Dictiornary-Farsi | کمیسیون مشترک | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
joint committee	کمیسیون مشترک


Other Matches

internationals	ElectrotechnicalCommission ...کمیسیون الکتریکی جهانی کمیسیون بین المللی مهندسی برق
international	ElectrotechnicalCommission ...کمیسیون الکتریکی جهانی کمیسیون بین المللی مهندسی برق
commission of conciliation	کمیسیون حل اختلاف کمیسیون توافق
disciplinary control board	کمیسیون 5 نفری یکانها کمیسیون 5 نفری شورای انضباطی یکان
common divisor	مقسوم علیه مشترک بخشیاب مشترک
joint venture	سرمایه گذاری مشترک تجارت مشترک
joint	نیروهای مشترک عملیات مشترک
subscriber	مشترک روزنامه وغیره مشترک
subscribers	مشترک روزنامه وغیره مشترک
commissions	کمیسیون
commissioning	کمیسیون
commission	کمیسیون
commitee	کمیسیون
cooperative scorer	بهره گیرنده از روش سرمایه گذاری مشترک استفاده کننده از سرمایه گذاری مشترک
military comission	کمیسیون نظامی
fact finding body	کمیسیون تحقیق
boarded	هیئت کمیسیون
investigating committee	کمیسیون بازجویی
commission	کمیسیون و کمیته
board	هیئت کمیسیون
committee of inquiry	کمیسیون بازجویی
courts of inquiry	کمیسیون تحقیق
committe of foreign exchange	کمیسیون ارز
commission of enquiry	کمیسیون تحقیق
subcommittees	کمیسیون فرعی
subcommittee	کمیسیون فرعی
court of inquiry	کمیسیون تحقیق
select committe	کمیسیون پارلمانی
committee of ways and means	کمیسیون مالی
commissioning	کمیسیون و کمیته
commissions	کمیسیون و کمیته
committees	کمیسیون مجلس مشاوره
human rights commission	کمیسیون حقوق بشر
healt and safety commision	کمیسیون سلامت و امنیت
committee	کمیسیون مجلس مشاوره
prevention of discrimination sub commiss	کمیسیون فرعی جلوگیری ازتبعیض
interstate commerce commission	کمیسیون تجارت بین ایالات
iec	کمیسیون بین المللی الکترونیک
ecafe	کمیسیون اقتصادی اسیا و خاور دور که در سال 7491 در سازمان ملل تشکیل شده است
conjoint	مشترک
commonalities	مشترک
commonality	مشترک
party lines	خط مشترک
common user	مشترک
party line	خط مشترک
participants	مشترک
subscriber's line	خط مشترک
participant	مشترک
joint	مشترک
commonest	مشترک
commoners	مشترک
common	مشترک
senses	حس مشترک
sensed	حس مشترک
sense	حس مشترک
intercommon	حق مشترک
held in common	مشترک
subscribers	مشترک
subscriber	مشترک
common area	ناحیه مشترک
trunk circuit	معبر مشترک
common language	زبان مشترک
common multiple	مضرب مشترک
common progarm	برنامه مشترک
common storage	حافظه مشترک
common fronties	مرز مشترک
joint exercise	تمرین مشترک
joint resolution	تصمیم مشترک
joint exercise	مانور مشترک
joint services	خدمات مشترک
telephone subscriber	مشترک تلفنی
subscriber's cable	کابل مشترک
joint command	فرماندهی مشترک
synergy	عمل مشترک
subscriber's station	مرکز مشترک
subscriber's number	شماره مشترک
joint ownership	مالکیت مشترک
joint demand	تقاضای مشترک
common factor	عامل مشترک
joint costs	هزینه مشترک
joint costs	هزینههای مشترک
joint products	محصولات مشترک
common fate	سرنوشت مشترک
subscriber's line	خط متعلق به مشترک
tenancy in common	استیجار مشترک
common gender	جنس مشترک
joint command	یکان مشترک
joint declaration	بیانیه مشترک
common trait	ویژگی مشترک
intercommunion	ارتباط مشترک
commonweal	مشترک المنافع
