Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (31 milliseconds)
English
Persian
to pin somebody down on something
کسی را به چیزی مقید کردن
Other Matches
fettered
مقید کردن
binds
مقید کردن
bind
مقید کردن
fetters
مقید کردن
fettering
مقید کردن
bonding
مقید کردن
fetter
مقید کردن
peg down
مقید کردن
bind over
مقید کردن
indenture
با سند مقید کردن
condition
شرط مقید کردن
bound
خیز محدود کردن مقید کردن بستن
bind
گرفتار واسیر کردن مقید کردن
binds
گرفتار واسیر کردن مقید کردن
to tie up
مقید کردن حبس کردن
to watch something
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
to stop somebody or something
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
extensions
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
to portray somebody
[something]
نمایش دادن کسی یا چیزی
[رل کسی یا چیزی را بازی کردن]
[کسی یا چیزی را مجسم کردن]
particulars
مقید
modals
مقید
bounden
مقید
bound up
مقید
bound
مقید
limited
مقید
pent
مقید
conditional
مقید
modal
مقید
limiting
مقید
to see something as something
[ to construe something to be something]
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
lay hands upon something
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to regard something as something
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
to depict somebody or something
[as something]
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
qualified endorsement
فهرنویسی مقید
qualified confession
اقرار مقید
qualified power of attorney
وکالت مقید
qualified
مقید محدود
conditionally
بطور مقید
absolute
غیر مقید
absolutes
غیر مقید
engaged column
ستون مقید
plenary
غیر مقید
plenaries
غیر مقید
conditional
موکول مقید
to appreciate something
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
modify
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifying
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
correction
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
coveting
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covets
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covet
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to scramble for something
هجوم کردن با عجله برای چیزی
[با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
qualified endorsement
پشت نویسی مقید
indenture
باسند مقید شدن
sub modo
مشروط یا مضیق یا مقید
qualified indorsement
فهر نویسی مقید
restrictive indorsement
پشت نویسی مقید
think nothing of something
<idiom>
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
formal
مقید به اداب ورسوم اداری
rectified
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectifies
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
sleep on it
<idiom>
به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
rectify
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
He's a difficult man to pin down.
سخت است او
[مرد]
را مقید کرد.
She is very particular ( specific ) about her appearance .
درباره سرووضعش خیلی مقید است
I feel morally bound to …
از نظر اخلاقی خود را مقید می دانم که ...
I always make a point of being on time . I always try to be punctual .
همیشه مقید هستم که سر وقت بیایم
to give up
[to waste]
something
ول کردن چیزی
[کنترل یا هدایت چیزی]
see about (something)
<idiom>
دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
bearbaiting
نوعی تفریح که دران سگهارابجان خرس مقید درزنجیرمیاندازند
to mind somebody
[something]
اعتنا کردن به کسی
[چیزی]
[فکر کسی یا چیزی را کردن]
fix
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fixes
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
to concern something
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
flavourings
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavorings
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
lyophilization
خشک کردن چیزی بوسیله منجمد کردن ان در لوله هی خالی از هوا
flavouring
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavoring
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
prejudge
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudged
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudges
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudging
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
to prescribe something
[legal provision]
چیزی را تعیین کردن
[تجویز کردن]
[ماده قانونی]
[حقوق]
to tarnish something
[image, status, reputation, ...]
چیزی را بد نام کردن
[آسیب زدن]
[خسارت وارد کردن]
[خوشنامی ، مقام ، شهرت ، ... ]
to pirate something
چیزی را غیر قانونی چاپ کردن
[دو نسخه ای کردن]
fraise
نرده دار کردن دهانه چیزی را گشادتر کردن
to pull off something
[contract, job etc.]
