English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (44 milliseconds)
English Persian
to huddle up a piece of work کاریرا سرهم بندی کردن کاریرا با شتاب انجام دادن
Other Matches
buggered قطعا کاریرا انجام ندادن
to start doing something کاریرا اغازکردن
to d. a pratice کاریرا بد دانستن
to break the neck of a task کمر کاریرا سکشتن
jerry build سرهم بندی کردن
bungle سرهم بندی کردن
flimflam سرهم بندی کردن
bungles سرهم بندی کردن
bungling سرهم بندی کردن
bungled سرهم بندی کردن
railroads سرهم بندی کردن
railroad سرهم بندی کردن
to knock together سرهم بندی کردن
slub سرهم بندی کردن
bunlge سرهم بندی کردن
foozle بدزدن سرهم بندی کردن
to patch up خواباندن سرهم بندی کردن
slubber نخ نیم تاب سرهم بندی کردن
fudges نوعی رنگ قهوهای سرهم بندی کردن
fudge نوعی رنگ قهوهای سرهم بندی کردن
fudging نوعی رنگ قهوهای سرهم بندی کردن
fudged نوعی رنگ قهوهای سرهم بندی کردن
revamping دوباره وصله یا سرهم بندی کردن نو نما کردن
revamp دوباره وصله یا سرهم بندی کردن نو نما کردن
revamps دوباره وصله یا سرهم بندی کردن نو نما کردن
revamped دوباره وصله یا سرهم بندی کردن نو نما کردن
bollix سرهم بندی کردن قاطی پاتی کردن
To do something slapdash. کاری را سرهم بندی کردن ( سمبل کردن )
bumble اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumbles اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumbled اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
vamp وصله کردن سرهم بندی کردن
paste سر هم کردن سرهم بندی کردن
pasting سر هم کردن سرهم بندی کردن
pastes سر هم کردن سرهم بندی کردن
pasted سر هم کردن سرهم بندی کردن
patchery سرهم بندی
patching سرهم بندی
snow job سرهم بندی
fiddle around <idiom> سرهم بندی
tinkers سرهم بندی
botchery سرهم بندی
tinkering سرهم بندی
tinkered سرهم بندی
tinker سرهم بندی
identikit سرهم بندی شده
shake-up سرهم بندی دگرگونی
identikits سرهم بندی شده
shake up سرهم بندی دگرگونی
patch panel تابلوی سرهم بندی
patch cord سیم سرهم بندی
ersatz سرهم بندی شده
patchboard تخته سرهم بندی
shake-ups سرهم بندی دگرگونی
what a pretty mess he made خوب سرهم بندی کرد
assembly lines دستگاهی که اشیاء یا مصنوعاتی را پشت سرهم ردیف میکند تا بمحل بسته بندی برسد
assembly line دستگاهی که اشیاء یا مصنوعاتی را پشت سرهم ردیف میکند تا بمحل بسته بندی برسد
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
like a duck takes the water [Idiom] کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
do انجام دادن کفایت کردن
completes کامل کردن انجام دادن
consummates انجام دادن عروسی کردن
administers انجام دادن اعدام کردن
administering انجام دادن اعدام کردن
consummate انجام دادن عروسی کردن
completing کامل کردن انجام دادن
consummated انجام دادن عروسی کردن
to go to رسیدگی کردن انجام دادن
administered انجام دادن اعدام کردن
completed کامل کردن انجام دادن
complete کامل کردن انجام دادن
consummating انجام دادن عروسی کردن
continue ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continues ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
accelerating شتاب دادن
accelerates شتاب دادن
accelerated شتاب دادن
accelerate شتاب دادن
ranked درجه دادن دسته بندی کردن
rank درجه دادن دسته بندی کردن
ranks درجه دادن دسته بندی کردن
implements انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
calebrate باتشریفات انجام دادن مشهور کردن
huddle ناقص انجام دادن ازدحام کردن
huddled ناقص انجام دادن ازدحام کردن
see to (something) <idiom> شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
implement انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
To clinch (close)the deal. معامله راتمام کردن ( انجام دادن )
huddles ناقص انجام دادن ازدحام کردن
implementing انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
huddling ناقص انجام دادن ازدحام کردن
implemented انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
to try hard to do something تقلا کردن برای انجام دادن کاری
to turn off خاموش کردن انجام دادن بیرون اوردن
to make an effort to do something تلاش کردن برای انجام دادن کاری
decelerete بصورت منفی شتاب دادن
mutualize بطور مشترک امری را انجام دادن همزیستی کردن
hand کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
handing کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
to prove oneself نشان دادن [ثابت کردن] توانایی انجام کاری
commit وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
emulates کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
commits وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
emulated کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
committing وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
emulate کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
committed وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
emulating کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
scratch one's back <idiom> کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
cyclotron دستگاه شتاب دهندهای که دران ذرات باردار بعد از خروج از منبع توسط میدانهای الکتریکی شتاب میگیرند
formation سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
assembled سرهم کردن
patch سرهم کردن
patches سرهم کردن
assembles سرهم کردن
assemble سرهم کردن
outdoes بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoing بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdo بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
groups طبقه بندی بین اتومبیلها تعداد شیرجههای انجام شده از یک نقطه با یک روش تیرهای به هدف خورده کمانگیر
group طبقه بندی بین اتومبیلها تعداد شیرجههای انجام شده از یک نقطه با یک روش تیرهای به هدف خورده کمانگیر
effectuate انجام دادن صورت دادن
rating طبقه بندی کردن درجه بندی
ratings طبقه بندی کردن درجه بندی
to look sharp شتاب کردن
to come along شتاب کردن
hurry شتاب کردن
hying شتاب کردن
to make haste شتاب کردن
to make a hurry شتاب کردن
hurries شتاب کردن
skelp شتاب کردن
whirry شتاب کردن
skelpit شتاب کردن
make a push شتاب کردن
hie شتاب کردن
hurrying شتاب کردن
skeet شتاب کردن
grades درجه بندی کردن رتبه بندی کردن
grade دسته بندی کردن طبقه بندی کردن
grade درجه بندی کردن رتبه بندی کردن
grades دسته بندی کردن طبقه بندی کردن
group دسته بندی کردن طبقه بندی کردن
groups دسته بندی کردن طبقه بندی کردن
pelt شتاب کردن ضربه
pelted شتاب کردن ضربه
to polish off با شتاب پرداخت کردن
pelts شتاب کردن ضربه
administer انجام دادن
charring انجام دادن
actualise [British] انجام دادن
put ineffect انجام دادن
put inpractice انجام دادن
carry into effect انجام دادن
chars انجام دادن
bring into being انجام دادن
implement انجام دادن
char انجام دادن
to bring to an issve انجام دادن
implement انجام دادن
actualize انجام دادن
to bring to effect انجام دادن
to carry into execution انجام دادن
carry ineffect انجام دادن
to do a thing the right way انجام دادن
to carry through انجام دادن
make something happen انجام دادن
performs انجام دادن
to make good انجام دادن
pays انجام دادن
effect انجام دادن
pay انجام دادن
effected انجام دادن
effecting انجام دادن
fulfit انجام دادن
implemented انجام دادن
implementing انجام دادن
to follow out انجام دادن
implements انجام دادن
to put through انجام دادن
fulfill انجام دادن
to go through انجام دادن
performed انجام دادن
perform انجام دادن
do up انجام دادن
fulfil انجام دادن
fulfilled انجام دادن
fulfilling انجام دادن
fulfills انجام دادن
covers انجام دادن
coverings انجام دادن
cover انجام دادن
put on انجام دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com