English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 78 (4 milliseconds)
English Persian
forced labor کار اجباری
forced labour کار اجباری
statute labour کار اجباری
Search result with all words
obligatory اجباری
commitment بستری کردن اجباری
commitments بستری کردن اجباری
fatigue کار بیگاری لباس کار کار اجباری درسربازخانه
fatigued کار بیگاری لباس کار کار اجباری درسربازخانه
fatigues کار بیگاری لباس کار کار اجباری درسربازخانه
juxtaposition ارتباط اجباری
levied سربازگیری اجباری
levies سربازگیری اجباری
levy سربازگیری اجباری
levying سربازگیری اجباری
commandeer وارد بخدمت اجباری کردن برای ارتش برداشتن مصادره کردن
commandeered وارد بخدمت اجباری کردن برای ارتش برداشتن مصادره کردن
commandeering وارد بخدمت اجباری کردن برای ارتش برداشتن مصادره کردن
commandeers وارد بخدمت اجباری کردن برای ارتش برداشتن مصادره کردن
retreat عقب نشینی اجباری بازگشتن
retreated عقب نشینی اجباری بازگشتن
retreating عقب نشینی اجباری بازگشتن
retreats عقب نشینی اجباری بازگشتن
closed shop قانون عضویت اجباری دراتحادیههای کارگری
closed shops قانون عضویت اجباری دراتحادیههای کارگری
constrained اجباری
de rigueur اجباری
forced اجباری
mandatory اجباری
conscription خدمت اجباری
compulsive اجباری
servitude خدمت اجباری رعیتی
obliging اجباری
compulsory اجباری
compulsory حرکات اجباری
forcible اجباری
binding اجباری
bindings اجباری
concentration camp اردوگاه کار اجباری
concentration camps اردوگاه کار اجباری
coercive اجباری قهری
strained اجباری
blessing in d. توفیق اجباری
canalize هدایت اجباری منشعب کردن
compulsorily بطور اجباری
compulsory education اموزش اجباری
compulsory freestyle حرکات اجباری
prescribed exercise حرکات اجباری
compulsory levies مالیات اجباری
compulsory saving پس انداز اجباری
forced saving پس انداز اجباری
compulsury deduction فرانشیز اجباری
compulsury deduction کسر گذاری اجباری
crossing site محل عبور اجباری
forced convection تبادل حرارت اجباری
forced crossing عبور اجباری از رودخانه
forced landing فرود اجباری هواپیما
forced landing فرود اجباری
forced marching راه پیمایی اجباری
forced move حرکت اجباری شطرنج
forced movement حرکت اجباری
forced oscillations نوسانهای اجباری
forced page break قطع اجباری صفحه
forced sale فروش اجباری
forced withrawal عقب نشینی اجباری
imperative planning برنامه ریزی اجباری
impressment بکار اجباری گماری
indeterminate change of station انتقال اجباری و موقتی انتقال پیش بینی شده
inductive coordination توافق بین تولیدکننده توان الکتریکی و تولیدکننده ارتباط به روش کاهش واسط های اجباری
levy in mess نام نویسی از مردمان سالم برای جنگ بسیج مردمان سالم به طور اجباری
of obligation اجباری
power approach تقرب به روش فرود اجباری در فرودگاههای نامناسب با سیستم برقی
schoolable مشمول تحصیل اجباری
scoolable مشغول تحصیل اجباری
work farm اردوی کار اجباری زندانیان
The convicts are being sent to concentration camps . محکومین به اردوگاههای کار اجباری اعزام می شوند
to have compulsory insurance [cover] اجباری [الزامی] بیمه بودن
to be compulsorily insured اجباری [الزامی] بیمه بودن
compulsory hospitalization بستری اجباری
Partial phrase not found.
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com