English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
He is unpredicateble. He acts haphazardly. کارش حساب وکتابی ندارد
Other Matches
he has a rushing business کارش خوب گرفته است کارش خیلی رونق دارد
He that blows in the dust fills his eyes. <proverb> کسى که شرم ندارد وجدان هم ندارد.
There is no point in it . It doest make sense . It is meaningless. معنی ندارد ! ( مورد و مناسبت ندارد )
cost accounts حساب های هزینه یابی حساب هزینه ای حساب مخارج
he is second to none دومی ندارد بالادست ندارد
cost plus contracts به حساب خرید سفارش دهنده وجز فروش سازنده به حساب می اورند
reckon حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
reckoned حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
reckons حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
clearance تسویه حساب واریز حساب فاصله ازاد لقی
capitalized expense هزینهای که علاوه بر به حساب امدن در حساب سود وزیان
overdrawn account حساب اضافه برداشت شده حساب با مانده منفی
equity accounts حساب قسمت ذیحساب حساب های اموال یکان
To bring someone to account. کسی را پای حساب کشیدن [حساب پس گرفتن]
To cook the books. حساب بالاآوردن (حساب سازی کردن )
privilege دستورات کامپیوتری که فقط توسط یک حساب امتیاز دار قابل دستیابی هستند , مثل حذف حساب و دیگر تنظیم کابر جدید یا بررسی کلمه رمز
he is on his legs کارش دایراست
reckoning تصفیه حساب صورت حساب
reckonings تصفیه حساب صورت حساب
he prospered in his business کارش بالا گرفت
He is attentive to his work . متوجه کارش است
He is completely absorbed by his business. کاملاجذب کارش است
charge and discharge statements حساب قیومیت صورت و نحوه ارزیابی و عملیات مالی ارث حساب ارث
Let the secretary get on with it . بگذارید منشی کارش را بکند
he drives a roaring trade کارش خوب گرفته است
He eventually landed in prison . عاقبت کارش بزندان کشید
fast که کارش را خیلی سریع انجام میدهد
fasts که کارش را خیلی سریع انجام میدهد
get off one's butt <idiom> سرش شلوغه کارش شروع شده
fasted که کارش را خیلی سریع انجام میدهد
fastest که کارش را خیلی سریع انجام میدهد
check register بازرسی کردن صورت حساب واریز حساب کردن واریزحساب
melodramatist کسیکه کارش درست کردن melodrama باشد
he prospered in his business در کار خود کامیاب شد کارش رونق گرفت
wine cooper کسیکه کارش جادادن یافروختن باده است
I have no fault to find with his work . از کارش هیچ عیبی نمی توان گرفت
boat train ترنی که کارش بردن مسافر به لنگرگاه کشتیها است
i overpaid him for his work مزد کارش را بیش از انچه حقش بود دادم
boat trains ترنی که کارش بردن مسافر به لنگرگاه کشتیها است
He'll never get anywhere. او [مرد] هیچوقت موفق نمی شود. [در زندگیش یا کارش]
pawn broker کسی که کارش دادن وامهای کوچک و گرفتن وثیقه است
dynamically زیر برنامهای که هر با که فراخوانی میشود باید کارش مشخص شود
chimney sweeps کسی که کارش پاک کردن لولهی بخاری و شومینه است
paintress زنی که کارش رنگ کردن سفالینه و مانند انها است
chimney sweep کسی که کارش پاک کردن لولهی بخاری و شومینه است
dynamic زیر برنامهای که هر با که فراخوانی میشود باید کارش مشخص شود
ringman کسیکه دراسب دوانی کارش شرط بندی بامردم است
to get in somebody's way مانع کردن کسی [چیزی] که بتواند کارش را انجام دهد
industrial union اتحادیهای که هر نوع کارگر بدون توجه به کارش میتواند در ان عضو باشد
the inquisition دادگاهی که کارش دادرسی مردمان از دین برگشته یارافضی و به کیفر رساندن
crammer کسیکه کارش اماده کردن شاگردان برای امتحان بطورسطحی است
bill poster کسی که کارش چسباندن پوستر و آگهی بر دیوار و تابلوهای اعلانات است
He'll never amount to anything. <idiom> او [مرد] هیچوقت موفق نمی شود. [در زندگیش یا کارش] [اصطلاح روزمره]
piecer درنخ ریسی کسیکه کارش بهم پیوستن نخهای گسیخته است
quantum meruit هر قدر کارش واقعا" ارزش داشته باشد در دعوی کارگربر کارفرما
bill posters کسی که کارش چسباندن پوستر و آگهی بر دیوار و تابلوهای اعلانات است
