English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
i saw him off the premises کردم تا ازعمارت بیرون رفت
Other Matches
to turn out بیرون دادن بیرون کردن سوی بیرون برگرداندن بیرون اوردن امدن
What have I done to offend you? من چه کارت کردم؟ [من چطور تو را دلخور کردم؟]
I was keeping my fingers crossed . خدا خدا می کردم ( دعامی کردم )
to strain at a gnat ازدروازه بیرون نرفتن وازچشم سوزن بیرون رفتن
witjout بی بدون بیرون بیرون از درخارج فاهرا
extravasate ازمجرای طبیعی بیرون رفتن ازمجرای خود بیرون انداختن بداخل بافت ریختن
ejects بیرون راندن بیرون انداختن
ejecting بیرون راندن بیرون انداختن
ejected بیرون راندن بیرون انداختن
eject بیرون راندن بیرون انداختن
outward bound عازم بیرون روانه بیرون
extrusion بیرون اندازی بیرون امدگی
eureka >من کشف کردم <
I am late. من دیر کردم.
iwas late دیر کردم
i asked him a question پرسشی از او کردم
the trusty is that i forgot it فراموش کردم
i knocked at the door دق الباب کردم
i hid my self را پنهان کردم
I am freezing ( to death) . از سرمایخ کردم
I made a mistake . I was wrong. من اشتباه کردم
It slipped my mind. آن را فراموش کردم.
i had a quiet read فرصت پیدا کردم
i a the beauties of nature من از زیبائیهای طبیعت حظ کردم
i forgot all about it به کلی فراموش کردم
Much as I tried , I couldnt do it . I simply couldnt do it . هر چه سعی کردم نشد
i am through with my work ازکارفراغت پیدا کردم
i did that of my own free will این کار را کردم
i profited by his advice از نظر او استفاده کردم
What have I done to offend you? من چطور تو را ناراحت کردم؟
I incurred a heavy loss. ضرر زیادی کردم
i managed to do it ان کار را درست کردم
I invited her to lunch . I stood her a lunch . ناهار مهمانش کردم
i made him go او راوادار به رفتن کردم
I have a reservation. من قبلا رزرو کردم.
I've run out of petrol. بنزین تمام کردم.
i made him go او را وادار کردم برود
i was too indulgent to him زیاد به او گذشت کردم
the two books are a like با هردو یک جور معامله کردم
I have entangled myself with the banks . خودم را گرفتار بانک ها کردم
I had a long talk with him. با ایشان مفصلا" صحبت کردم
I stayed up reading until midnight. تا نصف شب بیدارماندم ومطالعه کردم
Since I left school. ازوقتیکه مدرسه را ترک کردم
Whichever way I did it ,It came out(turned out)wrong. هر طور کردم غلط درآمد
If I find the time . اگر وقت کنم ( کردم )
I thought so. منم همینطور فکر کردم.
I was a fool ( naïve enough) to believe her . من را بگه که حرفهایش را باور کردم
the trusty is that i forgot it حقیقا امراینست که فراموش کردم
i did all in my power انچه در توانم بود کردم
i stated the facts چگونگی را بدانسان که بودبیان کردم
i repaid his kindress in kind مهربانی او را عینا` تلافی کردم
i provided for his safety وسائل سلامت او را فراهم کردم
i did my best منتهای کوشش خود را کردم
I sent him packing. دست به سرش کردم. [اصطلاح]
I stayed in concealment until the danger passed. خودم را پنهان کردم با خطر گذشت
i did it for show برای نمایش یا فاهر ان کاررا کردم
i waved him nearer با دست اشاره کردم که نزدیکتر بیا
i am & out پنج لیره اشتباه حساب کردم
I reckoned him as my friend. اورا دوست خود حساب می کردم
I weighed myself today . امروز خودم را کشیدم ( وزن کردم )
I found a hair in the soup . توی سوپ یک موبود (پیدا کردم )
i made him my proxy او رااز جانب خود وکیل کردم
I have settled all my accounts. همه حساب هایم را صاف کردم
Upon reflection , I realized that … دوباره که فکر کردم متوجه شدم که ...
I had a hell of a time to fix the engine. پدرم درآمد موتور رادرست کردم
i gave up the idea ازان خیال صرف نظر کردم
i did it only for your sake تنها به خاطرشما این کار را کردم
I've shoveled snow all the morning. من تمام صبح برف پارو کردم.
I shared out the money among four persons. پول را بین چهار نفر قسمت کردم
I stamped on the spider . عنکبوت رابا پایم کوبیدم ( وله کردم )
i owe for all my books پول همه کتابهای خود راقرض کردم
Did I say anything different? مگر من چیز دیگری گفتم [ادعا کردم] ؟
I played every trick in the book . هر کلکی را که فکر کنی سوار کردم ( زدم )
I expended all my capital on equipment. تمام سرمایه ام راصرف خرید لوازم کردم
I ran away lest I should be seen . فرار کردم رفتم که مبادا دیده بشوم
I areraged six hours a day. روی هم رفته روزی شش ساعت کار کردم.
