English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (4 milliseconds)
English Persian
have one's heart set on something <idiom> چیزی را خیلی زیاد خواستن
Other Matches
to wish for something ارزوی چیزی راکردن چیزی را خواستن
infinitely خیلی زیاد
superabundant خیلی زیاد
far زیاد خیلی
exceeding خیلی زیاد
oodles خیلی زیاد
raff خیلی زیاد
extreme خیلی زیاد
lots خیلی زیاد
superrabundant خیلی زیاد
barrelful مقدار خیلی زیاد
abject poverty فقر خیلی زیاد
very many book کتابهای خیلی زیاد
oodlins خیلی زیاد توده
very long برد خیلی زیاد
very high frequency فرکانس خیلی زیاد
an arm and a leg <idiom> پول خیلی زیاد
to the full <idiom> خیلی زیاد ،به طور کامل
like crazy <idiom> خیلی سریع با انرژی زیاد
in the market for <idiom> خواستن یا آماده خرید چیزی شدن
spate تعداد خیلی زیاد هجوم بی مقدمه
no end to (of) <idiom> خیلی زیاد،بهنظر تمام شده
slash تخفیف زیاد دادن خیلی کم کردن
slashed تخفیف زیاد دادن خیلی کم کردن
slashes تخفیف زیاد دادن خیلی کم کردن
to have one's work cut out [for one] <idiom> کار خیلی زیاد و سخت داشتن
What brazen cheek ! Ilike your impudence . بنازم که خیلی رویت زیاد است ( پررویی) !
to be on the razzle حسابی جشن گرفتن [با مشروب خیلی زیاد و غیره ...]
to have a spree حسابی جشن گرفتن [با مشروب خیلی زیاد و غیره ...]
to have a binge حسابی جشن گرفتن [با مشروب خیلی زیاد و غیره ...]
blockbuster بمب دارای قدرت تخریبی زیاد شخص یاچیز خیلی موثر وسخت
blockbusters بمب دارای قدرت تخریبی زیاد شخص یاچیز خیلی موثر وسخت
to cry out for help فریادزدن ویاری خواستن بافریاداستمدادکردن فریادرس خواستن
miniaturization خیلی کوچک کردن چیزی
needle in a haystack <idiom> چیزی که خیلی سخت پیدا بشه
money to burn <idiom> بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
give or take <idiom> از مقدار چیزی کم یا زیاد کردن
yakety-yak <idiom> صحبت زیاد درمود چیزی بیارزش
good riddance <idiom> وقتی چیزی را از دست بدهی وبخاطرش خیلی خوشحال باشی
to go easy on somebody [something] خیلی ایراد نگرفتن [انتقادی نبودن] از کسی [در مورد چیزی]
pick and choose در سوا کردن چیزی دقت ووسواس زیاد داشتن
tempest in a teapot <idiom> درباره چیزی که زیاد مهم نیست به هیجان زده شدن
to strain at anything در زیر فشارچیزی تقلاکردن زیاد در چیزی باریک شدن یاوسواس داشتن
she has a well poised head وضع سرش در روی بدنش خیلی خیلی خوش نما است
paint oneself into a corner <idiom> گرفتارشدن درشرایط خیلی بدو رهایی آن خیلی سخت است
go great guns <idiom> موفقیت آمیز،انجام کاری خیلی سریع یا خیلی سخت
i am very keen on going there من خیلی مشتاقم انجا بروم خیلی دلم میخواهد به انجابروم
microfilmed فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilm فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilming فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilms فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
sottovoce صدای خیلی یواش اهنگ خیلی اهسته
very low frequency فرکانس خیلی کم در ارتفاع خیلی پایین
load call وسیلهای مملو از سیال برای ایجاد نیروهای زیاد با دقت زیاد
compression ignition احتراق مخلوط سوخت و هوادر اثر دمای زیاد حاصل ازترکم و فشار زیاد در سیلندرموتور دیزل
ponderous خیلی سنگین خیلی کودن
rattling خیلی تند خیلی خوب
I didnt get much sleep. زیاد خوابم نبرد ( زیاد نخوابیدم)
overbuild زیاد ساختمان کردن در بخشی از شهرکه زیاد دران ساختمان کرده اند
emergency خیلی خیلی فوری
emergencies خیلی خیلی فوری
to hold somebody in great respect کسی را زیاد محترم داشتن [احترام زیاد گذاشتن به کسی]
solicits خواستن
solicited خواستن
desiring خواستن
desires خواستن
soliciting خواستن
ask خواستن
asked خواستن
willed خواستن
like دل خواستن
liked دل خواستن
likes دل خواستن
will خواستن
asks خواستن
asking خواستن
intends خواستن
intending خواستن
crave خواستن از ته دل
to beg leave خواستن
wishes خواستن
wished خواستن
wish خواستن
wills خواستن
solicit خواستن
