Dictiornary-Farsi | کودکی را بفرزندی قبول کردن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (34 milliseconds)

English	Persian
To adopt a child ( an infant ) .	کودکی را بفرزندی قبول کردن


Other Matches

filiate	بفرزندی پذیرفتن
infancy	کودکی
childhood	کودکی
imfancy	کودکی
Lets play that again .	قبول ندارم. [قبول نیست دربازی وغیره ]
man and boy	چه در کودکی چه در بزرگی
infantile amnesia	یادزدودگی کودکی
dementia infantilis	زوال عقل کودکی
infantile	مربوط بدوران کودکی
infantile sexuality	میل جنسی دوره کودکی
nursling or nurse	کودکی به دست دایه یا پرستار سپرده شده است
latchkey child	[کودکی که معمولا در خانه بخاطر مشغله پدر مادر تنها است]
handy dandy	بازی بچگانه که دران کودکی چیزی رادریکی ازدودست بسته خودنگاه
entertains	قبول کردن
honours	قبول کردن
pass	قبول کردن
adopting	قبول کردن
adopt	قبول کردن
adopts	قبول کردن
accepts	قبول کردن
accepting	قبول کردن
passes	قبول کردن
passed	قبول کردن
accept	قبول کردن
honouring	قبول کردن
to take in	قبول کردن
admits	قبول کردن
accords	قبول کردن
accorded	قبول کردن
accord	قبول کردن
honoring	قبول کردن
admit	قبول کردن
honored	قبول کردن
admitting	قبول کردن
entertained	قبول کردن
honour	قبول کردن
honors	قبول کردن
adhibit	قبول کردن
entertain	قبول کردن
honoured	قبول کردن
accepting	پسندیدن قبول کردن
to incur a risk	ریسکی را قبول کردن
to take up the glove	قبول مبارزه کردن
take to <idiom>	سریعا قبول کردن
disapprove	قبول نکردن رد کردن
disapproves	قبول نکردن رد کردن
honouring	یاحوالهای را قبول کردن
accepts	پسندیدن قبول کردن
To assume responsibility .	قبول مسئولیت کردن
to take up the gauntlet	قبول مبارزه کردن
honoring	یاحوالهای را قبول کردن
honors	یاحوالهای را قبول کردن
honours	یاحوالهای را قبول کردن
honored	یاحوالهای را قبول کردن
acceptance of goods	قبول کردن کالا
honour	یاحوالهای را قبول کردن
honoured	یاحوالهای را قبول کردن
To accept an invitation .	دعوتی را قبول کردن
matriculate	قبول کردن پذیرفتن
matriculated	قبول کردن پذیرفتن
matriculating	قبول کردن پذیرفتن
matriculates	قبول کردن پذیرفتن
pass	تصویب کردن قبول شدن
passes	تصویب کردن قبول شدن
vicarious	به نیابت قبول کردن جانشین
keep an appointment	قبول کردن قرار ملاقات
passed	تصویب کردن قبول شدن
shell out	هزینه چیزی را قبول کردن
refused	قبول نکردن مضایقه تفاله کردن فضولات
refusing	قبول نکردن مضایقه تفاله کردن فضولات
refuse	قبول نکردن مضایقه تفاله کردن فضولات
refuses	قبول نکردن مضایقه تفاله کردن فضولات
ratify	قبول کردن تصویب کردن
adopting	قبول کردن اتخاذ کردن
ratifying	قبول کردن تصویب کردن
adopts	قبول کردن اتخاذ کردن
ratifies	قبول کردن تصویب کردن
ratified	قبول کردن تصویب کردن
His new luxury mansion is a dar cry from the one bedroom cottage he lived in as a child.	عمارت لوکس جدیدش کجا و کلبه یک خوابه ای که کودکی اش را در آن به سر برد کجا.
pooler	وسیلهای برای یکپارچه کردن و یا تبدیل داده کلیدی ورودی به صورتی که قابل قبول کامپیوتر اصلی باشد
adopted types	انواع تجهیزات مورد قبول انواع تجهیزات قبول شده
naturalises	اعطای تابعیت قبول تابعیت کردن
naturalizing	اعطای تابعیت قبول تابعیت کردن
naturalizes	اعطای تابعیت قبول تابعیت کردن
naturalize	اعطای تابعیت قبول تابعیت کردن
naturalising	اعطای تابعیت قبول تابعیت کردن
