English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (14 milliseconds)
English Persian
slapdash کاری که سرسری یا از روی بی پروایی انجام دهند
Other Matches
perfunctoriness چگونگی کاری که سرسری انجام داده باشند
chips قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
chip قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
impromptu کاری که بی مطالعه و بمقتضای وقت انجام دهند بالبداهه حرف زدن
automate نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automates نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automating نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automated نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
dabbled سرسری کارکردن بطور تفریحی کاری راکردن
dabbles سرسری کارکردن بطور تفریحی کاری راکردن
dabble سرسری کارکردن بطور تفریحی کاری راکردن
dabbling سرسری کارکردن بطور تفریحی کاری راکردن
gurantee عبارت از ان است که دولت یا دولتهایی طی معاهدهای متعهد شوند که انچه را قادر باشند جهت انجام امر معینی انجام دهند
fail انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
qui facit per alium facit perse کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
like a duck takes the water [Idiom] کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
buttoning کلید هایی که اعمالی انجام می دهند
button کلید هایی که اعمالی انجام می دهند
buttoned کلید هایی که اعمالی انجام می دهند
failure انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures انجام ندادن کاری که باید انجام شود
teleconference کنفرانسی که چند نفر ازمناطق دور با هم انجام می دهند
circuits ارتباط بین عناصر الکترونیکی که عملی را انجام می دهند
circuit ارتباط بین عناصر الکترونیکی که عملی را انجام می دهند
cpu گروهی از مدارها که توابع ابتدایی کامپیوتر را انجام می دهند
key ترکیب دو یا چند کلید که تابعی را انجام می دهند وقتی با هم انتخاب شوند
inputted سیگنالهای الکتریکی که به مدارهای مربوطه اعمال می شوند تا عملیات را انجام دهند
input سیگنالهای الکتریکی که به مدارهای مربوطه اعمال می شوند تا عملیات را انجام دهند
machined تعداد قط عات متحرک جدا یا بخشها که با هم کار می کنند تا فرآیندی را انجام دهند
machines تعداد قط عات متحرک جدا یا بخشها که با هم کار می کنند تا فرآیندی را انجام دهند
introducing شبکه کامپیوترهای خصوصی در یک شرکت که توابع یکسانی را برای اینترنت انجام می دهند.
introduces شبکه کامپیوترهای خصوصی در یک شرکت که توابع یکسانی را برای اینترنت انجام می دهند.
introduce شبکه کامپیوترهای خصوصی در یک شرکت که توابع یکسانی را برای اینترنت انجام می دهند.
introduced شبکه کامپیوترهای خصوصی در یک شرکت که توابع یکسانی را برای اینترنت انجام می دهند.
machine تعداد قط عات متحرک جدا یا بخشها که با هم کار می کنند تا فرآیندی را انجام دهند
scratch one's back <idiom> کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
maintenance ابزار تشخیص نرم افزاری که مهندسان در حین عملیات نگهداری سیستم انجام می دهند
academe فعالیت هایی که اساتید دانشگاهی انجام می دهند نظیر نوشتن مقاله، تدریس و غیره
script مجموعه دستوراتی که تابعی را انجام می دهند که توسط یک زبان ماکرو یا دستهای استفاده میشود
mouses توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
mouse توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
central گروهی از مدارها که توابع اولیه یک کامپیوتر را انجام می دهند واز سه بخش تشکیل شده اند واحد کنترل
upward compatible اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
function مجموعهای از دستورات برنامه کامپیوتری در برنامه اصلی که کار خاصی را انجام می دهند
functions مجموعهای از دستورات برنامه کامپیوتری در برنامه اصلی که کار خاصی را انجام می دهند
functioned مجموعهای از دستورات برنامه کامپیوتری در برنامه اصلی که کار خاصی را انجام می دهند
bracket چاپ کروشه اطراف یک موضوع برای بیان اینکه نشان دهند همان کار را انجام میدهد و از بقیه متن جدا شود
routines تعداد دستوراتی که کار مشخص را انجام می دهند ولی برنامه کامل نیستند, بخشی از یک برنامه هستند
routinely تعداد دستوراتی که کار مشخص را انجام می دهند ولی برنامه کامل نیستند, بخشی از یک برنامه هستند
routine تعداد دستوراتی که کار مشخص را انجام می دهند ولی برنامه کامل نیستند, بخشی از یک برنامه هستند
