Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
to break the prison
گریختن از زندان
Other Matches
breakaway
شکستن خط محاصره شکستن بند زندان فرار از زندان
scarpers
گریختن
to run off
گریختن
escape
گریختن
turn tail
گریختن
to turn tail
گریختن
to take to ones heels
گریختن
to take flight
گریختن
fleeing
گریختن
abscond
گریختن
absconded
گریختن
scarpering
گریختن
scarpered
گریختن
scarper
گریختن
shuns
گریختن
shunned
گریختن
shun
گریختن
escaping
گریختن
flees
گریختن
flee
گریختن
to run away
گریختن
to make ones getaway
گریختن
skedaddle
گریختن
to fly away
گریختن
shunning
گریختن
to run off
گریختن
desert
گریختن
deserting
گریختن
deserts
گریختن
to run away
گریختن
to elope
گریختن
escaped
گریختن
to get away
گریختن
escapes
گریختن
make off
گریختن
absconding
گریختن
absconds
گریختن
centrifuges
گریختن از مرکز
overslip
گریختن از پیش
run off with (someone)
<idiom>
فرارکردن ،گریختن
to give the guy to
گریختن ازپیش
to cut one's lucky
کوچیدن گریختن
jailbreak
گریختن ازمحبس
centrifuge
گریختن از مرکز
dodging
گریختن با گوی
to escape
[with something]
گریختن
[با چیزی]
dodges
گریختن با گوی
dodged
گریختن با گوی
dodge
گریختن با گوی
jailbreaks
گریختن ازمحبس
to escape an assassination attempt
از قصد آدمکشی گریختن
elopes
گریختن فرار کردن
eloped
گریختن فرار کردن
elope
گریختن فرار کردن
slipped
گریختن سهو کردن
slips
گریختن سهو کردن
eloping
گریختن فرار کردن
to give one the slip
از دست کسی گریختن
run away
گریختن شخص فراری
fly
گریختن پریدن پرواز
fly
گریختن از فرار کردن از
slip
گریختن سهو کردن
pass cut
روش گریختن مهاجم بی گوی از چند مدافع
delayed steal
دزدانه گریختن بسوی پایگاه هنگام پرتاب توپگیر
slammer
زندان
calaboose
زندان
bridewell
زندان
hothouses
زندان
qoud
زندان
hothouse
زندان
house of correction
زندان
tollbooth
زندان
tolbooth
زندان
presidio
زندان
pokey
زندان
quod
زندان
hoosegow
زندان
jailing
زندان
jailed
زندان
jail
زندان
gaols
زندان
gaoling
زندان
gaoled
زندان
gaol
زندان
dungeon
زندان
prisons
زندان
dungeons
زندان
prison
زندان
imprisonment
زندان
grate
زندان
grated
زندان
grates
زندان
jails
زندان
state prison
زندان دولتی
state prison
زندان ایالتی
maximum security prison
زندان فوق امنیتی
serve time
در زندان به سر بردن
to cage up
در زندان افکندن
sweatbox
زندان مجرد
life sentence
حکم زندان
solitary confinement
زندان مجرد
prison camps
زندان صحرایی
prison camp
زندان صحرایی
to serve time
در زندان بسربردن
solitary confinement
زندان انفرادی
cell
زندان تکی
incarcerate
در زندان نهادن
incarcerated
در زندان نهادن
incarcerates
در زندان نهادن
incarcerating
در زندان نهادن
warden
رئیس زندان
wardens
رئیس زندان
confinement
زندان بودن
can
زندان کردن
canning
زندان کردن
cans
زندان کردن
ward
سلول زندان
black hole
زندان تاریک
black holes
زندان تاریک
bagnio
زندان شرقی
jailbreak
فرار از زندان
lockups
زندان کردن
cell
زندان انفرادی
cells
زندان تکی
cells
زندان انفرادی
jailbreaks
فرار از زندان
prison
وابسته به زندان
prison
زندان کردن
prisons
وابسته به زندان
prisons
زندان کردن
imprison
زندان کردن
imprisoning
زندان کردن
imprisons
زندان کردن
lockup
زندان کردن
wards
سلول زندان
close confinement
زندان انفرادی
put in jail
به زندان انداختن
disprison
از زندان دراوردن
disciplinary segregation
زندان انضباطی
prison breaker
زندان گریز
penology
اداره زندان
disciplinary barracks
زندان دژبان
from out the prison
از توی زندان
house of d.
