English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
Nothing more, thanks. کافی است، خیلی متشکرم.
Other Matches
Nothing more, thanks. خیلی متشکرم.
thank you very much خیلی متشکرم
We enjoyed it, thank you. از آن لذت بردیم. خیلی متشکرم.
Thank you for the confirmation of your request! از تایید درخواستتان خیلی متشکرم.
in short supply <idiom> نه خیلی کافی ،کنترل از مقدار
The room is bare of furniture . این اتاق خیلی لخت کردند ( مبلمان کافی ندارد )
Thanks! متشکرم!
Cheers! [British] متشکرم!
thank tou for that book متشکرم
Ta, love! [British] متشکرم!
Thank you! متشکرم!
Thanks a mI'llion. یک دنیا متشکرم
thank you سپاس گزارم متشکرم
Thank you, this is for you. متشکرم. این هم انعام شماست.
I can manage, thank you. خودم از پسش برمی آیم، متشکرم.
she has a well poised head وضع سرش در روی بدنش خیلی خیلی خوش نما است
i am very keen on going there من خیلی مشتاقم انجا بروم خیلی دلم میخواهد به انجابروم
go great guns <idiom> موفقیت آمیز،انجام کاری خیلی سریع یا خیلی سخت
paint oneself into a corner <idiom> گرفتارشدن درشرایط خیلی بدو رهایی آن خیلی سخت است
microfilm فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilming فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilmed فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilms فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
sottovoce صدای خیلی یواش اهنگ خیلی اهسته
very low frequency فرکانس خیلی کم در ارتفاع خیلی پایین
rattling خیلی تند خیلی خوب
ponderous خیلی سنگین خیلی کودن
adequate کافی
sufficing <adj.> کافی
good [sufficient] <adj.> کافی
adequate <adj.> کافی
sufficient <adj.> کافی
acceptable <adj.> کافی
sufficient کافی
enough کافی
satisfactory <adj.> کافی
enow کافی
adequate کافی
suffice کافی بودن
sufficed کافی بودن
suffices کافی بودن
inadequate غیر کافی
sufficing کافی بودن
reach کافی بودن
be adequate کافی بودن
adequately بقدر کافی
necessary and sufficient لازم و کافی
plenty of rain باران کافی
suffice کافی بودن
run short <idiom> کافی نبودن
due care مراقبت کافی
sufficient condition شرط کافی
sufficient conditions شرایط کافی
skimp غیر کافی
skimped غیر کافی
scantier غیر کافی
scantiest غیر کافی
sufficient مقدار کافی
Nothing more, thanks. کافی است.
sufficiently <adv.> بقدر کافی
adequately [sufficiently] <adv.> بقدر کافی
scanty غیر کافی
be enough کافی بودن
be sufficient کافی بودن
inextenso بطول کافی
last [be enough] کافی بودن
skimps غیر کافی
leisure وقت کافی
skimping غیر کافی
to have plenty of time وقت کافی داشتن
he is short of hands کارگر کافی ندارد
voteless بدون رای کافی
well educatd دارای تحصیلات کافی
well paid دارای حقوق کافی
sufficiency قابلیت مقدار کافی
inadequately بطور غیر کافی
insufficiently بطور غیر کافی
enough باندازهء کافی نسبتا
All you have to do is to say the word. کافی است لب تر کنی
sufficient condition شرط کافی [ریاضی]
not a leg to stand on <idiom> مدرک کافی نداشتن
incompetent غیر کافی ناشایسته
emergencies خیلی خیلی فوری
emergency خیلی خیلی فوری
dozing مقدار کافی از یک دارو خوراک
doze مقدار کافی از یک دارو خوراک
dozed مقدار کافی از یک دارو خوراک
dozes مقدار کافی از یک دارو خوراک
working ball گوی با سرعت و چرخش کافی
It is not deep enough. باندازه کافی گود نیست
straw boss [سرپرست فاقد اختیارات کافی]
So much for theory! <idiom> به اندازه کافی از تئوری صحبت شد.
Enough has been said! به اندازه کافی گفته شده!
put the question مذاکرات را کافی دانستن ورای گرفتن
underfeed غذای غیر کافی خوردن یا دادن
adequately باندازه کافی چنانکه تکافو نماید
he had a good supply of coal زغال سنگ کافی ذخیره کرده
underdeveloped رشد کافی نیافته عقب افتاده
caught short <idiom> پول کافی برای پرداخت نداشتن
He has not enough experience for the position. برای اینکار تجربه کافی ندارد
end in itself <idiom> مکان کافی برای راحت بودن
jim dandy ادم خیلی شیک چیز خیلی شیک
My tea is not cool enough to drink. چائی ام بقدر کافی هنوز سرد نشده
well-to-do <idiom> پول کافی برای امرار معاش کردن
on easy street <idiom> پول کافی برای زندگی راحت داشتن
attention توجه کافی کردن به اجرای بخشی از برنامه
attentions توجه کافی کردن به اجرای بخشی از برنامه
subliminally غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
subliminal غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
Is that enough to be a problem? آیا این کافی است یک مشکل بحساب بیاید؟
Is there enough time to change trains? آیا برای تعویض قطار وقت کافی دارم؟
I'm old enough to take care of myself. من به اندازه کافی بزرگ هستم که مواضب خودم باشم.
