Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English
Persian
the churach built him up
کلیسا اورا تربیت یا تهذیب اخلاق کرد
Other Matches
edification
تهذیب اخلاق
regeneration
نوزایش تهذیب اخلاق
ethic
غالبا بصورت جمع علم اخلاق بجث درامور اخلاقی اصول اخلاق
moralistic
وابسته به اخلاق گرایی و اخلاق گرایان
exonarthex
[هشتی ورودی کلیسا خارج از نمای اصلی کلیسا]
prebendary
دریافت مقرری از کلیسا وفیفه خوار کلیسا
elder
ارشد کلیسا شیخ کلیسا
well-bred
با تربیت تربیت شده
refinements
تهذیب
refinement
تهذیب
edification
تهذیب
polish
تهذیب
polishes
تهذیب
reformation
تهذیب
edified
تهذیب کردن
cultivation
تهذیب ترویج
regenerating
تهذیب کردن
edify
تهذیب کردن
edifies
تهذیب کردن
regenerates
تهذیب کردن
refines
تهذیب کردن
refine
تهذیب کردن
regenerated
تهذیب کردن
regenerate
تهذیب کردن
edifying
تهذیب کننده
edificatory
تهذیب کننده
reform school
مدرسه تهذیب اخلاقی
overrefinement
تهذیب بسیار اراستگی فراوان
her
اورا
retrieved
اصلاح یا تهذیب کردن حصول مجدد
retrieve
اصلاح یا تهذیب کردن حصول مجدد
culturist
فرهنگ خواه هواخواه تهذیب وپرورش
retrieves
اصلاح یا تهذیب کردن حصول مجدد
he was sent to england
اورا فرستادندبانگلستان
they proclaimed him sovereign
جلوس اورا
they intended to kill him
میخواستند اورا بکشند
i had a great wish to see him
داشتم که اورا به بینم
they intended to kill him
قصدکشتن اورا داشتند
out with him
اورا بیرون کنید
reformatory schools
کانون اصلاح وتربیت مدارس تهذیب مجرمین جوان
They consider him as an outsider .
اورا غریبه بحساب می آورند
I wish I could meet ( see ) her .
کاش می توانستم اورا ببینم
the instant i saw him
بمحض اینکه اورا دیدم
His path was strewn with flowers .
مقدم اورا گلباران کردند
he was ordained priest
اورا بسمت کشیش گماشتند
I sent him on an errand.
اورا دنبال یک کاری فرستادم
They gave him a sound thrashing .
اورا کتک مفصلی زدند
Such extravagances ruined him.
این ولخرجی ها اورا زمین زد
He was not admitted to the university.
اورا به دانشگاه راه ندادند
I wI'll get (persuade)him to sign .
اورا حاضر بامضاء می کنم
He is called by this name.
اورا به این رسم می خوانند
We havent seen him for ages.
سالهاست اورا ندیده ایم
The referee put a boycott on him .
داور اورا از بازی محروم کرد
I gave him a piece of my mind . I told him off. I gave him a good dressing down .
اورا شستم وگذاشتم کنار ( پر خاش )
She was pretty when I saw her at close quarters .
از نزدیک که اورا دیدم خوشگه بود
they a his death to poison
مرگ اورا ازخوردن زهرمی دانند
the police are on his track
مامورین شهربانی اورا دنبال می کنند
I reckoned him as my friend.
اورا دوست خود حساب می کردم
Providence watches over him.
از عالم غیب اورا حفا ظت می کنند
Leave her alone.
اورا تنها (بحال خود ) بگذار
he was engagedon probation
بعنوان کاراموزی اورا استخدام کردند
diver's mate
یار اب باز که اورا ازاب بالا می کشد
Everybody condemned his foolish behaviour .
همه رفتار نادرست اورا محکوم کردند
She loves him in spite lf sll his faults .
با وجود تمام عیبهایش اورا دوست دارد
The bandits stripped him of all his belongines .
دزدهای سر گردنه ( راهزنان ) اورا لخت کردند
he should better to led than
باید اورا دلالت کرد زور فایده ندارد
she was her putative daughter
اورا دختری فرض میکرد مشهور بودکه وی دختراوست
To squash someone .
تو دهن کسی زدن ( اورا خاموش وخفه کردن )
that book will immortalize him
ان کتاب نام اورا تا جاویدان زنده نگاه خواهد داشت
to hold any one to ransom
کسیرا در توقیف نگاه داشتن تااینکه با دادن فدیه اورا ازادکنند
pettish
بد اخلاق
morality
اخلاق
characterless
بی اخلاق
impatient
بد اخلاق
moody
بد اخلاق
moralities
اخلاق
deportment
اخلاق
immoral
بد اخلاق
comportment
اخلاق
moral
اخلاق
rabid
بد اخلاق
reprobates
بد اخلاق
reprobate
بد اخلاق
moral philosophy
علم اخلاق
good-natured
خوش اخلاق
behavior
سلوک اخلاق
ethic
کتاب اخلاق
frailty
ضعف اخلاق
frailties
ضعف اخلاق
moralistic
اخلاق گرایانه
Moral decadence .