account حساب صورت حساب
air man کشی که کارش بنحوی باپرواز تعمیر یا راه اندازی هواپیما مربوط میشود
daemon در سیستم unix برنامهای که کارش را بدون دانستن کاربر خودکار انجام میدهد
no year oppropriation حساب تامین اعتبار باز حساب باز
digital computer ماشین حساب عددی ماشین حساب دیجیتالی
he calcn lates with a اوبادقت حساب میکند اودرست حساب میکند
First come first served. هرکس اول (زودتر ) بیاید زودتر کارش انجام می شود
knife boy خانه شاگردی که کارش پاک کردن کاردهای سفره است خانه شاگرد
Bounty hunter جایزه بگیر،کسی که کارش دستگیری خلافکارها برای گرفتن جایزه است
rattening محروم کردن کارگر فنی ازابزار کارش به منظورمجبور کردن او به پیوستن به اتحادیه کارگری
he was p in his business خوب بود کارش رونق گرفته بود
there is no limit to it حد ندارد
he is not of that stamp را ندارد
there is no style about her ندارد
flicker free ی ندارد
it does not weigh with me ندارد
he has an a. to grind غرضی ندارد
it does not matter اهمیت ندارد
it is a soft snap کاری ندارد
he has nostomach for the fight سر دعوا ندارد
he has no excuse what عذری ندارد
he has nothing of his own چیزی ندارد
he has no temperature to day امروز تب ندارد
he is out of huomor دماغ ندارد
he hasno notion of going سر رفتن ندارد
he has no manners اداب ندارد
Nothing is quite impossible. کارنشد ندارد
his hat cover his fanily هیچکس را ندارد
no object اهمیت ندارد
no matter اهمیت ندارد
dont mention it اهمیت ندارد
It is no trouble at all. زحمتی ندارد
It is o. k . ( all right ) . it doesent matter . عیب ندارد
it is well enough عیبی ندارد
She has no axe to grind . She doesnt mean anything . مقصودی ندارد
it is of no weight قدرواهمیتی ندارد
Don’t mention it. قابلی ندارد.
No problem at all. It is quite all right . مانعی ندارد
it lacks soul روح ندارد
hadn't ندارد نبایستی
it is nothing new تازگی ندارد
it is nothing out of the way غرابتی ندارد
there is no limit to it اندازه ندارد
letter of recall نامهای است که رئیس یک کشور به رئیس کشور دیگرنوشته و از او تقاضای مرخص کردن سفیری را که کارش در مملکت مرسل الیه پایان یافته میکند
his intentions are good خیال بدی ندارد
he is indisposed to go میل برفتن ندارد
That's not so! این حقیقت ندارد!
he is short of hands کارگر کافی ندارد
he is nothing to me بتمن خویشی ندارد
domain برنامهای که حق کپی ندارد
domains برنامهای که حق کپی ندارد
he is at a loose end کار معینی ندارد
he hasno notion of going میل رفتن ندارد
there is nothing for it but to چارهای ندارد جز اینکه
there is no reason هیچ دلیل ندارد
h does not w.much چندان وزنی ندارد
many hands make light work <proverb> یک دست صدا ندارد
There is nothing to be ashamed lf . ( اینکار ) خجالت ندارد
there is no exception to that rule ان قانون استثناء ندارد
that in nothing to me برای من اهمیتی ندارد
she cannot bear heat طاقت گرما را ندارد
It doesnt look nice . It is useemly. صورت خوشی ندارد
irons in the fire <idiom> وقت سرخاراندن ندارد
Death keeps no calendar. <proverb> مرگ تاریخ ندارد.
he hasno notion of going خیال رفتن ندارد
There is no market for it in Iran . درایران مصرفی ندارد
he means well قصد بدی ندارد
it matters little چندان اهمیت ندارد
de facto standard سسهای اعتبار به آن ندارد
it is of little worth چندان ارزشی ندارد
it differs nothing from هیچ فرقی با .....ندارد
it is not protected by sanctions ضمانت اجرایی ندارد
Cheating( fraud) does not pay ( prosper). تقلب عاقبت ندارد
She never gets any gratitude . دستش نمک ندارد
it is allup with him دیگر امیدی ندارد
crying is useless گریه سودی ندارد
it is of no moment هیچ اهمیت ندارد
it is indifferent to me برای من چه اهمیتی ندارد
it is of no importance هیچ اهمیت ندارد
Nothing is impossible . کار نشد ندارد
and that is flat(final)!No arguments! چون وچراهم ندارد !