communication	بافری در گیرنده که به یک وسیله جانبی کند اجازه قبول داده از یک وسیله جانبی سریع میدهد بدون کم کردن سرعت
acceptance	قبول
adoption	قبول
compliance	قبول
reception	قبول
acknowledgment	قبول
intromission	قبول
receptions	قبول
imprimatur	قبول
admissions	قبول
admission	قبول
acceptances	قبول
ineligible	غیرقابل قبول
acceptable	قابل قبول
passable	قابل قبول
acceptances	قبول قرارداد
unacceptable	غیرقابل قبول
acceptance	قبول قرارداد
valid	قابل قبول
embracement	قبول اتخاذ
conceding	قبول شکست
accept	قبول شدن
reply paid	جواب قبول
unacceptably	غیرقابل قبول
concedes	قبول شکست
conceded	قبول شکست
passed <adj.> <past-p.>	قبول شده
authorized <adj.> <past-p.>	قبول شده
authorised [British] <adj.> <past-p.>	قبول شده
approved <adj.> <past-p.>	قبول شده
allowed <adj.> <past-p.>	قبول شده
agreed <adj.> <past-p.>	قبول شده
ratification	قبول قبولی
implied acceptance	قبول ضمنی
accepts	قبول شدن
incompliance	عدم قبول
acceptor	قبول کننده
accepting	قبول شدن
offer and acceptance	ایجاب و قبول
acceptability	قابلیت قبول
acceptability	قبول شدگی
concede	قبول شکست
compliant	قبول کننده
impossible [colloquial] <adj.>	غیرقابل قبول
receivable	قابل قبول
ready acceptance	حسن قبول
tolerable	قابل قبول
express acceptance	قبول صریح
admittable	قابل قبول
admissible	قابل قبول
reply paid /RP/ [reply prepaid]	جواب قبول
sufficiently <adv.>	قابل قبول
withdraws	قبول نکردن
disclaimed	قبول نکردن
naturalization	قبول تابعیت
admission of liability	قبول بدهی
disclaim	قبول نکردن
acceptance by words	قبول قولی
taken	مورد قبول
I agree.	قبول دارم.
acknowladgement of debt	قبول بدهی
intolerancy	عدم قبول
allowable	قابل قبول
the optio to accept or reject	اختیار قبول یا رد
the g. or refusal of anything	قبول یا ردچیزی
adopter	قبول کننده
disclaiming	قبول نکردن
rejection	قبول نکردن
rejection	عدم قبول
acceptably	بطورقابل قبول
withdraw	قبول نکردن
Agreed . that is a deal .	قبول ( قبوله )
believable	قابل قبول
allowable load	بارقابل قبول
reasonable	قابل قبول
compliancy	قبول اجابت
received	مورد قبول
compliantly	با قبول و رضایت
disclaims	قبول نکردن
aceptive	قابل قبول
acceptance by conduct	قبول فعلی
sufficient <adj.>	قابل قبول
disallowance	عدم قبول
non acceptance	عدم قبول
acceptable <adj.>	قابل قبول
adequate <adj.>	قابل قبول
satisfactory <adj.>	قابل قبول
good [sufficient] <adj.>	قابل قبول
adoption	قبول به فرزندی
agreement	قرار قبول
acceptation tacite	قبول ضمنی
acceptance limit	حد قابل قبول
adequately [sufficiently] <adv.>	قابل قبول
acceptancy	اماده قبول
intolerance	عدم قبول
acceptant	قبول کننده
accepter	قبول کننده
sufficing <adj.>	قابل قبول
agreements	قرار قبول
permissible stress	خستگی قابل قبول
To pass (fail,flunk) an exam.	درامتحان قبول ( رد )شدن
availabe time	زمان مورد قبول
aknowledge character	کاراکتر مورد قبول
accepting bank	بانک قبول کننده
persona grata	شخص مورد قبول
To pass an examination .	درامتحان قبول شدن
acceptance number	عدد ملاک قبول
acceptance tolerance	حد مجاز قابل قبول
valid assumptions	فروض قابل قبول
brinkmanship	سیاست قبول مخاطره
loss appraisal	ضایعات قابل قبول
incredible	غیرقابل قبول افسانهای
admissibleness	بطور قابل قبول
admissibility	مقبولیت قابلت قبول