زندان موقتی
disciplinary barracks
زندان انضباطی
dunggeon
زندان زیرزمین
put in jail
در زندان افکندن
confinement facility
تاسیسات زندان
prison breaking
زندان گریزی
governor
حاکم رئیس زندان
oubliettes
سیاه چال ها
[در زندان]
to bail out
با ضمانت از زندان دراوردن
marshall
مارشال رئیس زندان
recommit
دوباره زندان کردن
prisoner of war cage
زندان زندانیان جنگی
prison psychosis
روان پریشی زندان
clink
زندان
[اصطلاح روزمره]
jug
زندان
[اصطلاح روزمره]
oubliette
سیاه چال
[در زندان]
lay by the heels
در بند یا زندان نهادن
wardress
نگهبان و محافظ زن در زندان
governors
حاکم رئیس زندان
lay fast by the heels
در بند یا زندان نهادن
dungeon
سیاه چال
[در زندان]
coop
اغل گوسفند زندان
bastille
زندان عمومی سابق در
breach of prison
جرم فرار از زندان
To beak jail .
از زندان فرار کردن
He was sent to jail.
اورابه زندان انداختند
dungeons
سیاه چال ها
[در زندان]
extra good time
وقت معافیت از زندان
ward
حیاط محوطه زندان
extra good time
معافی مشروط از زندان
wards
حیاط محوطه زندان
to cast
[throw]
somebody into the dungeon
به زندان انداختن کسی
[تاریخ]
send up
<idiom>
حکم به زندان انداختن کسی
diversion law
استفاده ازجایگزین جزابه جای زندان
to dungeon somebody
به زندان انداختن کسی
[تاریخ]
quad
زندانی کردن در زندان افکندن
run (someone) in
<idiom>
به زندان بردن ،دستگیر کردن
diversion
استفاده ازجایگزین جزابه جای زندان
quads
زندانی کردن در زندان افکندن
penitentiary
دار التادیب بازداشتگاه یا زندان مجرمین
jailŠetc
کسیکه زندان خانه اوشده است
prison bird
کسیکه زندان خانه او شده است
penitentiaries
دار التادیب بازداشتگاه یا زندان مجرمین
negligent escape
فرار از زندان بدون اطلاع ورضایت مامور محافظش
oubiette
زندان پنهان که در بالای ان یک روزنه هست و بس سیاه چال
turnkey
کلید دار زندان دستگاه انحراف سنج زاویه
colony
موسسه ای دور از تمدن برای گروهی از مردم
[مانند زندان]
court of record
در CL فقط اینگونه محاکم حق صدور حکم جریمه و زندان را دارند
beats
گریختن ازچنگ مدافع رسیدن به پایگاه پیش از رسیدن توپ بیس بال صدای منظم پای اسب
beat
گریختن ازچنگ مدافع رسیدن به پایگاه پیش از رسیدن توپ بیس بال صدای منظم پای اسب
The law prescribes a prison sentence of at least five years for such an offence.
قانون کم کمش پنج سال حکم زندان برای چنین جرمی تجویزمی کند.
contempt
در CLممکن است این جرم به وسیله جریمه یا زندان یا هردو کیفر داده شود اهانت
lam
فرار کردن گریختن فرار
lams
فرار کردن گریختن فرار
lamming
فرار کردن گریختن فرار
Hard architecture
[ساختمان محکم، غیر شخصی و بدون پنجره که معمولا زندان ها و بیمارستان های روانی به این سبک ساخته می شده است.]
habeas corpus
دستور احضار زندانی دستوری که دادگاه به زندان محل توقیف زندانی یی که توقیفش را غیر قانونی می داند
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com