English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (22 milliseconds)
English Persian
gear کردن اماده کارکردن
geared کردن اماده کارکردن
gears کردن اماده کارکردن
Other Matches
refitting دوباره اماده کارکردن
fit to work اماده برای کارکردن
refit دوباره اماده کارکردن
refitted دوباره اماده کارکردن
refits دوباره اماده کارکردن
ready reserve ذخیره اماده ذخایر اماده احتیاط اماده برای بسیج یااستفاده
to work with a will بامیل کارکردن با شوق وذوق کارکردن
ground readiness اماده باش در روی زمین اماده بودن هواپیماها درروی باند اماده باش زمینی
winterize اماده برای زمستان شدن خود را برای مقابله باسرمای زمستان اماده کردن
functioned عمل کردن کارکردن
functions عمل کردن کارکردن
function عمل کردن کارکردن
to work it <idiom> روی چیزیی کارکردن و حل کردن
to turn over واژگون کردن کارکردن دراوردن
to do a lesson درسی راروان کردن سردرسی کارکردن
supercritical حالت اماده به انفجار ماده اتمی ترکیب اماده به انفجاراتمی
to swear in با سوگند دادن وارد کارکردن بامراسم تحلیف داخل کردن
on guard اماده توپگیری اماده برای توگیری
mechanize با ماشین الات ولوازم مکانیکی مجهز کردن با وسایل مکانیکی کارکردن ماشینی کردن
mechanising با ماشین الات ولوازم مکانیکی مجهز کردن با وسایل مکانیکی کارکردن ماشینی کردن
mechanises با ماشین الات ولوازم مکانیکی مجهز کردن با وسایل مکانیکی کارکردن ماشینی کردن
mechanised با ماشین الات ولوازم مکانیکی مجهز کردن با وسایل مکانیکی کارکردن ماشینی کردن
mechanizes با ماشین الات ولوازم مکانیکی مجهز کردن با وسایل مکانیکی کارکردن ماشینی کردن
mechanizing با ماشین الات ولوازم مکانیکی مجهز کردن با وسایل مکانیکی کارکردن ماشینی کردن
to cut out بریدن ودراوردن- پیش دستی کردن بر- اماده کردن-انداختن
unlimber اماده کردن
accommodates اماده کردن
prepares اماده کردن
confect اماده کردن
belay اماده کردن
draft اماده کردن
to string up اماده کردن
drafts اماده کردن
get ready اماده کردن
drafted اماده کردن
accommodated اماده کردن
prepare اماده کردن
preparing اماده کردن
supplying اماده کردن
readied اماده کردن
ready اماده کردن
primes اماده کردن
supply اماده کردن
to pickle a rod for اماده کردن
make ready اماده کردن
provides اماده کردن
provide اماده کردن
readies اماده کردن
supplied اماده کردن
readying اماده کردن
primed اماده کردن
harnessing اماده کردن
setting up اماده کردن
pre treatment اماده کردن
harness اماده کردن
set اماده کردن
preparation اماده کردن
preparations اماده کردن
sets اماده کردن
harnessed اماده کردن
prime اماده کردن
outfits سازو برگ اماده کردن تجهیز کردن
outfit سازو برگ اماده کردن تجهیز کردن
knock-ups سردستی اماده کردن
knock up سردستی اماده کردن
knock-up سردستی اماده کردن
forearm قبلا اماده کردن
forearms قبلا اماده کردن
set up اماده تیراندازی کردن
trains اماده کردن اسب
trained اماده کردن اسب
forespeak قبلا اماده کردن
train اماده کردن اسب
to fit with اماده کردن برای
do up اماده استفاده کردن
fitting out اماده کردن ناو
snow farming اماده کردن پیست اسکی
forthcomming اماده برای ارائه کردن
to study up خود را اماده امتحانات کردن
sensate اماده پذیرش حس احساس کردن
to provide oneself خودرا اماده یا مجهز کردن
get ready اماده شدن حاضر کردن
make ready اماده شدن حاضر کردن
spots کشف کردن اماده پرداخت
spot کشف کردن اماده پرداخت
prepare اماده کردن ساختن ترکیب کردن
make درست کردن ساختن اماده کردن
prepares اماده کردن ساختن ترکیب کردن
redact اماده چاپ کردن تحریر کردن
makes درست کردن ساختن اماده کردن
to wind up کوک کردن اماده کردن گلوله
preparing اماده کردن ساختن ترکیب کردن
to gather up جمع اوری کردن اماده کردن
edit تنظیم و تصحیح و اماده چاپ کردن
marshaled در صف اوردن جهت حمل اماده کردن
edit اماده چاپ کردن تغییر دادن
marshaling در صف اوردن جهت حمل اماده کردن
marshalled در صف اوردن جهت حمل اماده کردن
marshals در صف اوردن جهت حمل اماده کردن
edited اماده چاپ کردن تغییر دادن
marshal در صف اوردن جهت حمل اماده کردن
edited تنظیم و تصحیح و اماده چاپ کردن
