Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (34 milliseconds)
English
Persian
to form into groups
گروه بندی کردن
Search result with all words
group
جمعیت گروه بندی کردن
groups
جمعیت گروه بندی کردن
Other Matches
groupings
گروه بندی
regimentalation
گروه بندی
grouping
گروه بندی
regimentation
گروه بندی
part of ship
گروه بندی کار
ungrouped
گروه بندی نشده
grouped
گروه بندی شده
ability grouping
گروه بندی بر پایه توانایی
pack
گروه تعقیب کننده پیشتاز گروه تازیها گروه مهاجمان در تجمع
packs
گروه تعقیب کننده پیشتاز گروه تازیها گروه مهاجمان در تجمع
rating
طبقه بندی کردن درجه بندی
ratings
طبقه بندی کردن درجه بندی
groups
دسته بندی کردن طبقه بندی کردن
grades
درجه بندی کردن رتبه بندی کردن
grades
دسته بندی کردن طبقه بندی کردن
grade
درجه بندی کردن رتبه بندی کردن
grade
دسته بندی کردن طبقه بندی کردن
group
دسته بندی کردن طبقه بندی کردن
laggin
اب بندی کردن اب بندی ناوها
downgrades
کم کردن طبقه بندی اسناد ومدارک پایین اوردن درجه طبقه بندی
downgrading
کم کردن طبقه بندی اسناد ومدارک پایین اوردن درجه طبقه بندی
downgraded
کم کردن طبقه بندی اسناد ومدارک پایین اوردن درجه طبقه بندی
downgrade
کم کردن طبقه بندی اسناد ومدارک پایین اوردن درجه طبقه بندی
beach group
گروه خدمات بارانداز ساحلی گروه پیشرو یا یورتچی دریایی
commodity groups
گروه اقلام مشابه لجستیکی گروه کالاهای مصرفی
beach party
گروه ساحلی گروه شناسایی اسکله یا ساحل
gift wrap
بسته بندی کردن در کاغذ بسته بندی روبان دارپیچیدن
declassification
از طبقه بندی خارج کردن حذف طبقه بندی
civil reserve air fleet
گروه هواپیماهای احتیاط کشوری گروه هواپیماهای غیرنظامی که در موقع جنگ مورد استفاده قرار می گیرند
task component
بخشی از یک ناوگان یا گروه رزمی یا گروه ماموریت که برای یک ماموریت مخصوص تشکیل شده است
framing
یک فرایند ارتباطات که تعیین میکند کدام گروه از بیتهاتشکیل یک کاراکتر را میدهدو کدام گروه کاراکترها یک پیام را نمایش میدهد
clean up party
گروه مسئول نظافت محل اقامت افراد گروه مسئول رفت و روب
herded
متحد کردن گروه
herds
متحد کردن گروه
herd
متحد کردن گروه
herding
متحد کردن گروه
skulked
گروه دزدکی حرکت کردن
skulk
گروه دزدکی حرکت کردن
skulking
گروه دزدکی حرکت کردن
skulks
گروه دزدکی حرکت کردن
task force
گروه رزمی مشترک امفی بی گروه رزمی موقت زمینی
task forces
گروه رزمی مشترک امفی بی گروه رزمی موقت زمینی
countervailing power
قدرت یک گروه که در واکنش به قدرت گروه دیگر بوجود می اید
kaldor criterion
ضابطهای که براساس ان هرگونه تغییر ازنظر اجتمائی مطلوب یا مفیداست مشروط برانکه میزان نفع گروه منتفع شونده ازمیزان گروه متضررشونده بیشتر باشد . این ضابطه اولین بار بوسیله اقتصاددان امریکائی
evaluation rating
درجه بندی اطلاعات یا طبقه بندی ان از نظر اعتبار وصحت و دقت
timed
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
times
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
landing group
گروه پیاده شونده به ساحل گروه پیاده شدن
amphibious task group
گروه ماموریت اب خاکی گروه رزمی موقت اب خاکی
revamping
دوباره وصله یا سرهم بندی کردن نو نما کردن
revamp
دوباره وصله یا سرهم بندی کردن نو نما کردن
rigged
نصب قطعات باربندی کردن بسته بندی کردن
revamped
دوباره وصله یا سرهم بندی کردن نو نما کردن
rigs
نصب قطعات باربندی کردن بسته بندی کردن
rig
نصب قطعات باربندی کردن بسته بندی کردن
revamps
دوباره وصله یا سرهم بندی کردن نو نما کردن
stables
گروه اتومبیلهای مسابقه زیرنظریک سازمان گروه اسبهای مسابقه زیر نظر یک سازمان
stable
گروه اتومبیلهای مسابقه زیرنظریک سازمان گروه اسبهای مسابقه زیر نظر یک سازمان
To do something slapdash.
