Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 201 (25 milliseconds)
English	Persian
to do ones endeavour	کوشش خودرابعمل اوردن وفیفه خودرا انجام دادن
Other Matches
to stand to one's duty	وفیفه خودرا انجام دادن
to play one's role	وفیفه خودرا انجام دادن
limit state	حالت خاص یک ساختمان که دیگر وفیفه خودرا انجام نمیدهد و یا شرایطی که برای ان طرح شده است جایز نمیباشد
to serve one's term	خدمت خودرا انجام دادن
to perform one's oromise	پیمان یاوعده خودرا انجام دادن
hurrying	بستوه اوردن باشتاب انجام دادن
hurries	بستوه اوردن باشتاب انجام دادن
hurry	بستوه اوردن باشتاب انجام دادن
to turn off	خاموش کردن انجام دادن بیرون اوردن
to exhaust one's efforts	منتهای کوشش را بعمل اوردن
he did his utmost	نهایت کوشش را بعمل اوردن
to strain every nerve	منتهای کوشش را بعمل اوردن
the d. of duty	انجام وفیفه
harnessing	حین انجام وفیفه
functionate	انجام وفیفه کردن
line of duty	نحوه انجام وفیفه
supererogation	افراط در انجام وفیفه
to perform one's duty	انجام وفیفه کردن
neglect of duty	غفلت در انجام وفیفه
harnessed	حین انجام وفیفه
harness	حین انجام وفیفه
feasance	انجام وفیفه کردن
while on duty	حین انجام وفیفه
ready for duty	اماده انجام وفیفه
one's light s	نهایت کوشش را در حدودتوانایی یا استعداد خود بعمل اوردن
supererogation	انجام کاری بیش از حد وفیفه
mistake while in discharge of duty	خطا در حین انجام وفیفه
acquits	از عهده برامدن انجام وفیفه کردن
to overrun one's duty	از انجام وفیفه شانه خالی کردن
pull through	در وضع خطرناکی انجام وفیفه کردن
taskwork	کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
acquitting	از عهده برامدن انجام وفیفه کردن
slackers	کسی که از انجام وفیفه شانه تهی کند
slacker	کسی که از انجام وفیفه شانه تهی کند
board of conciliation	هیاتی که برای پیشگیری وایجاد توافق بین کارگر وکارفرما انجام وفیفه میکند
to sun one self	خودرا افتاب دادن
insconce	خودرا جای دادن
get out of hand <idiom>	کنترل خودرا از دست دادن
pass the buck <idiom>	مسئولیت خودرا به دیگری دادن
take in stride <idiom>	خودرا به باد سرنوشت دادن
go to pieces <idiom>	کنترل خودرا از دست دادن
like a duck takes the water [Idiom]	کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
turn kings evidence	شرکای جرم و همدستان خودرا لو دادن
To extend the scope of ones activities .	میدان عملیات خودرا گسترش دادن
continue	ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continues	ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
to make a p of one's learing	دانش خودرا نمایش دادن علم فروشی کردن
to continue one's progress	پیشرفت خودرا ادامه دادن همواره جلو رفتن
to relax one's grasp	در کوشش خود سست شدن شل دادن
to ingratite oneself	خودرا طرف توجه قرار دادن خود شیرینی کردن
flip one's lid <idiom>	خیلی هیجان زده شدن ،کنترل خودرا از دست دادن
consented	اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents	اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent	اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting	اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
scratch one's back <idiom>	کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
conducting	هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct	هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts	هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted	هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
austempering	تغییرات فیزیکی که در دمای ثابت برای بدست اوردن باینات از استنیت انجام می گیرد
outdoing	بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes	بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdo	بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
to put oa a semblance of anger	سیمای خشمگین بخود دادن خودرا خشمگین وانمودکردن
To cast ones vote.	رأی خودرا دادن (به صندوق رأی ریختن )
economic and social council	شورای اقتصادی و اجتماعی یکی از ارکان ششگانه سازمان ملل متحد که وفیفه اش انجام امور اقتصادی واجتماعی و فرهنگی و تربیتی مربوط به سازمان ملل
effectuate	انجام دادن صورت دادن