my and his father	پدر مشترک من و او
mutual responsibility	مسئوولیت مشترک
mutual interests	منافع مشترک
complex fraction	مخرج مشترک
insurance certificate	بیمه مشترک
mutual debts	دیون مشترک
concerted action	عمل مشترک
local subscriber	مشترک داخلی
line termination circuit	اتصال مشترک
halvers	نیمه مشترک
joint zone	منطقه مشترک
jointly owned property	مال مشترک
party parpet	جانپناه مشترک
rachis	دیرک مشترک
joint shares	سهام مشترک
common wall	دیوار مشترک
common wealth	مشترک المنافع
joint force	نیروی مشترک
joint staff	ستاد مشترک
joint adventure	تجارت مشترک
joint account	حساب مشترک
complex fraction	برخه مشترک
joint stock	سرمایه مشترک
interrelation	مناسبات مشترک
joint supply	عرضه مشترک
intercommunion	اقدام مشترک
co-author	نویسندهی مشترک
condominium	حاکمیت مشترک
condominium	مالکیت مشترک
condominium	حکومت مشترک
Common Market	بازار مشترک
co-operation	کار مشترک
collaboration	کار مشترک
condominiums	حکومت مشترک
condominiums	مالکیت مشترک
condominiums	حاکمیت مشترک
party wall	دیوار مشترک
common fraction	مخرج مشترک
condominium	تسلط مشترک
common denominators	مخرج مشترک
common denominator	مخرج مشترک
condominiums	تسلط مشترک
cooperation	کار مشترک
cooperative work	کار مشترک
cooperative work	همکاری مشترک
intersections	فصل مشترک
intersection	فصل مشترک
coefficients	عامل مشترک
cooperation	همکاری مشترک
common	مشترک اشتراکی
commoners	مشترک اشتراکی
factors	عامل مشترک
factor	عامل مشترک
co-operation	همکاری مشترک
joint	مشترک الحاقی
joint	ستاد مشترک
collaboration	همکاری مشترک
commonest	مشترک اشتراکی
coefficient	عامل مشترک
interfaces	وجه مشترک
collective	مشترک عمومی
cenotrope	گرایش مشترک
commonwealths	مشترک المنافع
party line	مرز مشترک
party lines	مرز مشترک
caveat subscriptor	اخطار به مشترک
subscriber line	خط مشترک [مخابرات]
commonwealth	مشترک المنافع
bottom layer	لایه مشترک
EEC	بازار مشترک
coenotrope	گرایش مشترک
interface	وجه مشترک
middling	جمله مشترک
combined publications	نشریات مشترک
co-authors	نویسندهی مشترک
party walls	دیوار مشترک
interface	سطح مشترک
coinsurance	بیمه مشترک
interfaces	سطح مشترک
co insurance	بیمه مشترک
meant	میان مشترک
joint tenants	اجاره داران مشترک
subscriber's loop	حلقه متعلق به مشترک
co-stars	نقش مشترک داشتن
osculate	صفات مشترک داشتن
co-star	نقش مشترک داشتن
common denominator	مخرج مشترک [ریاضی]
law of common fate	قانون سرنوشت مشترک
jointure	دارایی مشترک زن و شوهر
lowest common multiple	کوچکترین مضرب مشترک
joint venture	سرمایه گذاری مشترک
party parpet	دست انداز مشترک
line termination circuit	مدار مشترک تلفنی
joint tenancy	اجاره داری مشترک
joint task force	گروه رزمی مشترک
joint strategic objectives	هدفهای مشترک استراتژیکی
digital subscriber line [DSL]	خط مشترک دیجیتال [مخابرات ]
shared paranoid disorder	اختلال پارانویایی مشترک
local subscriber	مشترک تلفنی محلی
common ion effect	اثر یون مشترک
gold pool	صندوق مشترک طلا
epicene	مشترک بین دو جنس
common wealth	ممالک مشترک المنافع
collective call sign	معرف مشترک یکانها
collectivism	سیستم اقتصادی مشترک
common base circuit	مدار یا پایه مشترک
common collector	با جریان روب مشترک
common collector circuit	مدار کلکتور مشترک
common d.	مقسوم علیه مشترک