to call for خواستن
to call in خواستن
intend خواستن
desire خواستن
aspire خواستن از ته دل
yearn خواستن از ته دل
wish [would like] خواستن
to call up خواستن
desiderate خواستن
jim dandy ادم خیلی شیک چیز خیلی شیک
excuses معذرت خواستن
excusing معذرت خواستن
choosing خواستن پسندیدن
to seek or ask lagal a نظرقضائی خواستن
to seek advice نظر خواستن
to seek a position نظر خواستن
to ask permission اجازه خواستن
to pray in aid of یاری خواستن از
excused معذرت خواستن
excuse معذرت خواستن
apologizing معذرت خواستن
apologized پوزش خواستن
apologized معذرت خواستن
demur مهلت خواستن
demurred مهلت خواستن
demurring مهلت خواستن
demurs مهلت خواستن
apologizes پوزش خواستن
apologizes معذرت خواستن
apologizing پوزش خواستن
flagitate باسماجت خواستن
flagitate مصرانه خواستن
set one's heart on <idiom> شدیدا خواستن
appeal to the supreme court فرجام خواستن
asking for a respite مهلت خواستن
to ask for quarter امان خواستن
to excuse oneself معذرت خواستن
to excuse oneself پوزش خواستن
call in evidence گواهی خواستن از
call to account حساب خواستن از
call to witness گواهی خواستن از
to permit oneself اجازه خواستن
cried بزازی خواستن
alibis عذر خواستن
alibi عذر خواستن
chooses خواستن پسندیدن
choose خواستن پسندیدن
to offer an apology پوزش خواستن
apologise معذرت خواستن
to call in evidence گواهی خواستن از
apologize معذرت خواستن
importunes مصرانه خواستن
importuning مصرانه خواستن
importune مصرانه خواستن
to a oneself for help یاری خواستن
apologised پوزش خواستن
apologised معذرت خواستن
importuned مصرانه خواستن
apologize پوزش خواستن
apologising معذرت خواستن
apologising پوزش خواستن
apologises معذرت خواستن
apologises پوزش خواستن
to ask somebody's advice از کسی نظر خواستن
begged خواستن گدایی کردن
requiring خواستن مستلزم بودن
When there is a wI'll, there is a way. خواستن توانستن است
beg خواستن گدایی کردن
To demand ones right. To get ones due. حق کسی را خواستن ( گرفتن )
to make a gesture of apology با اشاره معذرت خواستن
boning خواستن درخواست کردن
show someone the door <idiom> خواستن از کسی که برود
want خواستن لازم داشتن
willed با وصیت واگذارکردن خواستن
wanted خواستن لازم داشتن
will با وصیت واگذارکردن خواستن
bone خواستن درخواست کردن
to crv for mercy خواستن امان اوردن
boned خواستن درخواست کردن
to call any one in testimony از کسی گواهی خواستن
To apologize to someone. از کسی عذر خواستن
bones خواستن درخواست کردن
required خواستن مستلزم بودن
requires خواستن مستلزم بودن
ask for days grace دو روز مهلت خواستن
to request the company of: حضور کسی را خواستن
begs خواستن گدایی کردن
to send one to the right about عذر کسی را خواستن
pardoning بخشیدن معذرت خواستن
pardons بخشیدن معذرت خواستن
require خواستن مستلزم بودن
consult پیشنهاد خواستن از یک خبره
pardoned بخشیدن معذرت خواستن
wills با وصیت واگذارکردن خواستن
pardon بخشیدن معذرت خواستن
invocate خواستن استمداد کردن از
consulted پیشنهاد خواستن از یک خبره
consults پیشنهاد خواستن از یک خبره
invoked طلب کردن بالتماس خواستن
invoking طلب کردن بالتماس خواستن
to offer an excuse پوزش خواستن عذرخواهی کردن
invokes طلب کردن بالتماس خواستن
wanted [for] [کسی را قانونی] خواستن [بخاطر]
invoke طلب کردن بالتماس خواستن
to ring up کسیرا پشت تلفن خواستن
to press for an answer با صرار یا فشار پاسخ خواستن
adduse احضار کردن بگواهی خواستن
to concern something مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
to ask پرسیدن [جویا شدن] [طلبیدن] [خواستن ]
Want is the mother of industry. <proverb> خواستن ,مادر صنعت و سازندگى است .
to call to account بازخواست یامواخذه کردن از حساب خواستن از
to i. acalamity upon any one بلایی بدی را برای کسی خواستن
to eat humble pie پوزش خواستن چنانکه انسانرا پست نماید
to watch something مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
surcharge زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com