فساد اخلاق
immorally
بر خلاف اخلاق
behaviuor
سلوک اخلاق
moral philosopher
اخلاق دان
moralization
اخلاق گرایی
public morals
اخلاق حسنه
immoral
خلاف اخلاق
ethics
علم اخلاق
ehtics
علم اخلاق
good conduct
حسن اخلاق
raking
بد اخلاق فاسد
rakes
بد اخلاق فاسد
rake
بد اخلاق فاسد
creative thinking
تفکر اخلاق
donsy
دارای اخلاق متغیروتندوباحرارت
donsie
دارای اخلاق متغیروتندوباحرارت
ethically
مطابق علم اخلاق
to take a person's measure
با اخلاق کسیرا ازمودن
doggery
اخلاق پست بدکاری
personalities
اخلاق و خصوصیات شخص
ethical
وابسته به علم اخلاق
wronging
مخالف اخلاق یا قانون
wrongs
مخالف اخلاق یا قانون
moral
وابسته بعلم اخلاق
peculiar
دارای اخلاق غریب
With his foul temper.
با اخلاق سگه که دارد
moralists
معتقد به اصول اخلاق
moralist
معتقد به اصول اخلاق
well conditioned
دارای اخلاق نیکو
wrong
مخالف اخلاق یا قانون
personality
اخلاق و خصوصیات شخص
sportmanship
رفتار و اخلاق انسانی
prejudicial to public morality
منافی اخلاق حسنه
it is an offence to morlity
منافی اخلاق است
pestiferous
فاسدکننده اخلاق دیگری
antigone
دختری که همراه پدر نابینای خود به اتیکا رفت و تا زمان مرگ پدرش اورا خدمت کرد
streaky
دارای اخلاق وخصوصیات فردی
streakiest
دارای اخلاق وخصوصیات فردی
americanization
پذیرش اخلاق و اداب امریکایی
bowdlerization
حذف قسمتهای خارج از اخلاق
streakier
دارای اخلاق وخصوصیات فردی
offences against public morals
جرائم بر علیه اخلاق عمومی
the whole of morality is there
همه اخلاق همین جا است
moralism
رعایت اصول اخلاق بطورطبیعی
moralists
فیلسوف یا معلم اخلاق اخلاقی
moral philosophy
اصول اخلاق ایین رفتار
edify
اخلاق اموختن تقدیس کردن
edifies
اخلاق اموختن تقدیس کردن
pharisaism
اخلاق فریسی هاریاکاری زهدخشک
to gauge a person
گنجایش یا اخلاق کسیراسنجیدن یا ازمودن
edified
اخلاق اموختن تقدیس کردن
good tempered
دیر غضب خوش اخلاق
pestilently
چنانکه برای اخلاق مضرباشد
cocotte
زن جوان بد اخلاق وجلف هرزه
moralist
فیلسوف یا معلم اخلاق اخلاقی
cultivation
تربیت
gentry
تربیت
uncivil
بی تربیت
bearish
بی تربیت
uncivilly
بی تربیت
blowzed
بی تربیت
half bred
بی تربیت
unmannerly
بی تربیت
ill mannered
بی تربیت
ill bred
بی تربیت
true bred
با تربیت
gentrice
تربیت
unpolished
بی تربیت
churl
بی تربیت
mannerliness
تربیت
lowbred
بی تربیت
low bred
بی تربیت
good breeding
تربیت
caddish
بی تربیت
chuff
بی تربیت
well bred
با تربیت
genteelness
تربیت
grosser
بی تربیت
grossed
بی تربیت
nurtured
تربیت
upbringing
تربیت
nurtures
تربیت
nurturing
تربیت
grossing
بی تربیت
impolite
بی تربیت
ill-bred
بی تربیت
mannerless
بی تربیت
grosses
بی تربیت
nurture
تربیت
gross
بی تربیت
manner
تربیت
randy
بی تربیت
grossest
بی تربیت
education
تربیت
gentle
با تربیت
pedagogy
تربیت
barbarous
بی تربیت
gentler
با تربیت
gentlest
با تربیت
bowdlerize
قسمتهای خارج از اخلاق را حذف کردن از
fish culture
تربیت ماهی
hoyden
روستایی بی تربیت
trainable
تربیت پذیر
educating
تربیت کردن
educates
تربیت کردن
genteely
از روی تربیت
educate
تربیت کردن
to bring up
تربیت کردن
accomplished
تربیت شده
trains
تربیت کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com