]
[از چیزی]
to watch something
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
to stop somebody or something
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
extensions
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
to portray somebody
[something]
نمایش دادن کسی یا چیزی
[رل کسی یا چیزی را بازی کردن]
[کسی یا چیزی را مجسم کردن]
to see something as something
[ to construe something to be something]
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
lay hands upon something
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to regard something as something
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
to depict somebody or something
[as something]
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
times
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
timed
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
to appreciate something
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
default
مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
defaults
مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
defaulting
مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
defaulted
مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
modifying
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
coveting
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covet
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covets
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
correction
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
to scramble for something
هجوم کردن با عجله برای چیزی
[با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
set out
شرح دادن تنظیم کردن تعیین کردن
designating
انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
designates
انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
designate
انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
fix on
تعیین کردن
formulation
تعیین کردن
blood types
تعیین کردن
identifying
تعیین کردن
fixes
تعیین کردن
blood type
تعیین کردن
blood groups
تعیین کردن
blood group
تعیین کردن
slates
تعیین کردن
slate
تعیین کردن
specifies
تعیین کردن
specify
تعیین کردن
specifying
تعیین کردن
determining
تعیین کردن
determines
تعیین کردن
appointe
تعیین کردن
tell off
تعیین کردن
fix
تعیین کردن
bound
تعیین کردن
identified
تعیین کردن
determine
تعیین کردن
identify
تعیین کردن
slated
تعیین کردن
identifies
تعیین کردن
appoints
تعیین کردن
ascertian
تعیین کردن
appoint
تعیین کردن
think nothing of something
<idiom>
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
delimited
تعیین کردن حدود
prifix
قبلا تعیین کردن
identified
تعیین هویت کردن
abound
تعیین حدود کردن
predetermine
قبلا تعیین کردن
rezone
از نومحدوده تعیین کردن
predestine
قبلا تعیین کردن
quantified
کمیت را تعیین کردن
quantifies
کمیت را تعیین کردن
quantify
کمیت را تعیین کردن
quantifying
کمیت را تعیین کردن
pin point
تعیین محل کردن
genealogize
تعیین نسب کردن
identifies
تعیین هویت کردن
identify
تعیین هویت کردن
delimit
تعیین کردن حدود
pegs
تعیین حدود کردن
delimiting
تعیین کردن حدود
delimits
تعیین کردن حدود
peg
تعیین حدود کردن
to fix quota
تعیین سهمیه کردن
identifying
تعیین هویت کردن
prifixal
قبلا تعیین کردن
clearance
تعیین صلاحیت کردن
states
تعیین کردن حال
locating
تعیین محل کردن
appraisals
تعیین قیمت کردن
locates
تعیین محل کردن
state
تعیین کردن حال
located
تعیین محل کردن
stating
تعیین کردن حال
locate
تعیین محل کردن
state-
تعیین کردن حال
admeasure
تعیین حصه کردن
appraisal
تعیین قیمت کردن
assessing
تعیین کردن بستن
assesses
تعیین کردن بستن
assessed
تعیین کردن بستن
assess
تعیین کردن بستن
stated
تعیین کردن حال
demarcated
تعیین حدود کردن
demarcate
تعیین حدود کردن
demarcating
تعیین حدود کردن
fixes
تعیین کردن قراردادن
fix
تعیین کردن قراردادن
demarcates
تعیین حدود کردن
rectify
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
sleep on it
<idiom>
به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
rectified
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectifies
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
qualify
تعیین کردن قدرت راتوصیف کردن
qualifies
تعیین کردن قدرت راتوصیف کردن
see about (something)
<idiom>
دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
to give up
[to waste]
something
ول کردن چیزی
[کنترل یا هدایت چیزی]
stating
تعیین کردن وقرار دادن
states
تعیین کردن وقرار دادن
route
مسیر چیزیرا تعیین کردن
to set out
نشان دادن تعیین کردن
state-
تعیین کردن وقرار دادن
prescribe
نسخه نوشتن تعیین کردن
routes
مسیر چیزیرا تعیین کردن
state
تعیین کردن وقرار دادن
prescribed
نسخه نوشتن تعیین کردن
subrogate