چیزی را تهیه کردن
[تامین کردن]
[شغلی یا قراردادی]
refer
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
referred
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
refers
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
premeditate
قبلا فکر چیزی را کردن مطالعه قبلی کردن
set loose
<idiom>
رها کردن چیزی که تو گفته بودی ،آزاد کردن
quantified
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
to throw light upon
روشن کردن کمک بتوضیح چیزی کردن
quantify
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantifying
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
cession
صرفنظر کردن از چیزی وواگذار کردن ان واگذاری
valuate
ارزش چیزی رامعین کردن ارزیابی کردن
quantifies
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
to instigate something
چیزی را برانگیختن
[اغوا کردن ]
[وادار کردن ]
denounce
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounced
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounces
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denouncing
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
reference
توجه کردن یا کار کردن با چیزی
mind
فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
references
توجه کردن یا کار کردن با چیزی
brief
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
briefed
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
minding
فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
minds
فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
briefer
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
briefest
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
beck
باسرتصدیق کردن یاحالی کردن چیزی
to beg for a thing
چیزی راخواهش کردن یاگدایی کردن
fill
پر کردن چیزی
fills
پر کردن چیزی
deducting
کم کردن چیزی از کل
deduct
کم کردن چیزی از کل
to work out something
چیزی را حل کردن
deducts
کم کردن چیزی از کل
make do with something
با چیزی تا کردن
to reason out something
چیزی را حل کردن
make something do
با چیزی تا کردن
to throw something overboard
چیزی را ول کردن
defrosted
یخ چیزی را اب کردن
to cut back
[on]
something
چیزی را کم کردن
to cut down
[on]
something
چیزی را کم کردن
defrosts
یخ چیزی را اب کردن
defrosting
یخ چیزی را اب کردن
to smell at something
چیزی را بو کردن
defrost
یخ چیزی را اب کردن
to cut something
چیزی را کم کردن
deducted
کم کردن چیزی از کل
enclosing
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
relevance
1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
encloses
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclose
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
replace
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
query
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replacing
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaces
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
queried
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queries
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
querying
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
pushed
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushes
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
push
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
replaced
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
via
حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
demystifies
سر چیزی را برطرف کردن
to get
[hold of]
something
فراهم کردن چیزی
demystify
سر چیزی را برطرف کردن
demystifying
سر چیزی را برطرف کردن
to bring something
فراهم کردن چیزی
to throw something overboard
چیزی را ترک کردن
demystified
سر چیزی را برطرف کردن
To prepare something. To get somethings ready.
چیزی را حاضر کردن
To devour something .
چیزی را یک لقمه کردن
To give up (overlook)something.
از چیزی صرفنظر کردن
to work out something
حل چیزی را پیدا کردن
To spit at someone (something).
بکسی (چیزی ) تف کردن
to botch things up
زیرورو کردن چیزی
to cock something up
زیرورو کردن چیزی
to fuck something up
زیرورو کردن چیزی
to mess something up
زیرورو کردن چیزی
to screw something up
زیرورو کردن چیزی
to reason out something
چیزی رامعین کردن
to screw the pooch
زیرورو کردن چیزی
unmasks
چیزی رااشکار کردن
cleanest
تمیز کردن چیزی
to make something clear
چیزی را روشن کردن
to ensure something
تضمین کردن
[چیزی]
to sweeten something
چیزی را شیرین کردن
cleans
تمیز کردن چیزی
meanest
مشخص کردن چیزی
meaner
مشخص کردن چیزی
mean
مشخص کردن چیزی
fill up
کاملاگ پر کردن چیزی
replace
چیزی را تعویض کردن
to ensure something
تامین کردن
[چیزی]
to mull over something
بازاندیشی کردن چیزی
to think over something
بازاندیشی کردن چیزی
to deny somebody something
چیزی را از کسی رد کردن
replaced
چیزی را تعویض کردن
to ensure something
مراقبت کردن در
[چیزی]
replaces
چیزی را تعویض کردن
replacing
چیزی را تعویض کردن
to refuse somebody something
چیزی را از کسی رد کردن
unmasking
چیزی رااشکار کردن
to take exception to anything
به چیزی اعتراض کردن
hurtle
با چیزی تصادف کردن
hurtled
با چیزی تصادف کردن
hurtles
با چیزی تصادف کردن
hurtling
با چیزی تصادف کردن
to strain after anything
در پی چیزی تقلا کردن
to muck up something
زیرورو کردن چیزی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com