English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (38 milliseconds)
English Persian
forgather گرد امدن اجتماع کردن
Other Matches
congregating اجتماع کردن
congregates اجتماع کردن
flocculate اجتماع کردن
congregate اجتماع کردن
congregated اجتماع کردن
rioting اجتماع و بلوا کردن
riot اجتماع و بلوا کردن
riots اجتماع و بلوا کردن
rioted اجتماع و بلوا کردن
assembly بستن و سوار کردن قطعات اسلحه اجتماع یکانها
stretch منبسط کردن کش امدن
stretched منبسط کردن کش امدن
stretches منبسط کردن کش امدن
ceases بند امدن تمام کردن
soufflTs پف کردن یا بالا امدن غذا
ceasing بند امدن تمام کردن
souffles پف کردن یا بالا امدن غذا
gam گرد امدن بازدید کردن
souffle پف کردن یا بالا امدن غذا
interject در میان امدن مداخله کردن
interjected در میان امدن مداخله کردن
interjecting در میان امدن مداخله کردن
interjects در میان امدن مداخله کردن
to turn up رد کردن از خاک دراوردن امدن
ceased بند امدن تمام کردن
cease بند امدن تمام کردن
exulting جست وخیزکردن بوجدوطرب امدن خوشی کردن
exult جست وخیزکردن بوجدوطرب امدن خوشی کردن
exults جست وخیزکردن بوجدوطرب امدن خوشی کردن
exulted جست وخیزکردن بوجدوطرب امدن خوشی کردن
heralding از امدن یاوقوع چیزی خبر دادن اعلام کردن
heralded از امدن یاوقوع چیزی خبر دادن اعلام کردن
herald از امدن یاوقوع چیزی خبر دادن اعلام کردن
heralds از امدن یاوقوع چیزی خبر دادن اعلام کردن
disforest ازحال جنگلی بیرون امدن ازرعایت قانون جنگل هامعاف کردن
commonweal اجتماع
consensus اجتماع
mustered اجتماع
meeting اجتماع
mustering اجتماع
socio- اجتماع
muster اجتماع
reunions اجتماع
processions اجتماع
meetings اجتماع
assemblage اجتماع
reunion اجتماع
assemblages اجتماع
gathering اجتماع
procession اجتماع
union اجتماع
musters اجتماع
unions اجتماع
associations اجتماع
conjunction اجتماع
milieu اجتماع
public meeting اجتماع
community اجتماع
communities اجتماع
society اجتماع
societies اجتماع
gatherings اجتماع
hurricanes اجتماع
milieux اجتماع
hurricane اجتماع
conjunctions اجتماع
milieus اجتماع
association اجتماع
societies جامعه اجتماع
parading اجتماع مردم
therapeutic community اجتماع درمانی
crowds شلوغی اجتماع
parades اجتماع مردم
crowd شلوغی اجتماع
societal وابسته به اجتماع
meetings ملاقات اجتماع
rallied اجتماع مجدد
collection اجتماع مجموعه
meeting ملاقات اجتماع
overloads اجتماع مهاجمان
overloaded اجتماع مهاجمان
collections اجتماع مجموعه
turn out اجتماع ازدحام
overload اجتماع مهاجمان
paraded اجتماع مردم
aggregation اجتماع توده
parade اجتماع مردم
rallies اجتماع مجدد
communes اجتماع تعاونی
official meeting اجتماع رسمی
concourses محل اجتماع
concourse محل اجتماع
commune اجتماع تعاونی
communed اجتماع تعاونی
communing اجتماع تعاونی
society جامعه اجتماع
klatsch اجتماع خودمانی
rally اجتماع مجدد
assembly اجتماع انجمن
klatch اجتماع خودمانی
grass roots اجتماع محلی منشاء
trigon اجتماع سه ستاره باهم
union [set theory] اجتماع [مجموعه] [ریاضی]
scurf شوره سر وازده اجتماع
riotous assembly اجتماع و مواضعه اشوبگرانه
