Total search result: 204 (33 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
flavoring |
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود |
flavorings |
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود |
flavouring |
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود |
flavourings |
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود |
|
|
Other Matches |
|
wringer |
ماشینی که برای چلاندن چیزی بکارمی رود |
to scramble for something |
هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی] |
ether |
مایع سبکی که ازتقطیر الکل و جوهرگوگردبدست میایدو برای بیهوش کردن اشخاص بکارمی رود |
extensions |
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن |
extension |
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن |
to appreciate something |
قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی] |
plantable lanceolata |
استخوان گوزن که برای ساختن دسته چاقو بکارمی رود |
nil pointer |
اشاره گری که برای بیان انتهای یک لیست پیوندی بکارمی رود |
code level |
تعداد بیت هایی که برای نمایش یک کاراکتر معین بکارمی روند |
sexualize |
جنس برای چیزی تعیین کردن |
impetrate |
برای چیزی لابه واستغاثه کردن |
to save for something |
پس انداز کردن [اندوختن ] برای چیزی |
to make a r for something |
برای رسیدن به چیزی نقاش کردن |
to call somebody to [for] something |
از کسی برای چیزی درخواست کردن |
within reach of gunshot |
کوشش کردن برای رسیدن به چیزی |
to set measures to anything |
برای چیزی اندازه یا حد معین کردن |
to negotiate for something |
گفتگو و معامله کردن برای چیزی |
to refuse somebody admittance to something |
پذیرش کسی را برای چیزی رد کردن |
to atone for something |
جلب رضایت کردن برای چیزی |
make room for someone or something <idiom> |
برای چیزی اوضاع را مرتب کردن |
to save up for something |
برای چیزی صرفه جویی کردن |
to make amends for something |
جلب رضایت کردن برای چیزی |
spoon-feed <idiom> |
ساده کردن چیزی برای کسی |
to watch something |
مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن] |
cash in <idiom> |
تبدیل به پول کردن ،خرد کردن چیزی برای پول |
to open something to [the] traffic |
چیزی را برای [دسترسی به] ترافیک باز کردن |
represented |
عمل کردن مانند نشانه برای چیزی |
to seek a remedy for something |
چاره یا درمان برای چیزی جستجو کردن |
to e. with person on a thing |
کسی را دوستانه برای چیزی سرزنش کردن |
to go away |
ترک کردن برای رفتن و آوردن چیزی |
represents |
عمل کردن مانند نشانه برای چیزی |
pay through the nose <idiom> |
برای چیزی پول زیادی خرج کردن |
put up to <idiom> |
وسوسه کردن کسی برای انجام چیزی |
to go to |
ترک کردن برای رفتن و آوردن چیزی |
represent |
عمل کردن مانند نشانه برای چیزی |
permutations |
تعداد روشهای مختلف برای مرتب کردن چیزی |
to always find something to gripe about |
همیشه چیزی برای گله زدن پیدا کردن |
throw one's weight around <idiom> |
ازنفوذ کسی برای رسیدن به چیزی استفاده کردن |
to make a long arm |
[برای برداشتن یا گرفتن چیزی دست دراز کردن] |
permutation |
تعداد روشهای مختلف برای مرتب کردن چیزی |
to trap something [e.g. carbon dioxide] |
چیزی را گرفتن [جمع کردن] [برای مثال دی اکسید کربن ] |
wetting |
مایعی که برای تر ساختن یاخمیر کردن چیزی بکار رود |
to recount something to someone [formal] |
برای کسی چیزی را تعریف کردن [یکایک گفتن] [بازگفتن] |
restricting |
محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده |
restrict |
محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده |
restricts |
محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده |
to stop somebody or something |
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی] |
Please allow for at least two weeks' notice [to do something] [for something] [prior to something] . |
درخواست می شود که لطفا دو هفته برای پیشگیری [کار] اعطاء کنید [تا ما ] [برای چیزی] [قبل از چیزی] . |
puck |
یک دستگاه ورودی گرافیمی دستی و کنترل شده با دست که برای قرار دادن مختصات روی یک لوح گرافیکی بکارمی رود |
pucks |
یک دستگاه ورودی گرافیمی دستی و کنترل شده با دست که برای قرار دادن مختصات روی یک لوح گرافیکی بکارمی رود |
indexing |
استفاده از کامپیوتر برای کامپایل کردن اندیس برای کتاب با انتخاب کردن کلمات و موضوعات مربوطه در متن |
to regard something as something |
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن] |
to see something as something [ to construe something to be something] |
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن] |
lay hands upon something |
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن |
to depict somebody or something [as something] |
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن] |
to portray somebody [something] |
نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن] |
rectifies |
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی |
rectified |
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی |
rectify |