کاری را سرهم بندی کردن ( سمبل کردن )
bollix
سرهم بندی کردن قاطی پاتی کردن
bumble
اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
overpacking
دوباره لفاف کردن یا بسته بندی کردن
bumbles
اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumbled
اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
hordes
گروه بیشمار گروه
horde
گروه بیشمار گروه
classification
طبقه بندی کردن طبقه بندی
classifications
طبقه بندی کردن طبقه بندی
word warp
فرمت بندی مجدد پس از حذف ها و اصلاحات ویژگی که درصورت جانگرفتن یک کلمه درخط اصلی ان را به ابتدای خط بعدی می برد سطر بندی
carpet classification
طبقه بندی
[درجه بندی]
فرش
caulk
اب بندی کردن
seal
اب بندی کردن
sealing
اب بندی کردن
underpins
پی بندی کردن
underpinned
پی بندی کردن
to mull a mull of
سر هم بندی کردن
to make a muddle of
سر هم بندی کردن
batten down
اب بندی کردن
to make a mess of
سر هم بندی کردن
underpin
پی بندی کردن
to nails up
سر هم بندی کردن
seals
اب بندی کردن
lacevi
بندی کردن
to pin up
بی بندی کردن
to take a snack
ته بندی کردن
partition
جدا کردن جزء بندی کردن
resort
جدا کردن طبقه بندی کردن
grade
طبقه بندی کردن کلاسه کردن
partitions
جدا کردن جزء بندی کردن
segregation
جدا کردن درجه بندی کردن
portions
تسهیم کردن سهم بندی کردن
typed
ماشین کردن طبقه بندی کردن
vamp
وصله کردن سرهم بندی کردن
to put on
شرط بندی کردن تحمیل کردن
resorts
جدا کردن طبقه بندی کردن
portion
تسهیم کردن سهم بندی کردن
resorted
جدا کردن طبقه بندی کردن
gaduate
درجه بندی کردن تغلیظ کردن
type
ماشین کردن طبقه بندی کردن
sorts
دسته کردن طبقه بندی کردن
grades
طبقه بندی کردن کلاسه کردن
sorted
دسته کردن طبقه بندی کردن
sort
دسته کردن طبقه بندی کردن
gradate
درجه بندی کردن مخلوط کردن
types
ماشین کردن طبقه بندی کردن
break down
تجزیه کردن طبقه بندی کردن
partitioning
قسمت بندی کردن
jerry build
سرهم بندی کردن
echelonment
رده بندی کردن
prioritizes
اولویت بندی کردن
prioritized
اولویت بندی کردن
formulating
فرمول بندی کردن
categorises
دسته بندی کردن
categorises
طبقه بندی کردن
categorises
رده بندی کردن
boggle
کارسرهم بندی کردن
put-up
بسته بندی کردن
categorised
رده بندی کردن
prioritizing
اولویت بندی کردن
categorised
طبقه بندی کردن
stripping
بسته بندی کردن
groupage
دسته بندی کردن
categorised
دسته بندی کردن
graduate
طبقه بندی کردن
categorising
رده بندی کردن
formulates
فرمول بندی کردن
categorized
رده بندی کردن
flimflam
سرهم بندی کردن
packing
بسته بندی کردن
bungle
سرهم بندی کردن
bungled
سرهم بندی کردن
categorize
دسته بندی کردن
bungles
سرهم بندی کردن
to lay out
باغچه بندی کردن
to lay out
خیابان بندی کردن
bungling
سرهم بندی کردن
to knock together
سرهم بندی کردن
rating
دسته بندی کردن
echelonment
درجه بندی کردن
to provide against
پیش بندی کردن
categorising
طبقه بندی کردن
to pay court
عرض بندی کردن
categorising
دسته بندی کردن
categorize
رده بندی کردن
ratings
دسته بندی کردن
take stock
<idiom>
جمع بندی کردن
categorize
طبقه بندی کردن
lot
تقسیم بندی کردن
lot
سهم بندی کردن
compartmentation
تقسیم بندی کردن
prioritize
اولویت بندی کردن
subsumes
رده بندی کردن
ration
جیره بندی کردن
compartmentalised
بخش بندی کردن
compartmentalises
فصل بندی کردن
packet
بسته بندی کردن
graduates
درجه بندی کردن
compartmentalises
بخش بندی کردن
graduates
تقسیم بندی کردن
compartmentalising
فصل بندی کردن
compartmentalising
بخش بندی کردن
compartmentalize
فصل بندی کردن
group
دسته بندی کردن
compartmentalised
فصل بندی کردن
subsuming
رده بندی کردن
subsumed
رده بندی کردن
subsume
رده بندی کردن
groups
دسته بندی کردن
impost
تعرفه بندی کردن
graduate
تقسیم بندی کردن
graduates
طبقه بندی کردن
wrap
بسته بندی کردن
impone
شرط بندی کردن
wraps
بسته بندی کردن
rations
جیره بندی کردن
rationed
جیره بندی کردن
graduate
درجه بندی کردن
compartmentalize
بخش بندی کردن
schedule
زمان بندی کردن
scheduled
زمان بندی کردن
graduating
تقسیم بندی کردن
schedules
زمان بندی کردن
prioritised
اولویت بندی کردن
triangulation
مثلث بندی کردن
partitions
جزء بندی کردن
prioritises
اولویت بندی کردن
partition
جزء بندی کردن
prioritising
اولویت بندی کردن
formulate
فرمول بندی کردن
graduating
درجه بندی کردن
compartmentalizing
بخش بندی کردن
graduating
طبقه بندی کردن
compartmentalized
فصل بندی کردن
compartmentalized
بخش بندی کردن
packets
بسته بندی کردن
compartmentalizes
فصل بندی کردن
hoodwink
چشم بندی کردن
compartmentalizes
بخش بندی کردن
hoodwinked
چشم بندی کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com