Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (30 milliseconds)
English
Persian
to perplex a person
کسیرا گیج یا حیران کردن کسیرا سرگشته یا مبهوت کردن
Other Matches
to send someone packing
کسیرا روانه کردن
to give one a smack
کسیرا ماچ کردن
maim
کسیرا معیوب کردن
maimed
کسیرا معیوب کردن
maiming
کسیرا معیوب کردن
maims
کسیرا معیوب کردن
to show one out
کسیرا از در بیرون کردن
to provoke a person to anger
کسیرا خشمگین کردن
to pretend to a person's
کسیرا خواستگاری کردن
to put one in the wrong
کسیرا ثابت کردن
to read one a lecture
کسیرا سرزنش کردن
to look one up and down
کسیرا برانداز کردن
to round on any one
چغلی کسیرا کردن
to inflate any one with pride
کسیرا باد کردن
to provoke a person's anger
کسیرا خشمگین کردن
to stand surety for any one
ضمانت کسیرا کردن
to a the attention of someone
خاطریاتوجه کسیرا جلب کردن
togive the leg sof
کسیرا در کاردشواری یاری کردن
to indemnify any one's expense
هزینه کسیرا جبران کردن
to look one up and down
بالاوپایین کسیرا نگاه کردن
to seed a person to c.
کسیرا از جامعه بیرون کردن
to give one a squeeze
دست کسیرا فشردن یا له کردن
to interrupt any one's speech
صحبت کسیرا قطع کردن
to goad any one into fury
کسیرا برانگیزاندن یاخشمگین کردن
to prick the bubble
مشت کسیرا باز کردن
to show one to the door
کسیرا تا دم در بردن یارهنمایی کردن
to run any one hard
کسیرا سخت دنبال کردن
to leave someone in the lurch
کسیرا در گرفتاری گذاشتن کسیرا کاشتن یا جا گذاشتن
to pull any one by the sleeve
کسیرا متوجه سخن خود کردن
to proclam someone a traitor
کسیرا بعموم خائن معرفی کردن
hamstrung
زانوی کسیرا بریدن فلج کردن
to put any one through a book
کسیرا وادار بخواندن کتابی کردن
to pull any one's sleeve
کسیرا متوجه سخن خود کردن
hamstrings
زانوی کسیرا بریدن فلج کردن
hamstringing
زانوی کسیرا بریدن فلج کردن
hamstring
زانوی کسیرا بریدن فلج کردن
to set a person on his feet
معاش کسیراتامین کردن موقعیت کسیرا استوارکردن
to be rude to any one
به کسی بی احترامی کردن کسیرا ناسزا گفتن
to bow in or out
با تکان سر کسیرا بدرون یابیرون راهنمایی کردن
to excuse any ones presence
کسیرا ازحضورمعاف کردن ازحضورکسی صرف نظرکردن
to give one a lift
کسیرا پیش خود سوار کردن وقسمتی از راه بردن
to ran a person hard
کسیرا ازپشت سردنبال کردن درست پشت سرکسی دویدن
to reduce to a nonplus
مبهوت حیران
to give one a kick
کسیرا
to know a person
کسیرا شناختن
to threat any one with death
کسیرا بمرگ
to grease any one's palm
دم کسیرا دیدن
to be on one's track
رد کسیرا گرفتن
to read one a lesson
کسیرا اندرزدادن
to do one right
حق کسیرا دادن
to pinion the arms of a person
کت کسیرا بستن
to face any one down
کسیرا ازروبردن
to take a person's measure
اندازه کسیرا گرفتن
to sorrow for any one
غصه کسیرا خوردن
to sel a person a pup
کلاه کسیرا برداشتن
to put any one down for a fool
کسیرا نادان شمردن
to keep any one waiting
کسیرا چشم براه
to pander any one's lust
دل کسیرا بدست اوردن
to take the p of a person
طرف کسیرا گرفتن
to take a person's measure
با اخلاق کسیرا ازمودن
to lead a person a d.
