English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (21 milliseconds)
English Persian
to pin somebody down on something کسی را به چیزی مقید کردن
Other Matches
fettered مقید کردن
binds مقید کردن
bind مقید کردن
fetters مقید کردن
fettering مقید کردن
bonding مقید کردن
fetter مقید کردن
peg down مقید کردن
bind over مقید کردن
indenture با سند مقید کردن
condition شرط مقید کردن
bound خیز محدود کردن مقید کردن بستن
bind گرفتار واسیر کردن مقید کردن
binds گرفتار واسیر کردن مقید کردن
to tie up مقید کردن حبس کردن
to watch something مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
to stop somebody or something کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
extensions طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
to portray somebody [something] نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن]
particulars مقید
modals مقید
bounden مقید
bound up مقید
bound مقید
limited مقید
pent مقید
conditional مقید
modal مقید
limiting مقید
to see something as something [ to construe something to be something] چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
lay hands upon something جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to regard something as something چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
to depict somebody or something [as something] کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
qualified endorsement فهرنویسی مقید
qualified confession اقرار مقید
qualified power of attorney وکالت مقید
qualified مقید محدود
conditionally بطور مقید
absolute غیر مقید
absolutes غیر مقید
engaged column ستون مقید
plenary غیر مقید
plenaries غیر مقید
conditional موکول مقید
to appreciate something قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
modify تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifying تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
correction صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
coveting میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covets میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covet میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to scramble for something هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
qualified endorsement پشت نویسی مقید
indenture باسند مقید شدن
sub modo مشروط یا مضیق یا مقید
qualified indorsement فهر نویسی مقید
restrictive indorsement پشت نویسی مقید
think nothing of something <idiom> فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
formal مقید به اداب ورسوم اداری
rectified درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectifies درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
sleep on it <idiom> به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
rectify درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
He's a difficult man to pin down. سخت است او [مرد] را مقید کرد.
She is very particular ( specific ) about her appearance . درباره سرووضعش خیلی مقید است
I feel morally bound to … از نظر اخلاقی خود را مقید می دانم که ...
I always make a point of being on time . I always try to be punctual . همیشه مقید هستم که سر وقت بیایم
to give up [to waste] something ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی]
see about (something) <idiom> دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
bearbaiting نوعی تفریح که دران سگهارابجان خرس مقید درزنجیرمیاندازند
to mind somebody [something] اعتنا کردن به کسی [چیزی] [فکر کسی یا چیزی را کردن]
fix می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fixes می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
to concern something مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
flavourings چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavorings چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
lyophilization خشک کردن چیزی بوسیله منجمد کردن ان در لوله هی خالی از هوا
flavouring چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavoring چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
prejudge تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudged تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudges تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudging تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
to prescribe something [legal provision] چیزی را تعیین کردن [تجویز کردن] [ماده قانونی] [حقوق]
to tarnish something [image, status, reputation, ...] چیزی را بد نام کردن [آسیب زدن] [خسارت وارد کردن] [خوشنامی ، مقام ، شهرت ، ... ]
to pirate something چیزی را غیر قانونی چاپ کردن [دو نسخه ای کردن]
fraise نرده دار کردن دهانه چیزی را گشادتر کردن
to pull off something [contract, job etc.] چیزی را تهیه کردن [تامین کردن] [شغلی یا قراردادی]
refer توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
referred توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
refers توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
premeditate قبلا فکر چیزی را کردن مطالعه قبلی کردن
set loose <idiom> رها کردن چیزی که تو گفته بودی ،آزاد کردن
quantified محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
to throw light upon روشن کردن کمک بتوضیح چیزی کردن
quantify محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantifying محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
cession صرفنظر کردن از چیزی وواگذار کردن ان واگذاری
valuate ارزش چیزی رامعین کردن ارزیابی کردن
quantifies محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
to instigate something چیزی را برانگیختن [اغوا کردن ] [وادار کردن ]
denounce علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounced علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounces علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denouncing علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
reference توجه کردن یا کار کردن با چیزی
mind فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
references توجه کردن یا کار کردن با چیزی
brief خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
briefed خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
minding فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
minds فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
briefer خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
briefest خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
beck باسرتصدیق کردن یاحالی کردن چیزی
to beg for a thing چیزی راخواهش کردن یاگدایی کردن
fill پر کردن چیزی
fills پر کردن چیزی
deducting کم کردن چیزی از کل
deduct کم کردن چیزی از کل
to work out something چیزی را حل کردن
deducts کم کردن چیزی از کل
make do with something با چیزی تا کردن
to reason out something چیزی را حل کردن
make something do با چیزی تا کردن
to throw something overboard چیزی را ول کردن
defrosted یخ چیزی را اب کردن
to cut back [on] something چیزی را کم کردن
to cut down [on] something چیزی را کم کردن
defrosts یخ چیزی را اب کردن
defrosting یخ چیزی را اب کردن
to smell at something چیزی را بو کردن
defrost یخ چیزی را اب کردن
to cut something چیزی را کم کردن
deducted کم کردن چیزی از کل
enclosing احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
relevance 1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
encloses احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclose احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
replace برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
query پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replacing برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaces برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
queried پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queries پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
querying پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
pushed فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushes فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
push فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
replaced برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
via حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
demystifies سر چیزی را برطرف کردن
to get [hold of] something فراهم کردن چیزی
demystify سر چیزی را برطرف کردن
demystifying سر چیزی را برطرف کردن
to bring something فراهم کردن چیزی
to throw something overboard چیزی را ترک کردن
demystified سر چیزی را برطرف کردن
To prepare something. To get somethings ready. چیزی را حاضر کردن
To devour something . چیزی را یک لقمه کردن
To give up (overlook)something. از چیزی صرفنظر کردن
to work out something حل چیزی را پیدا کردن
To spit at someone (something). بکسی (چیزی ) تف کردن
to botch things up زیرورو کردن چیزی
to cock something up زیرورو کردن چیزی
to fuck something up زیرورو کردن چیزی
to mess something up زیرورو کردن چیزی
to screw something up زیرورو کردن چیزی
to reason out something چیزی رامعین کردن
to screw the pooch زیرورو کردن چیزی
unmasks چیزی رااشکار کردن
cleanest تمیز کردن چیزی
to make something clear چیزی را روشن کردن
to ensure something تضمین کردن [چیزی]
to sweeten something چیزی را شیرین کردن
cleans تمیز کردن چیزی
meanest مشخص کردن چیزی
meaner مشخص کردن چیزی
mean مشخص کردن چیزی
fill up کاملاگ پر کردن چیزی
replace چیزی را تعویض کردن
to ensure something تامین کردن [چیزی]
to mull over something بازاندیشی کردن چیزی
to think over something بازاندیشی کردن چیزی
to deny somebody something چیزی را از کسی رد کردن
replaced چیزی را تعویض کردن
to ensure something مراقبت کردن در [چیزی]
replaces چیزی را تعویض کردن
replacing چیزی را تعویض کردن
to refuse somebody something چیزی را از کسی رد کردن
unmasking چیزی رااشکار کردن
to take exception to anything به چیزی اعتراض کردن
hurtle با چیزی تصادف کردن
hurtled با چیزی تصادف کردن
hurtles با چیزی تصادف کردن
hurtling با چیزی تصادف کردن
to strain after anything در پی چیزی تقلا کردن
to muck up something زیرورو کردن چیزی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com