قائم مقام تعیین کردن
stated
تعیین کردن وقرار دادن
prescribes
نسخه نوشتن تعیین کردن
prescribing
نسخه نوشتن تعیین کردن
grant a period of grace
ضرب الاجل تعیین کردن تمهیل
exact location
تعیین کردن محل دقیق نقاط
appraised
تقویم کردن تعیین قیمت از طرق علمی
appraise
تقویم کردن تعیین قیمت از طرق علمی
appraises
تقویم کردن تعیین قیمت از طرق علمی
appraising
تقویم کردن تعیین قیمت از طرق علمی
to orient compound
نسبت اجزای ترکیبی را بایکدیگر تعیین کردن
authentication
تعیین اعتبار و صحت اسناد اعلام نشانی کردن
dosimetry
تعیین مقدار جذب شده دارو یاتشعشع اتمی ازمایش تعیین دوز جذب شده
assigns
ارجاع کردن تعیین کردن
defining
تعیین کردن تعریف کردن
locates
تعیین کردن معلوم کردن
defined
تعیین کردن تعریف کردن
define
تعیین کردن تعریف کردن
locating
تعیین کردن معلوم کردن
assigned
ارجاع کردن تعیین کردن
located
تعیین کردن معلوم کردن
limit
محدود کردن تعیین کردن حد
locate
تعیین کردن معلوم کردن
defines
تعیین کردن تعریف کردن
assigning
ارجاع کردن تعیین کردن
assign
ارجاع کردن تعیین کردن
doctrines
اصولی که نحوه اجرا و پیاده کردن یک ایده ئولوژی را تعیین میکند
doctrine
اصولی که نحوه اجرا و پیاده کردن یک ایده ئولوژی را تعیین میکند
to mind somebody
[something]
اعتنا کردن به کسی
[چیزی]
[فکر کسی یا چیزی را کردن]
air priorities committee
کمیته تعیین ارجحیت حمل ونقل هوایی یا تعیین ارجحیت حمل بار
applied
هزینه مربوط به هر خدمت یاکالا را به طور ویژه تعیین کردن و به ان اختصاص دادن
fixes
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fix
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
plot
تعیین کردن محل هدف یا دشمن روی نقشه رسم کردن مسیر حرکت روی نقشه
plots
تعیین کردن محل هدف یا دشمن روی نقشه رسم کردن مسیر حرکت روی نقشه
plotted
تعیین کردن محل هدف یا دشمن روی نقشه رسم کردن مسیر حرکت روی نقشه
convoy routing
تعیین مسیر کاروان دریایی تعیین مسیر حرکت ستون دریایی
carring over
تعویق تصفیه حساب در خریدو فروش سهام برای انتقال مال یا تسلیم مبیع مهلت تعیین کردن
radar locating
تعیین محل نقاط یا هدفها به وسیله رادار تعیین محل توپهای دشمن به وسیله رادار
locate
تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
locates
تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
located
تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
locating
تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
fixes
نقطه کردن ناو تعیین محل ناو روی نقشه
fix
نقطه کردن ناو تعیین محل ناو روی نقشه
running fix
کشیدن سمت متوالی ناو تعیین متوالی سمت ناو اخراج اشعه متوالی برای تعیین ایستگاه
duty assignment
واگذار کردن وفیفه گماردن به خدمت تعیین محل خدمت شغل دادن
to concern something
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
cartel
اتحادیه کمپانیهای تولید و عرضه کننده کالا به منظور قبضه کردن بازارکشور یا حتی جهان و تعیین قیمتها به میل خود وجلوگیری از رقابت
cartels
اتحادیه کمپانیهای تولید و عرضه کننده کالا به منظور قبضه کردن بازارکشور یا حتی جهان و تعیین قیمتها به میل خود وجلوگیری از رقابت
lyophilization
خشک کردن چیزی بوسیله منجمد کردن ان در لوله هی خالی از هوا
flavouring
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavourings
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavoring
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavorings
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
prejudged
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudging
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudge
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudges
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
to tarnish something
[image, status, reputation, ...]
چیزی را بد نام کردن
[آسیب زدن]
[خسارت وارد کردن]
[خوشنامی ، مقام ، شهرت ، ... ]
premeditate
قبلا فکر چیزی را کردن مطالعه قبلی کردن
set loose
<idiom>
رها کردن چیزی که تو گفته بودی ،آزاد کردن
to pirate something
چیزی را غیر قانونی چاپ کردن
[دو نسخه ای کردن]
fraise
نرده دار کردن دهانه چیزی را گشادتر کردن
refer
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
to pull off something
[contract, job etc.]
چیزی را تهیه کردن
[تامین کردن]
[شغلی یا قراردادی]
refers
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
referred
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
valuate
ارزش چیزی رامعین کردن ارزیابی کردن
to throw light upon
روشن کردن کمک بتوضیح چیزی کردن
cession
صرفنظر کردن از چیزی وواگذار کردن ان واگذاری
to instigate something
چیزی را برانگیختن
[اغوا کردن ]
[وادار کردن ]
quantify
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantified
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantifying
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantifies
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com