I stand corrected. من اشتباه کردم. [همه چیز را که گفتم پس می گیرم.]
I have been deceived in you . درمورد تو گول خورده بودم ( آن نبودی که فکر می کردم )
The news shocked me. این خبر مرا تکان داد (هول کردم )
I accidentally locked myself out of the house. من به طور تصادفی خانه ام را روی خودم قفل کردم.
I was a thoussand tomans out of pocket in that transaction. د رآن معامله هزارتومان هم از جیب دادم ( ضرر کردم )
I have thought long and hard about it. خیلی عمیق و دراز مدت درباره اش فکر کردم.
i thanked him for his trouble برای زحمتی که کشیده بود ازاو سپاس گزاری کردم
i lost my a دار و ندار خود را گم کردم همه چیز از دستم رفت
off one's hands بیرون از اختیار شخص بیرون از نظارت شخص
Short of replacing the engine, I have tried everything to fix the car. به غیر از تعویض موتور برای تعمیر ماشین من همه کاری را تلاش کردم .
I worked ten hours a day this week and my boss bit my head off for not doing my share of the work! من این هفته روزی ده ساعت کار کردم، اما رئیسم بخاطر کم کاری توبیخم کرد!
What should I do when I get the following message: The connection to the server has failed چکاری لازم هست انجام بدهم وقتی که پیغام زیر را دریافت کردم: ارتباط با سرور میسر نمیباشد؟
i thought of you جای شما را خالی کردم همواره فکر شما را میکردم
i attmpted to sing کوشش کردم که بخوانم خواستم بخوانم
efferent بیرون بر
forth of بیرون از
outward bound بیرون رو
outside appearance بیرون
without بیرون از
extra terrestrial بیرون از
off the track بیرون
without بیرون
bakkat به بیرون
out door بیرون
from the outside از بیرون
outside بیرون
external بیرون
forth بیرون از
abroad بیرون
out <adv.> به بیرون
away بیرون
outdoor بیرون
away بیرون از
outsides بیرون
out-of- بیرون از
out of بیرون از
outwith [Scotish E] <adv.> بیرون [از]
out بیرون از
from outside از بیرون [از]
outed بیرون از
from out of town از بیرون [از]
out- بیرون از
out [of] <adv.> بیرون [از]
outside [of] <adv.> بیرون [از]
out <adv.> بیرون
externals بیرون
vents بیرون دادن
give forth بیرون دادن
get the push بیرون رفتن
vented بیرون دادن
vents بیرون ریختن
venting بیرون ریختن
jettisoning بیرون افکندن
draws بیرون کشیدن
give off بیرون دادن
plugs بیرون زدن
extrusion بیرون زدن
draw بیرون کشیدن
skink بیرون کشیدن
plugging بیرون زدن
go out بیرون رفتن
plug بیرون زدن
go off بیرون رفتن
venting بیرون دادن
give out بیرون دادن
get out بیرون رفتن
clamping بیرون کشیدن
ejaculatory بیرون اندازنده
ejection بیرون رانی
ejection بیرون اندازی
ejector بیرون کننده
ejector بیرون انداز
eliminable بیرون کردنی
excommunicative بیرون کننده
excurrent بیرون ریزنده
outgoing بیرون رونده
exhalant بیرون دهنده
egestion بیرون ریزی
effuse بیرون ریختن از
efferent رگ بیرون بر وابران
clamped بیرون کشیدن
clamps بیرون کشیدن
astir بیرون از بستر
clamp بیرون کشیدن
bear out بیرون دادن
beyond d. بیرون از حدوصف
beyond one's vision بیرون ازحدبینایی
bring off بیرون بردن
deferent بیرون برنده
draw out بیرون کشیدن از
exhalent بیرون دهنده
expulse بیرون انداختن
extroversion برگشتگی به بیرون
extruder بیرون اور
jettison بیرون افکندن
extrusion بیرون امدن
extrusive بیرون اندازنده
faubourg بیرون شهر
fire out بیرون کردن
fire out بیرون انداختن
to fire out بیرون کردن
to fire out بیرون انداختن
extrorse بیرون برگشته
jettisoned بیرون افکندن
extrauterine بیرون زهدانی
expulse بیرون دادن
exsert بیرون دادن
exserted بیرون امده
extra cosmical بیرون ازگیتی
extra cranial بیرون ازجمجمه
extra cranial ازجمجمه بیرون
extra physical بیرون ازقواعدطبیعی
outflows بیرون ریزی
outflow بیرون ریزی
jettisons بیرون افکندن
flick kick ضربه با بیرون پا
to fish up بیرون کشیدن
to run out بیرون امدن
to send down بیرون کردن
to set forth بیرون اوردن
to shoot forth بیرون امدن
to stuck out بیرون کردن
to throw out بیرون انداختن
unthread نخ بیرون اوردن از
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com