Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (15 milliseconds)
English
Persian
interposition
چیزی که در میان چیزهای دیگرگذارند
Other Matches
among other things
میان چیزهای دیگر
among others
میان چیزهای دیگر
inter alia
میان چیزهای دیگر
penny-wise and pound-foolish
<idiom>
توجه به چیزی کوچک وکم توجهای به چیزهای با اهمیت
interleave
در میان چیزی جادادن
inclusive
چیزی هک در میان چیز دیگر شامل شود
impacted
کارگذاشته شده میان چیزی گیر کرده
medoterranean
واقع در میان چند زمین میان زمینی
intervenient
در میان اینده واقع در میان
futtock
میان چوب میان تیر
gaudery
چیزهای کم بها
trivia
چیزهای بی اهمیت
oddment
چیزهای متفرقه
cates
چیزهای لذیذ
by gone
چیزهای گذشته
incidentals
چیزهای کوچک
inflammables
چیزهای اتشگیر
inflammable substances
چیزهای اتشگیر
inanimate objects
چیزهای بیجان
munched
چیزهای جویدنی
munches
چیزهای جویدنی
the inevitable
چیزهای عادی
the sublime
چیزهای بلندوعالی
munching
چیزهای جویدنی
scatterings
چیزهای پراکنده
munch
چیزهای جویدنی
post matter
چیزهای پستی
valuables
چیزهای بهادار
bygone
چیزهای گذشته
to compare oppsites
چیزهای ضد را با هم مقایسه کردن
coconscious
ادراک چیزهای یکسان
available amount
مقدار
[چیزهای]
در دسترس
appurtenence
اسباب چیزهای وابسته
paleology
دانش چیزهای کهنه
impediment
چیزهای دست و پاگیر
impediments
چیزهای دست و پاگیر
coconsciousness
ادراک چیزهای یکسان
microtomy
بریدن چیزهای ریز
Well what do you know!Well i never!
بحق چیزهای نشنیده !
impedimenta
چیزهای دست و پا گیر
to compare apples and oranges
<idiom>
چیزهای کاملا گوناگون را با هم برابرکردن
bye
چیزهای کناری یاثانوی فرعی
byes
چیزهای کناری یاثانوی فرعی
plexus
چیزهای درهم پیچیده پیچیدگی
pretty pretties
چیزهای قشنگ و نادان فریب
to i. on particulars
به چیزهای جزئی اهمیت دادن
gimceackery
چیزهای قشنگ وبی مصرف
microphotography
عکس برداری از چیزهای خرد
other things being equal
اگر برای چیزهای دیگر نباشد
She is fond of sweet things.
از چیزهای شیرین ( شیرینی ) خوشش می آید
supemundane
بالاتراز چیزهای وابسته به این جهان
scrape together
<idiom>
پول یا چیزهای دیگر جمع کردن
see things
<idiom>
چیزهای غیر واقعی راتصور کردن
luff
قلاب مخصوص بلندکردن چیزهای سنگین
irrespectively
بدون ملاحظه چیزهای دیگر مستقلا
bathos
تنزل از مطالب عالی به چیزهای پیش پا افتاده
gutter man
دوره گردیکه چیزهای ارزان وکهنه می فروشد
drainer
خشک اندازنده فرفی که اب چیزهای دیگرراخشک میاندازد
litters
تخته پهن چیزهای غیر ضروری برانکارد
litter
تخته پهن چیزهای غیر ضروری برانکارد
forklift
ماشین مخصوص بلند کردن چیزهای سنگین
littered
تخته پهن چیزهای غیر ضروری برانکارد
intercurrent
مداخله کننده درمیان چیزهای دیگر رخ دهنده
littering
تخته پهن چیزهای غیر ضروری برانکارد
papier
یکجور مقوای سخت که چسب و گل رس و چیزهای دیگربخمیران میزنند
object lessons
درسی که با نشان دادن چیزهای موضوع درس توام میشود
object method of teaching
شیوه امزش بانشان دادن چیزهای موضوع درس یاتصویرانها
nympholepsy
جنون و علاقه شدید برای دسترسی به چیزهای غیرقابل حصول
object lesson
درسی که با نشان دادن چیزهای موضوع درس توام میشود
I am a great believer in using natural things for cleaning.