He cant stand the sight of us. چشم ندارد ما را ببیند
That is beside the point. It is irrelevant ( inconsequential , immaterial ) . ربطی به موضوع ندارد
That is quitw O. K. That is fine. هیج اشکالی ندارد
it is beyond recall احتمال لغوشدن ندارد
This does not apply to . . . در رابطه با . . . کاربرد ندارد.
his hand want's two fingers دستش دو انگشت ندارد
his hand lack one finger دستش یک انگشت ندارد
infinite حلقهای که خروج ندارد.
it takes two to tango <idiom> [یک دست صدا ندارد]
There is nothing to be afraid of in driving. رانندگی که ترس ندارد.
He has not a single star in all the seven skies. <proverb> یک ستاره در هفت آسمان ندارد.
You are ( most ) welcome . It is a mere nothing . It is not fit to drink . قابل ندارد ( بعنوان تعارف )
confession and avoidance باط ندارد و اثرش به سوداوست
It isn't anything like her. او [زن] اصلا همچنین رفتاری ندارد.
from immemorial times اززمانی که کسی بیاد ندارد
The full man does not understand a hungry one . <proverb> سیر از گرسنه خبر ندارد .
He hasnt a mind of his own. ازخودش رأیی ندارد (بی اراده)
out of one's element <idiom> جایی که به شخص تعلق ندارد
It is pointless for her to come here . موضوع ندارد اینجا بیاید
It wI'll come to a bad end. It is foredoomed. اینکار عاقبت ( خوشی ) ندارد
The very idea ! معنی ندارد ! ( قبیح است )
It is in the bag . It is a dead cert. ردخورد ندارد (حتمی است )
null رشتهای که هیچ حرفی ندارد
e. wear پارچه ایی که مرگ ندارد
There is nothing wrong with it. این هیچ ایرادی ندارد.
He is on edge. He is restive. آرام ندارد (ناراحت است )
it boots not to complain گله گذاری سودی ندارد
His knowledge has no limits. دانش اوحد واندازه ای ندارد
His greed knows no limits. حرص وطمع اش اندازه ندارد
netblock ابشاری که نیاز به دفاع ندارد
His remarks are unfounded. حرفهایش پایه واساسی ندارد
My French is not up to much. فرانسه ام چندان تعریفی ندارد
A logical remark has no answer. <proverb> یرف یساب جواب ندارد .
It doesnt matter. it is nothing. چیزی نیست ( عیب ندارد )
it is of no use talking سخن گفتن سودی ندارد
it is not worth my while نمیارزد برای من ارزش ندارد
it does not matter عیب ندارد چیزی نیست
it is immaterial ناچیز است اهمیت ندارد
you are welcome کاری نکردم اهمیت ندارد
there is no p of his going رفتن وی هیچ امکان ندارد
that is nothing like it هیچ شباهتی بدان ندارد
he does nothing but talk کاری جزحرف زدن ندارد
there is no precedent for this این چیز سابقه ندارد
they are of no historical هیچ اهمیت تاریخی ندارد
there is no occasion for fear ترس هیچ مورد ندارد
he has no friends او هیچ دوست و اشنایی ندارد
time out of minds زمانی که کسی یاد ندارد
He makes a hundred jugs of which not one has a han. <proverb> صد کوزه بسازد یکى دسته ندارد .
it is not true that he is dead اینکه میگویند مرده است حق ندارد
complete آنچه به چیزی دیگر نیاز ندارد
completed آنچه به چیزی دیگر نیاز ندارد
coram non judice درپیش کسی که صلاحیت داوری ندارد
completes آنچه به چیزی دیگر نیاز ندارد
It doesnt make any difference to me . برای من فرقی نمی کند (ندارد)
The poor fellow ( guy ) is restless. بیچاره قرار نمی گیرد ( ندارد )
they call him mister یک اقایی است که عنوان یا لقب ندارد
Your passport is no longer valid. گذرنامه شما دیگر اعتبار ندارد.
Such a thing does not exist at all . چنین چیزی اصلا" وجود ندارد
singleton ورقی که در دست بازیکن نظیری ندارد
There is no disagreement among us. اختلاف نظری بین ماوجود ندارد
There is no harm in trying. امتحانش مجانی است (ضرر ندارد )
neither fish nor fowl <idiom> چیزی که به گروه مشخص تعلق ندارد
no branch شغلی که احتیاج به رسته تخصصی ندارد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com