English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (34 milliseconds)
English Persian
To tease someone. To pull someonelet. کسی را دست انداختن ( مسخره کردن )
Search result with all words
kid دست انداختن مسخره کردن
kidded دست انداختن مسخره کردن
kidding دست انداختن مسخره کردن
Other Matches
satirize مسخره کردن
quizzes مسخره کردن
satirizes مسخره کردن
satirising مسخره کردن
imp مسخره کردن
satirized مسخره کردن
to make fun of مسخره کردن
satirised مسخره کردن
to set at nought مسخره کردن
satirises مسخره کردن
to smile at مسخره کردن
imps مسخره کردن
to make merry over مسخره کردن
illude مسخره کردن
quiz مسخره کردن
satirizing مسخره کردن
to take fun at استهزاکردن مسخره کردن
tolaugh.atany thing استهزاکردن مسخره کردن
To make fun of someone . To poke fun at someone . کسی را مسخره کردن
add insult to the injury <idiom> [بیشتر کردن زیان به وسیله تحقیر و مسخره کردن]
travesties تقلید مسخره امیز کردن
befool مسخره کردن گول زدن
jape لطیفه زدن مسخره کردن
travesty تقلید مسخره امیز کردن
flout استهزاء کردن اهانت یا بی احترامی کردن مسخره
flouts استهزاء کردن اهانت یا بی احترامی کردن مسخره
flouted استهزاء کردن اهانت یا بی احترامی کردن مسخره
flouting استهزاء کردن اهانت یا بی احترامی کردن مسخره
as if to add insult to injury <idiom> با بیشتر کردن زیان به وسیله تحقیر و مسخره
drop گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropping گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drops گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropped گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
to make game of مسخره کردن ریشخند کردن
jear استهزاء کردن مسخره کردن
launches به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launched به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launching به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launch به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
entrancing مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
primming بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
entrances مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entranced مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entrance مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
to cut out بریدن ودراوردن- پیش دستی کردن بر- اماده کردن-انداختن
operates به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operate به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operated به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
bring down به زمین انداختن حریف انداختن شکار
funny man مسخره
cockeyed مسخره
jeap puddoing مسخره
mockery مسخره
hobbyhorse مسخره
jeer مسخره
jeered مسخره
zany مسخره
dulte مسخره
jeering مسخره
snash مسخره
jeers مسخره
skit مسخره
sikt مسخره
dult مسخره
jack pudding مسخره
witticisms مسخره
clown مسخره
clowns مسخره
witticism مسخره
rustic مسخره
loutish مسخره
clowning مسخره
skits مسخره
farceur مسخره
harlequin مسخره
clowned مسخره
trachle تصادم کردن خسته کردن بزحمت انداختن
fooled دلقک مسخره
burlesques مسخره امیز
spoofs کلاهبرداری مسخره
What a ridicrlous idea ! چه حرف مسخره یی !
burlesque مسخره امیز
spoof کلاهبرداری مسخره
fool دلقک مسخره
farcical مسخره امیز
antic بی تناسب مسخره
ridiculous مسخره امیز
fools دلقک مسخره
floppies مسخره وار
fair game مسخره کردنی
floppy مسخره وار
punchinello لوده مسخره
fooling دلقک مسخره
droll مسخره امیز
ironies مسخره پنهان سازی
goof around خود را مسخره قراردادن
irony مسخره پنهان سازی
She ridicules every one همه را مسخره می کند
flump مسخره وارراه رفتن
It is ridicrlous . I t is a farce . اصلا" مسخره است
To fool arounk . مسخره بازی درآوردن
fool around خود را مسخره قراردادن
Don't be ridiculous! خودت را مسخره نکن!