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی |
sleep on it <idiom> |
به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن |
modifies |
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی |
modify |
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی |
modifying |
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی |
covet |
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن |
covets |
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن |
coveting |
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن |
correction |
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند |
denounced |
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن |
denouncing |
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن |
denounces |
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن |
denounce |
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن |
to mind somebody [something] |
اعتنا کردن به کسی [چیزی] [فکر کسی یا چیزی را کردن] |
touch |
وسیله مسط ح که محل و چیزی که سطح آنرا لمس کرده است احساس میکند برای کنترل محل نشانه گر یا روشن و خاموش کردن وسیله |
touches |
وسیله مسط ح که محل و چیزی که سطح آنرا لمس کرده است احساس میکند برای کنترل محل نشانه گر یا روشن و خاموش کردن وسیله |
lyophilization |
خشک کردن چیزی بوسیله منجمد کردن ان در لوله هی خالی از هوا |
prejudge |
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن |
prejudged |
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن |
prejudges |
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن |
prejudging |
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن |
to prescribe something [legal provision] |
چیزی را تعیین کردن [تجویز کردن] [ماده قانونی] [حقوق] |
think nothing of something <idiom> |
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن |
to tarnish something [image, status, reputation, ...] |
چیزی را بد نام کردن [آسیب زدن] [خسارت وارد کردن] [خوشنامی ، مقام ، شهرت ، ... ] |
refers |
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی |
to pull off something [contract, job etc.] |
چیزی را تهیه کردن [تامین کردن] [شغلی یا قراردادی] |
referred |
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی |
premeditate |
قبلا فکر چیزی را کردن مطالعه قبلی کردن |
to pirate something |
چیزی را غیر قانونی چاپ کردن [دو نسخه ای کردن] |
fraise |
نرده دار کردن دهانه چیزی را گشادتر کردن |
refer |
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی |
set loose <idiom> |
رها کردن چیزی که تو گفته بودی ،آزاد کردن |
fixes |
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی |
fix |
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی |
via |
حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد |
valuate |
ارزش چیزی رامعین کردن ارزیابی کردن |
quantifies |
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن |
cession |
صرفنظر کردن از چیزی وواگذار کردن ان واگذاری |
to throw light upon |
روشن کردن کمک بتوضیح چیزی کردن |
quantified |
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن |
to instigate something |
چیزی را برانگیختن [اغوا کردن ] [وادار کردن ] |
quantifying |
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن |
quantify |
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن |
to give up [to waste] something |
ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی] |
see about (something) <idiom> |
دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن |
to beg for a thing |
چیزی راخواهش کردن یاگدایی کردن |
minds |
فکر چیزی را کردن یاداوری کردن |
brief |
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن |
briefed |
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن |
references |
توجه کردن یا کار کردن با چیزی |
briefest |
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن |
minding |
فکر چیزی را کردن یاداوری کردن |
mind |
فکر چیزی را کردن یاداوری کردن |
reference |
توجه کردن یا کار کردن با چیزی |
briefer |
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن |
beck |
باسرتصدیق کردن یاحالی کردن چیزی |
feedback |
اطلاعاتی از یک منبع که برای تغییر دادن چیزی یا تامین پیشنهادی برای آن میباشد |
commandeer |
وارد بخدمت اجباری کردن برای ارتش برداشتن مصادره کردن |
commandeering |
وارد بخدمت اجباری کردن برای ارتش برداشتن مصادره کردن |
commandeers |
وارد بخدمت اجباری کردن برای ارتش برداشتن مصادره کردن |
stripping |
نواربندی کردن نقشه برای عکس برداری علامت گذاری کردن |
commandeered |
وارد بخدمت اجباری کردن برای ارتش برداشتن مصادره کردن |
pre engage |
ازپیش برای خود تهیه کردن تعهد قبلی کردن |
gas fittings |
اسبابی که برای گرم کردن یاروشن کردن جایی باگازبکا |
overhauling |
برای تعمیر پیاده کردن ومجددا" سوار کردن |
line up <idiom> |
سازمان دهی کردن ،آماده برای عمل کردن |
overhaul |
برای تعمیر پیاده کردن ومجددا" سوار کردن |
to pine for home |
دلتنگی برای میهن کردن ارزوی وطن کردن |
overhauls |