enarm مسلح شدن اماده کارزار کردن
crams خودرا برای امتحان اماده کردن
roadworthy اماده مسافرت قابل سفر کردن
winterization اماده کردن برای کار در زمستان
cram خودرا برای امتحان اماده کردن
crammed خودرا برای امتحان اماده کردن
cramming خودرا برای امتحان اماده کردن
ramp alert اماده باش در سکوی در جا زدن اماده باش 51 دقیقهای
aircraft arresting reset unit وسیله اماده کردن مجددسیستم مهار هواپیما
mountee اژیر مخصوص اماده کردن توپهای ناو
groom اماده کردن شیب برای اسکی مهتر
grooms اماده کردن شیب برای اسکی مهتر
arm مسلح کردن چاشنی کشیدن اماده انفجارکردن
tropicalization اماده کردن برای کار درمنطقه استوایی
civilian preparedness for war اماده کردن مردم برای جنگ امادگی غیرنظامیان
aircraft turn around اماده کردن هواپیما برای پرواز یا اجرای عملیات
dispatches انتخاب کار بعدی و اماده کردن ان برای پردازش
despatches انتخاب کار بعدی و اماده کردن ان برای پردازش
sketched پیش نویس چیزی را اماده کردن طرح خلاصه
set up اماده کردن اتومبیل برای مسابقه درمسیر معین
disposable personal income پولی که اماده خرج کردن یاپس انداز باشد
sketches پیش نویس چیزی را اماده کردن طرح خلاصه
dispatched انتخاب کار بعدی و اماده کردن ان برای پردازش
dispatch انتخاب کار بعدی و اماده کردن ان برای پردازش
despatched انتخاب کار بعدی و اماده کردن ان برای پردازش
despatching انتخاب کار بعدی و اماده کردن ان برای پردازش
sketch پیش نویس چیزی را اماده کردن طرح خلاصه
gird اماده کردن محکم کردن
dight اماده کردن مجهز کردن
list شیار کردن اماده کردن
staging area فاصله بین منطقه اماده کردن اتومبیل و نقطه شروع
paddock منطقه اماده و زین کردن و گردش اسب پیش ازمسابقه
reception station پست پذیرش و اماده کردن افراد جدید برای اعزام
paddocks منطقه اماده و زین کردن و گردش اسب پیش ازمسابقه
predigest بزبان ساده وقابل فهم دراوردن برای استفاده اماده کردن
crammer کسیکه کارش اماده کردن شاگردان برای امتحان بطورسطحی است
rig the ship فرمان ناو را برای بازدیداماده کنید اماده کردن ناوبرای بازدید
warning order دستور اماده باش اعلام اماده باش
spooling یلهای نوار اماده شدن قسمتی از سیستم جهت پردازش ان قرقره کردن
lineup اماده ومجهز کردن ترتیب جای بازیکنان فوتبال طرز قرار گیری
laager هلی کوپتر در حال اماده باش جلو هلی کوپتر اماده
worked کارکردن
to pull together با هم کارکردن
goes کارکردن
act کارکردن
work کارکردن
go کارکردن
acted کارکردن
inactivate بی کارکردن
operation کارکردن با یک وسیله
to pull a lone oar تنها کارکردن
speed سریع کارکردن
overworking زیاد کارکردن
overworked زیاد کارکردن
runs کارکردن موتور
speeds سریع کارکردن
speeding سریع کارکردن
overwork زیاد کارکردن
overworks زیاد کارکردن
run کارکردن موتور
to paddle one's own canoe مسقلانه کارکردن
slaves سخت کارکردن
to work together باهم کارکردن
to act jointly باهم کارکردن
toa for a job or position درخواست کارکردن
upping اجرا یا کارکردن
collaborate باهم کارکردن
to work cheap بامزدکم کارکردن
collaborating باهم کارکردن
slave سخت کارکردن
slaving سخت کارکردن
up اجرا یا کارکردن
collaborated باهم کارکردن
fag سخت کارکردن
upped اجرا یا کارکردن
slaved سخت کارکردن
collaborates باهم کارکردن
fags سخت کارکردن
overlabour زیاد کارکردن
cooperate باهم کارکردن
counterwork برخلاف کارکردن
cowork باهم کارکردن
do the trick <idiom> خیلی خوب کارکردن
to act independently of others مستقلانه یا جداگانه کارکردن
to peg a way at some work پیوسته درسرچیزی کارکردن
automation بطور خودکار کارکردن
dejecta کارکردن مزاج مریض
knuckle down <idiom> مشتاقانه شروع به کارکردن
qualified for work شایسته یاقابل کارکردن
passages رویداد کارکردن مزاج
moonlight بطور قاچاقی کارکردن
moonlighted بطور قاچاقی کارکردن
geologize در زمین شناسی کارکردن
moonlights بطور قاچاقی کارکردن
fit to work شایسته یاقابل کارکردن
passage رویداد کارکردن مزاج
moonlighting بطور قاچاقی کارکردن
telecommuting عمل کارکردن با کامپیوتر در یک محل
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com