Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (33 milliseconds)
English
Persian
to put any one out of the way
کسیرانهانی کشتن یابازداشت کردن
Other Matches
quench
کشتن یا خفه کردن
out-
قطع کردن کشتن
out
قطع کردن کشتن
quenches
کشتن یا خفه کردن
quenched
کشتن یا خفه کردن
outed
قطع کردن کشتن
rub out
<idiom>
کاملا ویرا کردن ،کشتن
to nip or crush in the bud
در نخستین مرحله رشد کشتن یا پایمال کردن
shoots
زخمی کردن یا کشتن شکار هدف تیراندازی
shoot
زخمی کردن یا کشتن شکار هدف تیراندازی
decimated
از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
decimates
از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
decimating
از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
decimate
از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
administers
کشتن
doin
کشتن
to send to glory
کشتن
kill
کشتن
dispatch
کشتن
despatches
کشتن
obtund
کشتن
despatching
کشتن
murders
کشتن
to put to the sword
کشتن
to carry off
کشتن
murdering
کشتن
murdered
کشتن
murder
کشتن
put to death
کشتن
dispatched
کشتن
killing
کشتن
capture
کشتن
to put out of the way
کشتن
administered
کشتن
captures
کشتن
killings
کشتن
to do to dcath
کشتن
capturing
کشتن
misdo
کشتن
benumb
کشتن
kills
کشتن
kill off
<idiom>
کشتن
administer
کشتن
dispatches
کشتن
to crush to death
کشتن
administering
کشتن
assassinated
کشتن
flesher
کشتن
to do for
کشتن
assassinating
کشتن
slay
کشتن
knock off
کشتن
assassinate
کشتن
burke
کشتن
assassinates
کشتن
smite
کشتن
smites
کشتن
smiting
کشتن
to put to death
کشتن
slake
کشتن
slaying
کشتن
amortize
کشتن
extinguish
کشتن
despatched
کشتن
extinguishes
کشتن
extinguishing
کشتن
slays
کشتن
slaked
کشتن
slakes
کشتن
to kill somebody
کسی را کشتن
cause to be kill
به کشتن دادن
to squeeze to death
با فشار کشتن
electrocuted
بابرق کشتن
shoot down
با گلوله کشتن
electrocute
بابرق کشتن
electrocutes
بابرق کشتن
pole ax
با تبرچکش کشتن
electrocuting
بابرق کشتن
kill
کشتن اهک
casue to be killed
به کشتن دادن
feticide
کشتن جنین
dispatches
کشتن شتاب
despatches
کشتن شتاب
slaying
باخشونت کشتن
slay
باخشونت کشتن
blood sport
کشتن شکار
blood sports
کشتن شکار
dispatch
کشتن شتاب
despatching
کشتن شتاب
prolicide
کشتن اخلاف
dispatched
کشتن شتاب
kills
کشتن اهک
slays
باخشونت کشتن
prey on (upon)
<idiom>
کشتن وخوردن
despatched
کشتن شتاب
to kill beef
گاو کشتن
to claim somebody's life
کسی را کشتن
put away
<idiom>
کشتن حیوانات
butcher
ادم خونریز کشتن
rat
موش گرفتن کشتن
mortifies
ریاضت دادن کشتن
mortified
ریاضت دادن کشتن
mortify
ریاضت دادن کشتن
in pride of grease
مناسب برای کشتن
butchers
ادم خونریز کشتن
butchering
ادم خونریز کشتن
murders
کشتن بقتل رساندن
attempt on somebody's life
قصد کشتن کسی
butchered
ادم خونریز کشتن
foredo
کشتن ویران ساختن
murder
کشتن بقتل رساندن
euthansia
کشتن از روی ترحم
fordo
کشتن ویران ساختن
murdering
کشتن بقتل رساندن
murdered
کشتن بقتل رساندن
coup de grace
کشتن از روی ترحم
to kill off
کشتن وازشران اسوده شدن
bite the dust
<idiom>
از پا درآوردن -کشتن ،شکست دادن
To kI'll animals for food .
جانوران را برای غذا کشتن
electrocution
کشتن یا مرگ دراثر برق
prolicide
کشتن اولاد بچه کشی
self annihilation
کشتن نفس خود نابود سازی
spermatocide
منی کش دارای قابلیت کشتن یاختههای نطفهای
To kI'll someone in cold blood.
درنهایت خونسردی خون کسی را ریختن ( کشتن )
lethal chamber
اطاق ویژه برای راحت کشتن جانوران
spermatocidal
منی کش دارای قابلیت کشتن یاختههای نطفهای
spermicidal
منی کش دارای قابلیت کشتن یاختههای نطفهای
biocidal action
عمل موادیکه جهت کشتن میکروبها و باکتریها به تانک سوخت اضافه میشود
antibiotic
مادهای که از بعضی موجودات ذره بینی بدست میاید و باعث کشتن میکربهای دیگر میشود
antibiotics
مادهای که از بعضی موجودات ذره بینی بدست میاید و باعث کشتن میکربهای دیگر میشود
moments of truth
هنگامی که گاو باز برای کشتن با گاو رو به رو میشود
moment of truth
هنگامی که گاو باز برای کشتن با گاو رو به رو میشود
to make ones blood run cold
کسی را از عصبانیت در اوردن یا کسی را کشتن
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
soft-pedalled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
exploits
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
withstanding
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
woos
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
married under a contract unlimited perio
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
withstands
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
wooed
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
exploiting
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
correcting
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
preach
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
support
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
point
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
exploit
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
crossest
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
withstood
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstand
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
correct
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
preaches
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
preached
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
crosses
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
infringe
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com