Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (15 milliseconds)
English
Persian
The facts speak for themselves.
<idiom>
چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است.
Other Matches
establishing
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establishes
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establish
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
describing
بیان مشخصات کسی یا چیزی
described
بیان مشخصات کسی یا چیزی
describe
بیان مشخصات کسی یا چیزی
quantify
بیان اثر چیزی با اعداد
quantifies
بیان اثر چیزی با اعداد
disclosures
عمل بیان در باره چیزی
disclosure
عمل بیان در باره چیزی
quantified
بیان اثر چیزی با اعداد
describes
بیان مشخصات کسی یا چیزی
quantifying
بیان اثر چیزی با اعداد
descriptions
کلمهای که مشاخصات چیزی را بیان میکند
That speaks volumes.
<idiom>
چیزی را کاملأ واضح بیان می کند.
description
کلمهای که مشاخصات چیزی را بیان میکند
authenticates
بیان آنکه چیزی صحیح و درست است
forbid
بیان اینکه چیزی نباید انجام شود
forbids
بیان اینکه چیزی نباید انجام شود
authenticating
بیان آنکه چیزی صحیح و درست است
authenticated
بیان آنکه چیزی صحیح و درست است
authenticate
بیان آنکه چیزی صحیح و درست است
typography
فن بیان وتعریف چیزی بصورت علائم ونشانههای رمزی
typographies
فن بیان وتعریف چیزی بصورت علائم ونشانههای رمزی
needing
حاجت
needed
حاجت
need
حاجت
rrayer
حاجت
parameters
اطلاعی که حدود یا عملیات چیزی مثل متغیر یا تابع یا برنامه را بیان کند
parameter
اطلاعی که حدود یا عملیات چیزی مثل متغیر یا تابع یا برنامه را بیان کند
wishes
مراد حاجت
wished
مراد حاجت
wish
مراد حاجت
night chair
صندلی سوراخ دار برای قضای حاجت در شب
night stool
صندلی سوراخ دار برای قضای حاجت در شب
to speak
[things indicating something]
بیان کردن
[رفتاری یا چیزهایی که منظوری را بیان کنند]
warns
بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
warn
بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
warned
بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
negative true logic
سیستمی منطقی که در ان یک ولتاژ بالا بیان کننده بیت صفرو یک ولتاژ پایین بیان کننده بیت یک میباشد
to concern something
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
rhetoric
علم معانی بیان معانی بیان
to watch something
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
to stop somebody or something
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
relevance
1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
encloses
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclose
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
to appreciate something
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
modify
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
via
حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
queried
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
query
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
querying
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
push
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
queries
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
modifying
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
replaces
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
pushes
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
replacing
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaced
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replace
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
pushed
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
to esteem somebody or something
[for something]
قدر دانستن از
[اعتبار دادن به]
[ارجمند شمردن]
کسی یا چیزی
[بخاطر چیزی ]
control
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
to hang over anything
سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن
correction
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
coveting
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covets
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covet
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
controls
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
controlling
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
to pass by any thing
از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
think nothing of something
<idiom>
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
to regard somebody
[something]
as something
کسی
[چیزی]
را بعنوان چیزی بحساب آوردن
appreciating
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciate
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciated
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciates
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
rate
ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
rates
ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
extensions
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
changes
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changed
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
change
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changing
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
to wish for something
ارزوی چیزی راکردن چیزی را خواستن
see about (something)
<idiom>
دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
fence
[around / between something]
حصار
[دور چیزی]
[بین چیزی]
fence
[around / between something]
نرده
[دور چیزی]
[بین چیزی]
screw up
<idiom>
زیروروکردن چیزی ،بهم زدن چیزی
to give up
[to waste]
something
ول کردن چیزی
[کنترل یا هدایت چیزی]
to portray somebody
[something]
نمایش دادن کسی یا چیزی
[رل کسی یا چیزی را بازی کردن]
[کسی یا چیزی را مجسم کردن]
rhetorically
بیان
interpretations
بیان
statement
بیان
explanation
بیان
wording
بیان
interpretation
بیان
say-so
حق بیان
declarations
بیان
locutions
بیان
quotations
بیان
explanations
بیان
expressions
بیان
quotation
بیان
say-so
بیان
say so
حق بیان
diction
بیان
statements
بیان
expression
بیان
dite
بیان
experssion
بیان
averment
بیان
verbiage
[American English]
بیان
pronunciations
بیان
recitations
بیان
recitation
بیان
declaration
بیان
dit
بیان
choice of words
بیان
expositions
بیان
exposition
بیان
diction
بیان
explication
بیان
pronunciation
بیان
word choice
بیان
wording
بیان
locution
بیان
say so
بیان
say
بیان کردن
imparts
بیان کردن
anticlimaxes
بیان قهقرایی
account
بیان علت
imparted
بیان کردن
says
بیان کردن
mentioned
<adj.>
<past-p.>
بیان شده
named
<adj.>
<past-p.>
بیان شده
stated
<adj.>
<past-p.>
بیان شده
termed
<adj.>
<past-p.>
بیان شده
shibboleth
بیان رایج
shibboleths
بیان رایج
self-expression
بیان حال
impart
بیان کردن
voice
بیان کردن
said
بیان شده
tell
بیان کردن
intonation
بیان با الحان
intonations
بیان با الحان
expresses
بیان یا شرح
liquorice
شیرین بیان
expressed
بیان یا شرح
express
بیان یا شرح
paradoxes
بیان مغایر
paradox
بیان مغایر
frame
بیان کردن
expressing
بیان یا شرح
simply stated
به بیان کوتاه
utter
بیان کردن
eloquence
علم بیان
imparting
بیان کردن
telling-off
بیان کردن
tells
بیان کردن
anticlimax
بیان قهقرایی
formulation
بیان ریاضی
fluidity
سلاست بیان
sweet root
شیرین بیان
stater
بیان کننده
appositive
عطف بیان
fair spoken
خوش بیان
remark
افهار بیان
mouthing
مدخل بیان
mouths
مدخل بیان
expounder
بیان کننده
mouth
مدخل بیان
diction
طرز بیان
mouthed
مدخل بیان
verbalization
بیان کلامی
enunciative
بیان کننده
licorice
شیرین بیان
inexpressibility
بیان ناپذیری
restatements
بیان مجدد
restatement
بیان مجدد
expressible
به بیان درامدنی
to set forth
بیان کردن
number
بیان کیفیت
dictograph
بیان نگار
statements
بیان وضعیت
declaratory
متضمن بیان
presentment
بیان حضور
fluidity
روانی بیان
expessible
قابل بیان
freedom of experssion
ازادی بیان
lip
سخن بیان
apposition
عطف بیان
remarks
افهار بیان
set out
بیان کردن
set forth
بیان کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com