Dictiornary-Farsi | گراف کامل | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (11 milliseconds)

English	Persian
complete graph	گراف کامل


Other Matches

full mobilization	تحرک کامل بحرکت دراوردن کامل
graphs	گراف
graph	گراف
full scale	باندازه کامل بمقیاس کامل
full annealing	بازپخت کامل تاباندن کامل
completed case	جعبه کامل خشاب کامل
planar graph	گراف مستوی
plots	گراف یا نقشه
graph paper	کاغذ گراف
structural graph	گراف ساختاری
cyclic graph	گراف دوری
connected graph	گراف همبسته
constitutional graph	گراف سرشتی
ovisac	کیسه گراف
progarm graph	گراف برنامه
spanning tree	زیرگرافی از یک گراف
plotted	گراف یا نقشه
plot	گراف یا نقشه
reaction graph	گراف واکنش
graafian follicle	کیسه گراف
graph follower	دنبال گر گراف
graph invariants	ناورداهای گراف
isomorphic graph	گراف هم ریخت
graph theory	تئوری گراف
circle chart	گراف دایره ای [ریاضی]
directed graph	گراف جهت دار
pie chart	گراف دایره ای [ریاضی]
ordinate	محور Y از یک گراف یا نمودار
x axis	بردار افقی گراف
y axis	بردار عمودی گراف
connected acyclic graph	گراف همبسته نادوری
axis	برای مختصات عمودی در گراف
axis	برای مختصات افقی در گراف
z axis	بردار عمق در گراف سه بعدی
coordinate	مقادیری که یک نقط ه را روی گراف یا نقشه قرار میدهد
liquid crystal bar graph panel indicator	شاخص گراف- میله بااستفاده از قطعات کریستال مایع
X Y	مختصات برای رسم گراف که x بردار افق و y عمودی است
axis	1-خط ی که چیزی اطراف آن می چرخد 2-خط مرجعی که پایه مختصات یک گراف است
imago	حشره کامل و بالغ اخرین مرحله دگردیسی حشره که بصورت کامل و بالغ در میاید
dynamic	تصویر مثل گراف که با ورود داده جدید بلارنگ بهنگام در می آید
dynamically	تصویر مثل گراف که با ورود داده جدید بلارنگ بهنگام در می آید
thorough	بطور کامل کامل
presentation software	برنامه نرم افزاری که به کاربر امکان ایجاد نمایش تجاری با گراف و داده و متن و تصویر میدهد
plots	توانایی برخی کلمه پردازها برای تولید گراف با چاپ تعدادی حروف نزدیک تبه هم بجای پیکسهای جداگانه .
plot	توانایی برخی کلمه پردازها برای تولید گراف با چاپ تعدادی حروف نزدیک تبه هم بجای پیکسهای جداگانه .
plotted	توانایی برخی کلمه پردازها برای تولید گراف با چاپ تعدادی حروف نزدیک تبه هم بجای پیکسهای جداگانه .
kymogram	گراف ثبت شده توسط دستگاه ثبت تغییرات
coordinate	روش نمایش نقط ه روی گراف با استفاده از دو مقدار روی بردارها که در جهت راست یکدیگر قرار دارند
split-screen	نرم افزارای که صفحه نمایش را به دو یا چند محل مستقل تقسیم میکند تا دو فایل متن متن یا گراف را در یک فایل متن نشان دهد
split screen	نرم افزارای که صفحه نمایش را به دو یا چند محل مستقل تقسیم میکند تا دو فایل متن متن یا گراف را در یک فایل متن نشان دهد
in a entireness of state	کامل
absolute	کامل
absolutes	کامل
unabridged	کامل
full fledged	کامل
exact	کامل
fullest	کامل
full	کامل
total	کامل
totaled	کامل
of ripe years	کامل
totaling	کامل
totalled	کامل
totalling	کامل
totals	کامل
full-fledged	کامل
entire	کامل
perfected	کامل
perfecting	کامل
perfects	کامل
self-contained	کامل
semibreve	نت کامل
unmitigated	کامل
exacts	کامل
exacted	کامل
echaustive	کامل