franklin طبقه متوسط اجتماع
The various strata of society. طبقات مختلف اجتماع
scum طبقه وازده اجتماع
accru اجتماع فراهم شدگی
guildhalls محل اجتماع اصناف
ratag طبقات پایین اجتماع
the rabble طبقات پایین اجتماع
guildhall محل اجتماع اصناف
community psychology روانشناسی اجتماع نگر
lower class سطح پایین [اجتماع]
underclass طبقه سوم [اجتماع]
subclass سطح پایین [اجتماع]
lower class طبقه سوم [اجتماع]
pentapolis اجتماع پنج شهر
subclass طبقه سوم [اجتماع]
underclass سطح پایین [اجتماع]
upper classes وابسته به طبقات بالای اجتماع
vespiary اجتماع زنبوران دستهای زنبور
antisocial مخل اجتماع دشمن جامعه
guild اتحادیه محل اجتماع اصناف
lower class طبقه پست وپایین اجتماع
foyers مرکز اجتماع راهرو بزرگ
foyer مرکز اجتماع راهرو بزرگ
subclass طبقه پست وپایین اجتماع
upper class وابسته به طبقات بالای اجتماع
haunts محل اجتماع تبه کاران
forum بازار محل اجتماع عموم
forums بازار محل اجتماع عموم
upperclassman عضو صنوف ممتازه اجتماع
unsociable گریزان از اجتماع غیر اجتماعی
communitarian عضو انجمن یا اجتماع کمونیستی
guilds اتحادیه محل اجتماع اصناف
haunt محل اجتماع تبه کاران
huddling ازدحام اجتماع افراد یک تیم
redezvous وعده ملاقات اجتماع مجدد
huddles ازدحام اجتماع افراد یک تیم
huddle ازدحام اجتماع افراد یک تیم
underclass طبقه پست وپایین اجتماع
huddled ازدحام اجتماع افراد یک تیم
integration یکپارچگی اتحاد عناصر مختلف اجتماع
routs اجتماع برای اشوب یا کارخلاف قانون
routed اجتماع برای اشوب یا کارخلاف قانون
rout اجتماع برای اشوب یا کارخلاف قانون
covenantor اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
lurked جهش کردن پس از کمین از کمین در امدن
lurks جهش کردن پس از کمین از کمین در امدن
lurking جهش کردن پس از کمین از کمین در امدن
lurk جهش کردن پس از کمین از کمین در امدن
camporee اجتماع پسران ودختران پیش اهنگ از ناحیه معینی
outside art [هنری که خارج از چهارچوب رسمی و فرهنگی اجتماع باشد]
casework مطالعه بسیط اجتماع و محیط فرد یا خانواده برای تشخیص مرض ودرمان
to turn out بیرون دادن بیرون کردن سوی بیرون برگرداندن بیرون اوردن امدن
ensued از پس امدن
venue امدن
run short کم امدن
succumbing از پا در امدن
prove در امدن
comes امدن
proved در امدن
to come back پس امدن
succumbs از پا در امدن
lengthen کش امدن
to fall short کم امدن
come away ور امدن
lengthened کش امدن
lengthening کش امدن
lengthens کش امدن
succumb از پا در امدن
peter کم امدن
succee از پی امدن
behove امدن به
to pass on امدن
fall short کم امدن
to come over امدن
behoove امدن به
ensues از پس امدن
proves در امدن
ensue از پس امدن
venues امدن
to come in to line در صف امدن
come امدن
succumbed از پا در امدن
issue بیرون امدن
ring گرد امدن
to be on one's mettle سر غیرت امدن
to be late دیر امدن
prevails غالب امدن
induced غالب امدن بر
to be left زیاد امدن
put in کنار امدن با
uncurl از انحنا در امدن
align درصف امدن
aligned درصف امدن
aligning درصف امدن
inducing غالب امدن بر
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com