duty assignment	واگذار کردن وفیفه گماردن به خدمت تعیین محل خدمت شغل دادن
without recourse	عبارتی که درفهر نویسی اسناد قابل انتقال بکار می رود و به وسیله ان فهر نویس مسئوولیت خودرا در برابر فهر نویسان بعدی نفی میکند و تنها خودرا در برابر کسی که سند رابرایش صادر کرده است مسئول قرار میدهد
spiriting	روح دادن بسرخلق اوردن
redeems	از گرو در اوردن رهایی دادن
spirit	روح دادن بسرخلق اوردن
lower	: پایین اوردن تخفیف دادن
lowered	: پایین اوردن تخفیف دادن
redeem	از گرو در اوردن رهایی دادن
alleging	دلیل اوردن ارائه دادن
lowers	: پایین اوردن تخفیف دادن
lowering	: پایین اوردن تخفیف دادن
alleges	دلیل اوردن ارائه دادن
pull down	پایین اوردن تخفیف دادن
redeemed	از گرو در اوردن رهایی دادن
allege	دلیل اوردن ارائه دادن
redeeming	از گرو در اوردن رهایی دادن
to tease a person for a thing	کسیرابرای دادن چیزی بستوه اوردن
charring	انجام دادن
chars	انجام دادن
furnish	انجام دادن
implements	انجام دادن
accomplish	انجام دادن
bring inbeing	انجام دادن
furnishes	انجام دادن
furnishing	انجام دادن
accomplishing	انجام دادن
char	انجام دادن
carry out	انجام دادن
make something happen	انجام دادن
to do a thing the right way	انجام دادن
to put through	انجام دادن
effecting	انجام دادن
to follow out	انجام دادن
effect	انجام دادن
carry into effect	انجام دادن
put inpractice	انجام دادن
carry ineffect	انجام دادن
implement	انجام دادن
actualize	انجام دادن
bring into being	انجام دادن
execute	انجام دادن
fulfill [American]	انجام دادن
effected	انجام دادن
make a reality	انجام دادن
put into practice	انجام دادن
put into effect	انجام دادن
actualise [British]	انجام دادن
administer	انجام دادن
to make good	انجام دادن
accomplishes	انجام دادن
fulfilling	انجام دادن
stand to	انجام دادن
to go through	انجام دادن
carry out	انجام دادن
pays	انجام دادن
performs	انجام دادن
implemented	انجام دادن
accomplish	انجام دادن
to bring to an issve	انجام دادن
to bring to effect	انجام دادن
parform	انجام دادن
fulfit	انجام دادن
fulfilled	انجام دادن
fulfils	انجام دادن
fulfil	انجام دادن
make out <idiom>	انجام دادن
fulfills	انجام دادن
put on	انجام دادن
chare	انجام دادن
do up	انجام دادن
implement	انجام دادن
fulfill	انجام دادن
covers	انجام دادن
paying	انجام دادن
to carry into execution	انجام دادن
put ineffect	انجام دادن
to carry through	انجام دادن
go through	انجام دادن
pay	انجام دادن
performed	انجام دادن
coverings	انجام دادن
cover	انجام دادن
implementing	انجام دادن
perform	انجام دادن
raises	بار اوردن تشکیل دادن پرزدار کردن
raise	بار اوردن تشکیل دادن پرزدار کردن
put across	خوب انجام دادن
dashes	بسرعت انجام دادن
dashed	بسرعت انجام دادن
dash	بسرعت انجام دادن
manipulate	با دست انجام دادن
to carry out a transaction	معامله ای انجام دادن
redoing	دوباره انجام دادن
repeats	دوباره انجام دادن
performed	انجام دادن خوب یا بد
perform	انجام دادن خوب یا بد
redid	دوباره انجام دادن
to toss off	زود انجام دادن
repeat	دوباره انجام دادن
redo	دوباره انجام دادن
performs	انجام دادن خوب یا بد
redoes	دوباره انجام دادن
misdo	ناصحیح انجام دادن
out act	بهتر انجام دادن از
redone	دوباره انجام دادن
serves	خدمت انجام دادن
alternate	بنوبت انجام دادن
go the whole hog <idiom>	بطورکامل انجام دادن
reworks	دوباره انجام دادن
reworking	دوباره انجام دادن
reworked	دوباره انجام دادن
rework	دوباره انجام دادن
top	خوب انجام دادن
lurk	در خفا انجام دادن
lurked	در خفا انجام دادن
lurking	در خفا انجام دادن
served	خدمت انجام دادن
serve	خدمت انجام دادن
overdoing	بیش از حد انجام دادن
To carry out to the letter . To do something very meticulously .	موبه مو انجام دادن
overdoes	بیش از حد انجام دادن
overdo	بیش از حد انجام دادن
overdid	بیش از حد انجام دادن
lurks	در خفا انجام دادن
to do by halves	ناقص انجام دادن
manipulate	بامهارت انجام دادن
alternated	بنوبت انجام دادن
to a one's object	مقصودخودرا انجام دادن
to bring through	خوب انجام دادن
manipulates	بامهارت انجام دادن
completion of a contract	انجام دادن قرارداد
manipulated	بامهارت انجام دادن

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com