من هوادار بزرگی در استفاده از چیزهای طبیعی برای تمیز کردن هستم.
matelote
یکجور خوراک ماهی که باشراب و پیاز و چیزهای دیگر درست می کنند
presentationism
عقیده باینکه چیزهای واقعی هنگام درک در مغز انسان نمایش داده میشوند
psychophysics
علم روابط میان روان وتن علم روابط میان روان شناسی وفیزیک
to concern something
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
to watch something
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
fryer
سرخ کننده چیزهای سرخ کردنی
to stop somebody or something
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
enclose
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
to appreciate something
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
enclosing
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
relevance
1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
encloses
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
replace
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaced
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
pushes
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
replaces
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
modifies
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
push
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
replacing
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
pushed
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
modify
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
query
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
modifying
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
via
حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
queried
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queries
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
querying
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
to esteem somebody or something
[for something]
قدر دانستن از
[اعتبار دادن به]
[ارجمند شمردن]
کسی یا چیزی
[بخاطر چیزی ]
controls
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
establish
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establishes
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establishing
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
controlling
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
control
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
covets
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to hang over anything
سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن
covet
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
correction
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
to pass by any thing
از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
coveting
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to regard somebody
[something]
as something
کسی
[چیزی]
را بعنوان چیزی بحساب آوردن
appreciating
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
rates
ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
rate
ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
appreciates
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
think nothing of something
<idiom>
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
appreciated
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciate
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
bit map
ارایهای از بیت ها که وضعیت خاموش یا روشن بودن انها در ارتباط با ارایهای از چیزهای دیگر است نقشه بیت
extension
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extensions
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
waistline
میان
staggers
یک در میان
waistlines
میان
amid
در میان
amongst
در میان
centers
میان
centered
میان
center
میان
centre
میان
cross country
میان بر
crosscut
میان بر
centred
میان
staggering
یک در میان
stagger
یک در میان
waist
میان
midrib
رگ میان
into
در میان
mesocarp
میان بر
in the midden of
در میان
middle part
میان
in our midst
در میان ما
middle
میان
mean line
خط میان
mean water
میان اب
middles
میان
thru
از میان
half back
میان
mongst
میان
omphalos
میان
overthwart
از میان
shortcut
میان بر
between
میان
through
از میان
diameters
میان بر
middling
میان
diameter
میان بر
intershoot
در میان
per
از میان
among
میان
waists
میان
to wish for something
ارزوی چیزی راکردن چیزی را خواستن
screw up
<idiom>
زیروروکردن چیزی ،بهم زدن چیزی
changed
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
see about (something)
<idiom>
دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
changing
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
to give up
[to waste]
something
ول کردن چیزی
[کنترل یا هدایت چیزی]
change
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
fence
[around / between something]
نرده
[دور چیزی]
[بین چیزی]
changes
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
fence
[around / between something]
حصار
[دور چیزی]
[بین چیزی]
to portray somebody
[something]
نمایش دادن کسی یا چیزی
[رل کسی یا چیزی را بازی کردن]
[کسی یا چیزی را مجسم کردن]
midbrain
میان مغز
middle weight
میان وزن
mesoderm
میان پوست
middlemost
میان ترین
duramen
میان درخت
midmost
میان ترین
middleware
میان افزار
middleweight
میان وزن
midrange
میان دامنه
interlucent
میان تاب
diaphragms
میان پرده
mesosphere
میان کره
mesosphere
میان- سپهر
midcourse
میان راه
floret of the disk
گلچه میان
middle finger
انگشت میان
blow in
حمله از میان خط
midweek
میان هفته
midships
در میان کشتی
entracte
میان پرده
middle sized
میان اندازه
mesothorax
میان سیه
interposing
پا به میان گذاردن
double space
یک سطر در میان
interposes
پا به میان گذاردن
interjecting
در میان اوردن
interjected
در میان اوردن
spotty
چنددر میان
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com