empennage	دم کامل
main	کامل
unqualified	کامل
perfect	کامل
all-out	کامل
semibreves	نت کامل
completes	کامل
wall-to-wall	کامل
largest	کامل
larger	کامل
completed	کامل
large	کامل
searching	کامل
plenary	کامل
completing	کامل
starkly	کامل
starkest	کامل
stark	کامل
saturation	کامل
starker	کامل
complete	کامل
plenaries	کامل
complete inventory	موجودی کامل
complete ditch	گودبرداری کامل
comprehensive insurance	بیمه کامل
completeness check	تطبیق کامل
completely specified	با تعیین کامل
to the bone <idiom>	به طور کامل
complete substitution	جانشین کامل
fletcherism	وجویدن کامل ان
complete sound	فشنگ کامل
hale and hearty <idiom>	درسلامتی کامل
U-turn	دور کامل
changeovers	دگرگونی کامل
U-turns	دور کامل
empery	سلطه کامل
conversancy	اشنایی کامل
conversancy	اگاهی کامل
conversance	اشنایی کامل
fixed round	فشنگ کامل
conversance	اگاهی کامل
dismounted defilade	اختفاء کامل
complete ditch	گود کامل
complementary color	رنگ کامل
hohlraum	تابشگر کامل
hottest	امادگی کامل
hotter	امادگی کامل
hot	امادگی کامل
absolutes	کامل قطعی
absolute	کامل قطعی
in the minutest detail <idiom>	مو به مو [با جزییات کامل]
rounded <adj.>	کامل و متعادل
overall costs	هزینه کامل
blackbody	تابشگر کامل
almightiness	قدرت کامل
all in price	بهای کامل
to the hilt <idiom>	به طور کامل
total costs	هزینه کامل
hunky dory	بارضایت کامل
inside and out <idiom>	به طور کامل
clamps	بست کامل
clamping	بست کامل
into thin air <idiom>	بطور کامل
clamped	بست کامل
clamp	بست کامل
amain	باسرعت کامل
flying colors	توفیق کامل
partitura	قطعه کامل
present perfect tense	ماضی کامل
ideal radiator	تابشگر کامل
ideal dielectric	عایق کامل
perfecting bail competition	رقابت کامل
hip and thigh	بطور کامل
perquisition	جستجوی کامل
pervestigation	جستجوی کامل
full word	کلمه کامل
full step	گام کامل
plenarily	بطور کامل
prepotence	قدرت کامل
prepotency	قدرت کامل
prompt radiation	تشعشع کامل
full step	یک قدم کامل
full speed	سرعت کامل
perfect tense	ماضی کامل
perfect score	امتیاز کامل
perfect radiator	تابنده کامل
partitur	قطعه کامل
pappus	حقه کامل گل
perfect competition	رقابت کامل
overall safety	ایمنی کامل
perfect fluid	سیال کامل
orbicular	مدور کامل
perfect gas	گاز کامل
perfect information	اطلاعات کامل
total system	سیستم کامل
perfect market	بازار کامل
mature system	سیستم کامل
perfect monopoly	انحصار کامل
low tide or water	جزر کامل
payment in full	پرداخت کامل
full section	برش کامل
pure competition	رقابت کامل
uncomplimentary	غیر کامل
unperfect	غیر کامل
utmost good faith	با صداقت کامل
full frame	قاب کامل
full employment	اشتغال کامل
full command	اداره کامل
full command	کنترل کامل
full bodied money	پول کامل
willie waught	یک جرعه کامل
full blown	تمام کامل
changeover	دگرگونی کامل
full annealing	کامل گداختن
full annealing	بازپخت کامل
uberrima fides	صراحت کامل
totalize	کامل کردن
total score	نمره کامل
full production	تولید کامل
full mobilization	بسیج کامل
full load	فرفیت کامل
full load	بار کامل
full justification	تطابق کامل
star program	برنامه کامل