operation عملیاتی که عملوندهای لازم را از حافظه دریافت می کنند. عملیات را انجام می دهند و نتیجه را برمی گردانند به حافظه
ULA قطعهای که حاوی تعداد مدار منط قی جدا و دروازه هایی که سپس توسط مشتری وصل می شوند تا تابع مورد نظررا انجام دهند
electronic cottage مفهوم اجازه دادن به کارگران برای اینکه در خانه بمانند و کارها را توسط بکارگیری ترمینالهای کامپیوتر که به یک دفترمرکزی متصل میباشد انجام دهند
actions انجام کاری
action انجام کاری
to stop [doing something] ایستادن [از انجام کاری]
achieves موفقیت در انجام کاری
achieved موفقیت در انجام کاری
sleep پیش از انجام کاری
about to do something <idiom> درحال انجام کاری
achieve موفقیت در انجام کاری
capable توانایی انجام کاری
achieving موفقیت در انجام کاری
sleeping پیش از انجام کاری
authority توانایی انجام کاری
mode of execution روش انجام کاری
sleeps پیش از انجام کاری
mind to do a thing اماده انجام کاری
practical extraction and report language برای توید متنهای CGI که می توانند فرم هایی را پردازش کنند یا روی وب سرور برای بهبود وب سایت توابعی انجام دهند
main مجموعه دستورات که پیاپی تکرار می شوند و عمل اصلی برنامه را انجام می دهند. این حلقه معمولا برای ورودی کاربر صبر میکند پیش از پردازش رویداد
sit tight <idiom> صبور برای انجام کاری
wit's end <idiom> ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
do something rash <idiom> بی فکر کاری را انجام دادن
to be about to do something قصد انجام کاری را داشتن
take one's time <idiom> انجام کاری بدون عجله
to be about to do something در صدد انجام کاری بودن
dead set against something <idiom> کاملا مصمم در انجام کاری
make one's bed and lie in it <idiom> مسئول انجام کاری بودن
spadework کاری که با بیل انجام میدهند
backlogs کاری که باید انجام شود
backlog کاری که باید انجام شود
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] کاری را ناقص انجام ندادن
take turns <idiom> انجام کاری با همکاری یکدیگر
take the plunge <idiom> بادروغ کاری را انجام دادن
supererogation انجام کاری بیش از حد وفیفه
cinch کاری که با سهولت انجام شود
fall over oneself <idiom> کاملا مشتاق انجام کاری
the way of doing something به روشی کاری را انجام دادن
potential <adj.> [توانایی برای انجام کاری]
raise Cain <idiom> کمک ،کاری انجام دادن
authorisations اجازه یا توانایی انجام کاری
authorization اجازه یا توانایی انجام کاری
We don't do things by halves. کاری را ناقص انجام ندادن
have باعث انجام کاری شدن
having باعث انجام کاری شدن
to do a good job کاری را خوب انجام دادن
terrorised با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
We don't do things halfway. کاری را ناقص انجام ندادن
loads کاری که باید انجام شود
load کاری که باید انجام شود
to stop [doing something] توقف کردن [از انجام کاری]
feel up to (do something) <idiom> توانایی انجام کاری رانداشتن
plodding بازحمت کاری را انجام دادن
to be looking to do something در نظر انجام کاری را داشتن
To take ones time over something . to do something with deliberation کاری را سر صبر انجام دادن
to intend to do something در نظر انجام کاری را داشتن
to mean to do something منظور انجام کاری را داشتن
to propose to do something در نظر انجام کاری را داشتن
undertake توافق برای انجام کاری
plodded بازحمت کاری را انجام دادن
plods بازحمت کاری را انجام دادن
To do something on ones own . سر خود کاری را انجام دادن
We don't do things by half-measures. کاری را ناقص انجام ندادن
planning سازماندهی نحوه انجام کاری
to intend to do something در صدد انجام کاری بودن
undertakes توافق برای انجام کاری
to aim to do something قصد انجام کاری را داشتن
plod بازحمت کاری را انجام دادن
undertaken توافق برای انجام کاری
terrorizing با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizes با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
(have the) cheek to do something <idiom> با گستاخی کاری را انجام دادن
slurs باعجله کاری را انجام دادن
slurring باعجله کاری را انجام دادن
slurred باعجله کاری را انجام دادن
terrorises با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
slur باعجله کاری را انجام دادن
to propose to do something قصد انجام کاری را داشتن
To do something with ease(easily). کاری را به آسانی انجام دادن
To do something on the sly (in secret). کاری را پنهان انجام دادن