کسیرا بزحمت انداختن
to propose a person
سلامتی کسیرا گفتن
to interrupt any one's speech
سخن کسیرا گسیختن
to rush any one into danger
کسیرا بخطر کشانیدن
to pull any one by the sleeve
استین کسیرا کشیدن
to twitch one by the sleeve
استین کسیرا کشیدن
to exelude any one from the p
کسیرا ازرای بازداشتن
toincrease any one's salary
مواجب کسیرا افزودن
to pull any one's ear
کوش کسیرا کشیدن
to give one the lie
کسیرا بدروغ کویی
to plaster any one with praise
کسیرا زیاد ستودن
to pull any one's sleeve
استین کسیرا کشیدن
to ring up
کسیرا پشت تلفن خواستن
to gain any ones ear
کسیرا اماده شنیدن حرفی
to stare any one into silence
کسیرا با نگاه خیره از روبردن
to put anyone to t.
کسیرا دردسر یازحمت دادن
to buy out anyone
سهم یا کسب کسیرا خریدن
there is nothing like leather
هر کسیرا عقل خودبکمال نماید
to smile a person into a mood
کسیرا با لبخند بحالت ویژهای در ژوردن
to pour oil on troubled water
خشم کسیرا با سخنان نرم فرونشاندن
to give one a shove off
کسیرا سیخ زدن یا راه انداختن
invidiously
چنانکه رشک یاحسادت کسیرا برانگیزد
to pull any one's leg
کسیرا دست انداختن یا گول زدن
to i.a person for his actions
کسیرا ازمسئولیت قانونی دربرابر کرده هایش رهاکردن
to show one round
کسیرا دور گرداندن وجاهای تماشایی راباو نشان دادن
to disturb any one's privacy
کسیرا تنها یا اسوده نگذاشتن مخل اسایش کسی شدن
to hold any one to ransom
کسیرا در توقیف نگاه داشتن تااینکه با دادن فدیه اورا ازادکنند
perplex
سرگشته کردن
to put any one up to something
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
astounding
مبهوت کردن
astounds
مبهوت کردن
disconcerted
مبهوت کردن
disconcerts
مبهوت کردن
besot
مبهوت کردن
disconcert
مبهوت کردن
flabbergast
مبهوت کردن
astounded
مبهوت کردن
astound
مبهوت کردن
transfix
میخکوب کردن مبهوت کردن
amazes
مبهوت کردن مات کردن
amaze
مبهوت کردن مات کردن
bedazzle
مات و مبهوت کردن
open mouthed
سرگشته
open-mouthed
سرگشته
astonishingly
سرگشته
astonished
سرگشته
at sea
سرگشته
perplexed
سرگشته
perlexedly
بطور سرگشته
perlexedly
سرگشته وار
open-mouthed
حیران
astonishingly
حیران
astonished
حیران
open mouthed
حیران
amazed
حیران
mazed
حیران
perplexed
حیران
at a nonplus
حیران
to be at a loss
حیران بودن
perplexingly
چنانکه گیج یا حیران سازد
aghast
مبهوت
at a nonplus
مبهوت
swimmy
مبهوت
besotted
مبهوت
rabbiter
مبهوت
confounded
مبهوت
perplexed
مبهوت پیچیده
amazing
<adj.>
مبهوت کننده
quizzically
مبهوت مات
thunder struck
مات مبهوت
admirable
<adj.>
مبهوت کننده
startling
<adj.>
مبهوت کننده
open-mouthed
مبهوت پرخور
thunderstruck
مات و مبهوت
open mouthed
مبهوت پرخور
astonishing
<adj.>
مبهوت کننده
astounding
<adj.>
مبهوت کننده
gobsmacking
[British]
[colloquial]
[amazing]
<adj.>
مبهوت کننده
marvellous
[British]
<adj.>
مبهوت کننده
marvelous
[American]
<adj.>
مبهوت کننده
prodigious
<adj.>
مبهوت کننده
quizzical
مبهوت مات
stupendous
<adj.>
مبهوت کننده
wonderful
<adj.>
مبهوت کننده
wondrous
<adj.>
مبهوت کننده
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
confused
سر در گم دست پاچه مات و مبهوت
thunderstrike
صاعقه زدن مبهوت شدن
To be flabbergasted (bewildered).
انگشت به دهان ماندن ( مبهوت شدن )
agape
مبهوت متعجب با دهان باز درشگفت
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
soft pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
preached
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
sterilize
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
infringe
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
preach
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
infringed
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com