mowers علف چین مسخره
parody تقلید مسخره امیزکردن
parodies تقلید مسخره امیزکردن
mower علف چین مسخره
putting تعویض کردن انداختن
launched انداختن پرت کردن
launches انداختن پرت کردن
hurtle پرت کردن انداختن
spits سوراخ کردن تف انداختن
to put by دور انداختن رد کردن
slotting انداختن چفت کردن
to set off انداختن برابر کردن
slots انداختن چفت کردن
launching انداختن پرت کردن
slot انداختن چفت کردن
puts تعویض کردن انداختن
launch انداختن پرت کردن
lay aside پس انداز کردن انداختن
toss پرت کردن انداختن
put تعویض کردن انداختن
hurtled پرت کردن انداختن
hurtling پرت کردن انداختن
tosses پرت کردن انداختن
hurtles پرت کردن انداختن
tossing پرت کردن انداختن
tossed پرت کردن انداختن
to let fly انداختن تیرخالی کردن
spit سوراخ کردن تف انداختن
horrifying بهراس انداختن به بیم انداختن
horrify بهراس انداختن به بیم انداختن
horrified بهراس انداختن به بیم انداختن
jeopard بخطر انداختن بمخاطره انداختن
horrifies بهراس انداختن به بیم انداختن
jeered سخن مسخره امیز گفتن
jeering سخن مسخره امیز گفتن
jeers سخن مسخره امیز گفتن
to poke fun at any one با شوخی یا مسخره کسیرابستوه اوردن
To reduce something to the absurd . To make a travesty of something . چیزی را بصورت مسخره درآوردن
jeer سخن مسخره امیز گفتن
retard عقب انداختن اهسته کردن
throwin در دنده انداختن تزریق کردن
retards عقب انداختن اهسته کردن
prorogate تعطیل کردن بتعویق انداختن
groove خط انداختن شیار دار کردن
to play the fool with any one کسیرادست انداختن کسیرامسخره کردن
desolate از ابادی انداختن مخروبه کردن
prorogue تعطیل کردن بتعویق انداختن
retarding عقب انداختن اهسته کردن
embrangle گیر انداختن گرفتار کردن
put over بتاخیر انداختن از سرباز کردن
grooves خط انداختن شیار دار کردن
postponing بتعویق انداختن موکول کردن
defaces ازشکل انداختن محو کردن
turn on بجریان انداختن روشن کردن
defacing ازشکل انداختن محو کردن
postpone بتعویق انداختن موکول کردن
operate اداره کردن راه انداختن
involves گیر انداختن وارد کردن
postponed بتعویق انداختن موکول کردن
operated اداره کردن راه انداختن
back پشتی کردن پشت انداختن
operates اداره کردن راه انداختن
backs پشتی کردن پشت انداختن
hollers فریاد کردن سروصداراه انداختن
holler فریاد کردن سروصداراه انداختن
involving گیر انداختن وارد کردن
postpones بتعویق انداختن موکول کردن
involve گیر انداختن وارد کردن
drop in اتفاقا دیدن کردن انداختن در
defaced ازشکل انداختن محو کردن
hollering فریاد کردن سروصداراه انداختن
hollered فریاد کردن سروصداراه انداختن
engages مجذوب کردن درهم انداختن
deface ازشکل انداختن محو کردن
paralyze از کار انداختن بیحس کردن
engage مجذوب کردن درهم انداختن
steer roping کمند انداختن به گاو ونگهداشتن ناگهانی اسب برای انداختن گاو بزمین
That's just ridiculous! این که واقعا مسخره است! [طنز]
Why do you ridicule my suggestion? چرا پیشنهاد مرا مسخره می کنی ؟
nail با میخ الصاق کردن بدام انداختن
to reject something with a shrug [of the shoulders] با شانه بالا انداختن چیزی را رد کردن
nailed با میخ الصاق کردن بدام انداختن
disunite باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
tangles درهم گیر انداختن گوریده کردن
tangle درهم گیر انداختن گوریده کردن
disunited باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disunites باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disuniting باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
nails با میخ الصاق کردن بدام انداختن
to put on airs باد در خود انداختن خودنمایی کردن
catapults منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
mimicked مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
mimicking مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
mimic مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
set up <idiom> راه انداختن ،برپا کردن چیزی
To swallow ones pride and request someone (to do something). نزد کسی رو انداختن ( تقاضایی کردن )
teases اذیت کردن کسی را دست انداختن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com