برای تعمیر پیاده کردن ومجددا" سوار کردن |
overhauled |
برای تعمیر پیاده کردن ومجددا" سوار کردن |
arm |
1-فراهم کردن وسیله یا ماشین یا تابع برای عمل یا ورودی ها 2-مشخص کردن خط وط وقفه فعال |
degausser |
وسیلهای برای پاک کردن فیلدها مغناطیسی زیادی از دیسک یا نوار یا نوک ضبط کردن |
jig |
ابزار یا چارچوب سخت وصلبی برای سوار کردن وسرهم کردن یک قطعه از بدنه هواپیما |
jigs |
ابزار یا چارچوب سخت وصلبی برای سوار کردن وسرهم کردن یک قطعه از بدنه هواپیما |
put-up |
برای انتخابات نامزد کردن سازش کردن |
put up |
برای انتخابات نامزد کردن سازش کردن |
potatoes and point |
سیب زمینی یا نانش برای خوردن و بقیه اش برای نگاه کردن است |
autos |
توانایی یک مدار برای احساس کردن و انتخاب خودکار نرخ صحیحی برای یک خط |
bread and point |
سیب زمینی و نانش برای خوردن و بقیه اش برای نگاه کردن است |
auto |
توانایی یک مدار برای احساس کردن و انتخاب خودکار نرخ صحیحی برای یک خط |
liberal education |
اموزش و پرورشی که برای روشن کردن فکر باشد نه برای مقاصد پیشهای |
personal |
متصل یا وصل در سیستم برای مشخص کردن یا تامین اجازه برای کاربر |
intubation |
فرو کردن لوله در حنجرهای برای برای نگاه داشتن .....دیفتری و مانندان |
serviced |
برنامه مفید برای فعایتخای روزمره مثل جستجو فایل , کپی کردن , مرتب کردن , رفع خطا و.. |
service |
برنامه مفید برای فعایتخای روزمره مثل جستجو فایل , کپی کردن , مرتب کردن , رفع خطا و.. |
diagnostics |
اطلاع و پیام سیستم پس از تشخیص خطا برای کمک به کاربر برای تصحیح کردن آن |
turnaround time |
زمان لازم برای فعال کردن برنامه برای تولید که کاربر خواسته است |
weight belt |
کمربند با وزنه هایی برای سنگین کردن بدن غواص برای رفتن به عمق موردنظر |
quantize |
با تئوری و فرمول صفات وکیفیت چیزی را تعیین کردن نیرو را با فرمول اندازه گیری کردن |
compressive strength |
قابلیت یک جسم برای مقاومت در برابر نیروی فشاری یانیرویی که گرایش به فشردن موتاه کردن و متراکم کردن ان دارد |
conferencing |
اتصال چندین کامپیوتر وترمینال به هم برای اجازه دادن به گروهی از کاربران برای ارتباط برقرار کردن |
skimming |
محصولی را با قیمت بالاعرضه کردن برای اطمینان ازمقاومت ان و متعاقبا" تخفیف تدریجی دادن برای توسعه فروش |
to total something up |
چیزی را جمع کردن [سرجمع کردن] [جمع زدن] [ریاضی] |
to sum something up |
چیزی را جمع کردن [سرجمع کردن] [جمع زدن] [ریاضی] |
to add something [up or together] |
چیزی را جمع کردن [سرجمع کردن] [جمع زدن] [ریاضی] |
ikon |
نشانه گرافیکی یا تصویری روی صفحه نمایش که در سیستم محاورهای به کار می رود برای تامین یک روش ساده برای مشخص کردن یک تابع |
bookings |
نام نویسی و تهیه پرونده برای افراد ثبت نام کردن بلیط رزرو کردن |
booking |
نام نویسی و تهیه پرونده برای افراد ثبت نام کردن بلیط رزرو کردن |
timed |
1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش |
times |
1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش |
time |
1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش |
to send round the hat |
برای کسی اعانه جمع کردن کشکول گدایی برای کسی دست گرفتن |
cdc |
یک کد دو یا سه کاراکتری است که در سیستم تله تایپ بکارمی رود |
call directing code |
یک کد دو یا سه کاراکتری است که در سیستم تله تایپ بکارمی رود |
light |
هریک از چراغهای رنگین که در مسابقه بجای پرچم بکارمی رود |
lighted |
هریک از چراغهای رنگین که در مسابقه بجای پرچم بکارمی رود |
lightest |
هریک از چراغهای رنگین که در مسابقه بجای پرچم بکارمی رود |
to throw something overboard |
چیزی را ول کردن |
to work out something |
چیزی را حل کردن |
to cut down [on] something |
چیزی را کم کردن |
to cut back [on] something |
چیزی را کم کردن |
to cut something |
چیزی را کم کردن |
to smell at something |
چیزی را بو کردن |
to reason out something |
چیزی را حل کردن |
fills |
پر کردن چیزی |
make something do |
با چیزی تا کردن |
make do with something |
با چیزی تا کردن |
deduct |
کم کردن چیزی از کل |
deducting |
کم کردن چیزی از کل |
deducted |
کم کردن چیزی از کل |
fill |
پر کردن چیزی |
defrosting |
یخ چیزی را اب کردن |
defrost |
یخ چیزی را اب کردن |
deducts |
کم کردن چیزی از کل |
defrosted |
یخ چیزی را اب کردن |
defrosts |
یخ چیزی را اب کردن |
to prospect for gold |
جستجوی زردر محلی کردن برای جستجوی زر در جایی پی کردن |
located |
جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن |
locates |
جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن |
locating |
جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن |
locate |
جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن |
church text |
یکجورحروف سیاه قلم که بیشتربرای نوشتن لوحههای گورستان بکارمی رود |
preparations |
آماده کردن چیزی |
to throw something overboard |
چیزی را ترک کردن |
preparation |
آماده کردن چیزی |
to live through something |
چیزی را تحمل کردن |
to point to something |
به چیزی اشاره کردن |
to fuck something up |
زیرورو کردن چیزی |
to cock something up |
زیرورو کردن چیزی |
to reason out something |
چیزی رامعین کردن |
to point to something |
به چیزی متوجه کردن |
to botch things up |
زیرورو کردن چیزی |