leave (let) well enough alone <idiom> دل خوش کردن به چیزی که به اندازه کافی خوب است
make a living <idiom> پول کافی برای گذراندن زندگی بدست آوردن
pillows صخره بزرگ زیر اب در عمق کافی برای جریان ارام اب
pillow صخره بزرگ زیر اب در عمق کافی برای جریان ارام اب
liberal gift بخششی که نماینده رادی ونظری بلندی دهنده باشد بخشش کافی
So much for that. <idiom> اینقدر [کار یا صحبت و غیره ] کافی است درباره اش. [اصطلاح روزمره]
bedsore زخمی که بعلت خوابیدن متمادی در بستر و نرسیدن خون کافی به پشت بیماران ایجادمیشود
long run مدت کافی برای تغییر دادن در مقدار تولید به وسیله کاهش یا افزایش فرفیت موسسه
touch football نوعی فوتبال با 6 یا 9 بازیگردر هر تیم که سد کردن مجازاست ولی حمله بدنی مجازنیست و فقط لمس حریف کافی است
demurrer ایراد میکند که ادله ابرازی برای اقامه دعوی کافی نیست و بالنتیجه خود را به پاسخگویی دادخواست ملزم نمیداند
blue water school انانی که نیروی دریایی انگلیس راتنها نیروی کافی ان میدانند
state tiger در رهگیری هوایی یعنی سوخت کافی برای اجرای ماموریت رهگیری دارم
state lamb در رهگیری هوایی یعنی سوخت کافی ندارم که رهگیری انجام دهم و برگردم
decarburizing گرم کردن اهن یا فولاد کربن تا دمای کافی برای سوختن یا اکسید شدن کربن
diesel ramjet موتور رم جت که سرعت ان به حدی است که گرمای حاصل از تراکم هوای داخل ان برای احتراق سوخت کافی است
poorly بطور ناچیز بطور غیر کافی
restoration احیا و مرمت فرش [برای بازگرداندن فرش به حالت اولیه آن باید علاوه بر استفاده از مواد اولیه، از تجربه کافی نیز برخوردار بود.]
routh خیلی
for long خیلی
many خیلی
ten خیلی
far and away خیلی
dumpiness خیلی
abysmal <adj.> خیلی بد
in large quantities خیلی خیلی
very little خیلی کم
dammit خیلی
damn خیلی
highly خیلی
copious خیلی
very خیلی
villainous خیلی بد
not a few خیلی ها
to a large extent خیلی
really sick خیلی محشر
Many thanks! خیلی ممنون!
raff خیلی زیاد
much was said خیلی حرفهازده شد
it is very easily done خیلی به اسانی
primely خیلی خوب
many persons خیلی اشخاص
pianissmo خیلی نرم
much worse خیلی بدتر
oftentimes خیلی اوقات
skin and bones <idiom> خیلی لاغر
overstrung خیلی حساس
many people خیلی از مردم
many people خیلی اشخاص
lily white خیلی سفید
of vital importance خیلی ضروری
too bad <idiom> خیلی بد ،غم انگیز
tickled pink <idiom> خیلی شادوخوشحال
level best خیلی خوب
pixilated خیلی حساس
(a) snap <idiom> خیلی ساده
level best خیلی عالی
precisian خیلی دقیق
lower most خیلی پست تر
really wicked خیلی محشر
To take with a pinch of salt. خیلی جدی نگرفتن
to pieces <idiom> خیلی زیاده
very light خیلی سبک
He is a loose card . خیلی ول است
too tough خیلی سفت
ultraconservative خیلی محتاط
sick [British E] <adj.> خیلی خوب
toploftiness خیلی متکبر
She is very pretentious. خیلی ادعادارد
once in the blue moon خیلی بندرت
number one خیلی خوب
bone dry خیلی خشک
I had an awful time . به من خیلی بد گذشت
(go over with a) fine-toothed comb <idiom> خیلی بادقت
to spread like wildfire خیلی زودمنتشرشدن
flying high <idiom> خیلی شادوشنگول
in seventh heaven <idiom> خیلی خوشحال
in cold blood <idiom> خیلی خونسرد
subminiature خیلی کوچک
span new خیلی تازه
(as) old as the hills <idiom> خیلی قدیمی
skinless خیلی حساس
senseful خیلی حساس
sappy خیلی احساساتی
rotundily چاقی خیلی
cool <adj.> خیلی خوب
awesome <adj.> خیلی خوب
not so hot <idiom> نه خیلی خوب
get up the nerve <idiom> خیلی شلوغ
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com