English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (3 milliseconds)
English Persian
original که از آن می توان کپی گرفت
originals که از آن می توان کپی گرفت
Search result with all words
There is no fault to find with my work. بهانه ای نمی توان بکار من گرفت
Accidents wI'll happen. چلوی تصادف ( قضا وقدر ) رانمی توان گرفت
I have no fault to find with his work . از کارش هیچ عیبی نمی توان گرفت
Other Matches
eight bit system کم توان که CPU آن می توان کلمات هشت بیتی را پردازش کند
power meter دستگاه اندازه گیری توان توان سنج وات متر
rating توان نامی توان قدرت
ratings توان نامی توان قدرت
lsb رقم دودویی که محل سمت راست کلمه را اشغال میکند و کمترین توان دو را در کلمه دارد که معمولا معادل رو به توان صفر است
watts واحداندازه گیری SI برای توان الکتریکی که به صورت توان تولیدشده در صورت عبور جریان یک آمپر از باری که ولتاژ یک ولت دارد تعریف میشود
watt واحداندازه گیری SI برای توان الکتریکی که به صورت توان تولیدشده در صورت عبور جریان یک آمپر از باری که ولتاژ یک ولت دارد تعریف میشود
A jars mouth may be stopped ,a mans cannot. <proverb> در کوزه را مى توان بست اما دهان آدمى را نمى توان بست.
volt ampere meter دستگاه اندازه گیری توان فاهری توان فاهری سنج
mini کامپیوتر کوچک با محدوده توان پردازش و دستورات بیشتر از یک ریز کامپیوتر ولی قابل رقابت با سرعت یا توان کنترل داده کامپیوتر mainframe نیست
eclipsed گرفت
eclipses گرفت
eclipse گرفت
eclipsing گرفت
the wind rises بادوزیدن گرفت
solar eclipse گرفت خورشید
tethanus گرفت عضلانی
lunar eclipse گرفت ماه
eclipe of the moon ماه گرفت
dynamic dump رو گرفت پویا
the doctor bled me دکتراز من خون گرفت
he prospered in his business کارش بالا گرفت
The police stopped me. پلیس جلویم را گرفت
dump رو گرفت روبرداری کردن
since the outbreak of the war از روزی که جنگ در گرفت
He was run over by a car. اتوموبیل اورازیر گرفت
irretraceable که نتوان ردانرا گرفت
he went his way راه خودراپیش گرفت
He went home on leave . مرخصی گرفت رفت منزل
Accidents wI'll happen . جلوی اتفاق رانتوان گرفت
It was engraved on my mind . درزهنم نقش گرفت ( بست )
He got the money from me by a trick. با حقه وکلک پول را از من گرفت
A surge of anger rushed over me . سرا پایم را فرا گرفت
It caught her eye . She took to it at once . She took a fancy to it . نظرش را گرفت ( جلب کرد )
She had a heart attack . قلبش گرفت ( حمله قلبی )
he talked himself hoarse انقدرحرف زدکه صدایش گرفت
This idea took root in my mind. این نظریه درفکرم ریشه گرفت
integrand جملهای که باید تابع اولیه ان را گرفت
A wave of anger swept over the entire world . موجی از خشم دنیا را فرا گرفت
Where can I contact Mr …. ? کجا می شود با آقای ….تماس گرفت ؟
He was granted a grade promotion. یک پایه ترفیع ( ارتقاء درجه ) گرفت
She was transported with joy . شادی تمام وجودش را فرا گرفت
His wish was fulfI'lled. آرزویش عملی شد (جامه عمل گرفت )
She mistook me for somebody else . مرا با یکی دیگر عوضی گرفت
if [when] it comes to the crunch <idiom> وقتی که اجبارا باید تصمیم گرفت [اصطلاح]
he prospered in his business در کار خود کامیاب شد کارش رونق گرفت
commensurably چنانکه بتوان بایک پیمانه اندازه گرفت
melchizedek > ملکی صدق < کاهنی که ازابراهیم عشر گرفت
tantalus تانتالوس که مورد شکنجه شدید زاوش قرار گرفت
As the debate unfolds citizens will make up their own minds. در طول بحث شهروند ها خودشان تصمیم خواهند گرفت.
She resolved to give him a wide berth in future. [She decided to steer clear of him in future.] او [زن] تصمیم گرفت در آینده ازاو [مرد] دوری کند.