capability قادر به انجام کاری بودن
to intend to do something قصد انجام کاری را داشتن
do something to one's hearts's content کاری را حسابی انجام دادن
to be looking to do something در صدد انجام کاری بودن
terrorize با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorising با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
To do something hurriedly . کاری را با عجاله انجام دادن
terrorized با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to be looking to do something قصد انجام کاری را داشتن
to propose to do something در صدد انجام کاری بودن
chicken out <idiom> از ترس کاری را انجام ندادن
go (someone) one better <idiom> کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
to goad somebody into something کسی را به انجام کاری تحریک کردن
authorize اجازه دادن برای انجام کاری
authorising اجازه دادن برای انجام کاری
to goad somebody doing something کسی را به انجام کاری تحریک کردن
head start <idiom> کاری را قبل از بقیه انجام دادن
authorises اجازه دادن برای انجام کاری
invoked تقاضا از کسی برای انجام کاری
To do something expediently. از روی سیاست کاری را انجام دادن
invoke تقاضا از کسی برای انجام کاری
invokes تقاضا از کسی برای انجام کاری
technique روش با مهارت برای انجام کاری
techniques روش با مهارت برای انجام کاری
help روش آسانتر برای انجام کاری
helped روش آسانتر برای انجام کاری
helps روش آسانتر برای انجام کاری
bars توقف کسی برای انجام کاری
bar توقف کسی برای انجام کاری
force مجبور کردن کسی به انجام کاری
forces مجبور کردن کسی به انجام کاری
forcing مجبور کردن کسی به انجام کاری
operation دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
see to (something) <idiom> شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
see to it <idiom> مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
set the world on fire <idiom> کاری فوق العاده انجام دادن
shove down one's throat <idiom> اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
swim against the tide/current <idiom> کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
turn out <idiom> رفتن برای دیدن یا انجام کاری
brushwork هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
facility قادر به انجام کاری به سادگی بودن
to purpose something هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن
To meet a deadline . تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
get around to <idiom> بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
decisions تصمیم گیری برای انجام کاری
decision تصمیم گیری برای انجام کاری
at the elventh hour دقیقه نود کاری انجام دادن
get away with something <idiom> کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
give free rein to <idiom> اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
beat someone to the punch (draw) <idiom> قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
to do a thing with f. کاری رابه اسانی انجام دادن
null دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
invoking تقاضا از کسی برای انجام کاری
to invite somebody to do something از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
to invite somebody to do something کسی را برای انجام کاری فراخواندن
to undertake to do something رسما متعهد به انجام کاری شدن
to do a thing ina corner کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
To put ones heart and soul into a job . باتمام وجود کاری را انجام دادن
to be in a position to do something موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
alternatives دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
authorizes اجازه دادن برای انجام کاری
taskwork کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
alternative دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
authorizing اجازه دادن برای انجام کاری
authorises اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
keep after <idiom> یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
There is no reason to do something دلیلی وجود ندارد که کاری انجام شود.
to key up any to do s.th. <idiom> کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com