English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
weanling کودک تازه از شیر گرفته
Other Matches
toddlers کودک تازه براه افتاده
toddles کودک تازه براه افتاده
toddling کودک تازه براه افتاده
toddled کودک تازه براه افتاده
toddle کودک تازه براه افتاده
toddler کودک تازه براه افتاده
ordinee کسیکه تازه درجه شماسی گرفته است
phonolite خاره اتش فشانی که تخته سنگ تازه ازموه گرفته ان چون چکش بخوردصدامیدهد
new blood <idiom> جان تازه به چیزی دادن ،نیروی تازه یافتن
enactory دربردارنده مقر رات) تازه برقرارکننده حقوق تازه
patinated جرم گرفته کبره گرفته
new coined تازه بنیاد تازه سکه زده
newlywed تازه داماد تازه عروس
hobbledehoy کره اسبی که تازه بالغ شده ادم تازه بالغ
baby کودک
kinchin کودک
tike کودک
babies کودک
infant کودک
chits کودک
it ان کودک
chit کودک
toddlers کودک نو پا
toddler کودک نو پا
tyke کودک
bantling کودک
child کودک
infants کودک
effluvium پخش بخارج هوای گرفته و خفه استشمام هوای خفه و گرفته
child development رشد کودک
child law حقوق کودک
child study کودک پژوهی
pedology کودک شناسی
child centered کودک محور
nurseries مهد کودک
child psychology روانشناسی کودک
suckles کودک شیرخوار
child psychiatry روانپزشکی کودک
childproof کودک ایمن
day care center مهد کودک
babyish کودک مانند
rejected child کودک مطرود
kid کودک بچه
carrycots صندلی کودک
kidded کودک بچه
carrycot صندلی کودک
kidding کودک بچه
infanticide کودک کشی
infantilism کودک ماندگی
feral child کودک وحشی
pediatrics پزشکی کودک
suckling کودک شیرخواره
kindergarten باغ کودک
puerilism کودک منشی
nursery مهد کودک
puerilism کودک خویی
schoolchild کودک دبستانی
schoolchildren کودک دبستانی
suckled کودک شیرخوار
suckle کودک شیرخوار
kindergartens باغ کودک
pedometer رشد سنج کودک
suckling کودک شیر خوار
child rearing practices شیوههای پرورش کودک
backward child کودک عقب مانده
enelicomorphism بزرگسال انگاری کودک
wolf child کودک گرگ پرورده
child abuse بهره کشی از کودک
eros صورت کودک بالدار
child guidance clinic درمانگاه راهنمایی کودک
pedimeter رشد سنج کودک
problem child کودک مشکل افرین
babes کودک شخص ساده و معصوم
pedagogy فن اموزش وپرورش کودک للگی
babe کودک شخص ساده و معصوم
childlike ساده وبی الایش کودک مانند
dewy eyed معصوم و پاک چون کودک بی گناه
dewy-eyed معصوم و پاک چون کودک بی گناه
nurser شیشه درجه دار برای شیردادن کودک
Cupid خدای عشق که بصورت کودک برهنه مجسم شده
cupids خدای عشق که بصورت کودک برهنه مجسم شده
teething ring حلقه لاستیکی مخصوص گازگرفتن کودک تا دندان در اورد
Like every child, she has only limited vocabulary at her disposal. مانند هر کودک، او [زن] وسعت واژگان محدودی در اختیار دارد.
I am thinking of baby number two as I am not getting any younger. من به فکر داشتن کودک شماره دو هستم چون من که جوانترنمی شوم .
low-spirited گرفته
duller گرفته
dull گرفته
fusty بو گرفته
low spirited گرفته
comate مه گرفته
fustier بو گرفته
dullest گرفته
dulls گرفته
muzzy گرفته
sombrous گرفته
darksome گرفته
brumous مه گرفته
chock full گرفته
adopted گرفته
dulling گرفته
air less گرفته
fustiest بو گرفته
addicted خو گرفته
accustomed خو گرفته
hoarse گرفته
thickest گرفته
hoarser گرفته
hoarsest گرفته
thick گرفته
pokey گرفته
mistful مه گرفته
uptight گرفته
bunged up قی گرفته
fogbound مه گرفته
rancid بو گرفته
thicker گرفته
gruff گرفته
dulled گرفته
folded in mist مه گرفته
choky گرفته
clouded گرفته
heartsore دل گرفته
muggy گرفته
Are you kidding ? Are you being funny? شوخیت گرفته ؟
dullest کندشدن گرفته
rheumatic رماتیسم گرفته
dulling کندشدن گرفته
dulls کندشدن گرفته
cerated موم گرفته
on the panel جزوصورت گرفته
blear eyes چشمان قی گرفته
caught گرفته شده
patinous کبره گرفته
began دست گرفته
smoky دود گرفته
triste گرفته محزون
fondest انس گرفته
fonder انس گرفته
fond انس گرفته
aeruginous زنگ گرفته
patinated زنگار گرفته
to d. itself گرفته شدن
rainy تر رگبار گرفته
filmy غبار گرفته
hoarsely بطور گرفته
blear گرفته وتاریک
duller کندشدن گرفته
filmiest غبار گرفته
airless گرفته یا دم کرده
divorcees زن طلاق گرفته
poky گرفته دلگیر
pokiest گرفته دلگیر
pokier گرفته دلگیر
measly کرم گرفته
divorcee زن طلاق گرفته
maggoty کرم گرفته
wont خو گرفته عادت
addict خو گرفته معتاد
filmier غبار گرفته
derivatives گرفته شده
drippy هوای گرفته
resolved that ...... تصمیم گرفته شد که
reposing upon قرار گرفته بر
i have a secure grasp of it انرا گرفته ام
in mourning چرک گرفته
addicts : خو گرفته معتاد
eerie ترساننده گرفته
mity کزم گرفته
mistful میغ گرفته
derivative گرفته شده
verminous شپش گرفته
medalled مدال گرفته
dull کندشدن گرفته
solemn گرفته موقرانه
dulled کندشدن گرفته
leaded سرب گرفته
tristful گرفته محزون
lowered هوای گرفته وابری
included دور گرفته شده
lower هوای گرفته وابری
assumed بخود گرفته عاریتی
underlying در زیر قرار گرفته
lowering هوای گرفته وابری
My left leg is in plaster . پای چپ؟ را گچ گرفته اند
low-key دارای صدای گرفته
skim شیر خامه گرفته
skimmed شیر خامه گرفته
skims شیر خامه گرفته
lowers هوای گرفته وابری
He was choking . گلویش گرفته بود
skimmed milk شیرخامه گرفته ورقیق
She was depressed. دلش گرفته بود
low key دارای صدای گرفته
patinous زنگارگرفته جرم گرفته
putrid flesh گوشت گندیده یا بو گرفته
malty خو گرفته به ابجو خوری
lour هوای گرفته وابریwerewolf
followed by <adj.> دنباله گرفته شده با
lour گرفته شدن عبوس
game شکار گرفته شده
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com