I'll call him tomorrow - no, on second thoughts, I'll try now. من فردا با او [مرد] تماس خواهم گرفت - پس ازفکربیشتری، من همین حالا سعی میکنم.
air brush برس و مکنده هوایی جهت گرفت پرز اضافی و ذرات زائد فرش
copyrights که یک نویسنده یا برنامه نویس درکار خود دارد و بدون پرداخت حقوق نمیتوان از کپی گرفت
copyright که یک نویسنده یا برنامه نویس درکار خود دارد و بدون پرداخت حقوق نمیتوان از کپی گرفت
the early bird catches the worm <proverb> کسی که بر سر خواب سحر شبیخون زد هزار دولت بیدار را به خواب گرفت
engels law ارتباط بین درامدو هزینههای مصرفی که اولین بار بوسیله امارشناس المانی قرن نوزدهم ارنست انگل مورد بررسی قرار گرفت
the lancet was infected نیشترالوده به میکرب شد نیشتر میکرب گرفت
power توان
low power توان کم
capacitance توان
isoelectric هم توان
ambidextral دو سو توان
ambidextrous دو سو توان
exponents توان
potential توان
potency توان
equipotent هم توان
p توان
oligotrophic کم توان
vigour توان
throughput توان
exponent توان
vigor توان
powering توان
powers توان
powered توان
high-powered پر توان
vim توان
purgation روش باستانی دادرسی در CL که به موجب ان متهم بایستی دوازده تن ازهمسایگان را به بیگناهی خود به شهادت می گرفت ویااز طریق رفتن در اب جوش یا اب یخ یا اتش بیگناهی خودرا ثابت می کرد
idle power توان کور
input power توان ورودی
increase of output افزایش توان
idle current wattmeter توان کورسنج
wattles power توان کور
indicated horsepower توان فاهری
i^ r loss اتلاف توان
horse power توان موتور
heating power توان حرارتی
i. and evdevolution توان یابی
h.p. توان اسب
cosine meter توان سنج
constant power توان دائمی
constant power توان ثابت
connected load توان اتصال
compression strength توان فشاری
complex power توان موهومی
complex power توان مختلط
circuit breaking capacity توان قطع
capacity range حیطه توان
discriminating power توان افتراق
dispersive power توان پاشندگی
dynomometer توان سنج
fluctuating power توان نوشی
flexural strength توان خمشی
exponentiation به توان رساندن
explosive power توان انفجاری
engine rating توان موتور
engine performance توان موتور
electric power توان برقی
power توان [ریاضی]
effective power توان موثر
low power توان کوچک
instantaneous power توان لحظهای
to the power of [three] به توان [سه] [ریاضی]
resolution power توان تفکیک
exponent توان [ریاضی]
received power توان دریافتی
real power توان موثر
real power توان حقیقی
reactor output توان راکتور
reactive volt amperes توان هرز
reactive power توان راکتیو
reactive power توان واکنشی
sounp power توان صوتی
wattmeter توان سنج
wattless power توان هرز
vector power توان برداری
useful power توان مفید
true power توان واقعی
true power توان متوسط
true power توان حقیقی
thermal power توان حرارتی
tensile strength توان کششی
reactive power توان هرز
rated output توان نامی
physical medicine طب توان بخشی
output power توان خروجی
out put توان دستگاهها
motor output توان موتور
microcomputer کامپیوتر کم توان
maximum available powere توان حداکثر
light output ratio توان نور
interference power توان پارازیت
potential energy نهان توان
power circuit مدار توان
puissance توان قدرت
power output توان خروجی
power loss اتلاف توان
power level indicator توان نما
power level تراز توان
power function تابع توان
power factor ضریب توان
power endurance توان استقامت
simple circuit مدار توان
powered توان برقی
powers توان نیرو
input توان اولیه
inputted توان ورودی
inputted توان اولیه
powers توان برقی
powers قوه یا توان
rehabilitation توان بخشی
omnipotent همه توان
throughput توان عملیاتی
potency توان جنسی
input توان ورودی
micro کامپیوتر کم توان
powered قوه یا توان
rating سنجش توان
power قوه یا توان
ratings سنجش توان
recruitment توان گیری
powering توان برقی
power توان برقی
power توان نیرو
powered توان نیرو
powering قوه یا توان
micros کامپیوتر کم توان
pace حفظ توان
purchasing power توان خرید
cubes توان سوم
paced حفظ توان
biological potential توان زیستی
albedo توان بازتاب
horsepower توان اسب
aerobic power توان هوازی
cube توان سوم
active power توان موثر
valence توان ارزش
perhaps توان بود
powering توان نیرو
brake horsepower توان مفید
paces حفظ توان
apparent power توان فاهری
resolving power توان تفکیک تلسکوپ
torsion dynamometer توان سنج پیچشی
maxvo حداکثر توان هوازی
tera پیشوندی برای 01 به توان 21
unity power factor ضریب توان واحد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com