Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 197 (2 milliseconds)
English
Persian
agent
گماشته وکیل
agents
گماشته وکیل
Search result with all words
man of business
وکیل گماشته
Other Matches
brief
خلاصه دعوی خواهان یا دفاع خوانده که به وسیله وکیل ایشان تهیه میشودیادداشتی که وکیل از روی ان در محکمه صحبت میکند وکیل کردن
briefer
خلاصه دعوی خواهان یا دفاع خوانده که به وسیله وکیل ایشان تهیه میشودیادداشتی که وکیل از روی ان در محکمه صحبت میکند وکیل کردن
briefest
خلاصه دعوی خواهان یا دفاع خوانده که به وسیله وکیل ایشان تهیه میشودیادداشتی که وکیل از روی ان در محکمه صحبت میکند وکیل کردن
briefed
خلاصه دعوی خواهان یا دفاع خوانده که به وسیله وکیل ایشان تهیه میشودیادداشتی که وکیل از روی ان در محکمه صحبت میکند وکیل کردن
disbar
سلب صلاحیت از وکیل کردن ممنوع الوکاله کردن وکیل اخراج وکیل از کانون وکلاء
practitioner
وکیل کیف به دست وکیلی که کاراصلیش وکالت باشد وکیل حرفهای
practitioners
وکیل کیف به دست وکیلی که کاراصلیش وکالت باشد وکیل حرفهای
bunkcombe
نطق وکیل در مجلس برای خودنمایی در پیش وکیل کنندگان
barrister
وکیل مشاور وکیل دعاوی
barristers
وکیل مشاور وکیل دعاوی
retainer
حق المشاوره ثابت و مقطوع وکیل دائمی قرارداد پرداخت دستمزد وکیل دائمی
retainers
حق المشاوره ثابت و مقطوع وکیل دائمی قرارداد پرداخت دستمزد وکیل دائمی
lawyers and laymen
وکیل و غیر وکیل
commissionaire
گماشته
procurator
گماشته
commissionaires
گماشته
procurators
گماشته
lockman
گماشته
orderly officen
گماشته
orderly
گماشته
orderlies
گماشته
batmen
گماشته
batman
گماشته
appointees
گماشته
assignee
گماشته
appointee
گماشته
executive officen
گماشته اجرا
commissary
گماشته مباشر
bureaucreat
گماشته اداری
commissaries
گماشته مباشر
subdeacon
معاون گماشته روحانی
dependent
تابع نان خور گماشته
master of the horse
کسیکه گماشته بر امورخانواده سلطنتی است میراخور
nomothetes
کسیکه گماشته میشد تا درقانون تجدیدنظر نماید قانون گذار
gymnasiarch
گماشته اموزشگاههای بازی وورزش که ازاهل اتن بود ورزشکاربزرگ
to take orders
منصب روحانیت را گرفتن بیکی از درجات روحانی گماشته شدن
long shoreman
گماشته بارگیری و بار خالی کنی در بندریا ماهی گیری در کرانه
letters missive
نامه رسمی پادشاه که در ان کسی برای اسقفی گماشته شده است
expressman
کسیکه گماشته گرفتن وزودرساندن امانات است کارمندبنگاه حمل سری
counsels
وکیل
assignee
وکیل
counselling
وکیل
letter of attorney
وکیل
mandatary
وکیل
counseled
وکیل
counselled
وکیل
counsel
وکیل
delegate
وکیل
delegated
وکیل
proxy
وکیل
lawyer
وکیل
agents
وکیل
deligate
وکیل
agent
وکیل
attorney
وکیل
gentleman of the long robe
وکیل
attorneys
وکیل
solicitor
وکیل
solicitors
وکیل
delegating
وکیل
delegates
وکیل
lawyers
وکیل
surrogates
وکیل
lieutenant
وکیل
proctor
وکیل
factor
وکیل
syndic
وکیل
counselors
وکیل
counsellors
وکیل
counsellor
وکیل
factors
وکیل
surrogate
وکیل
lieutenants
وکیل
deputies
وکیل
procurators
وکیل
deputy
وکیل
representative
وکیل
procurator
وکیل
representatives
وکیل
court-appointed defending counsel
وکیل تسخیری
counsel briefed by the government
وکیل تسخیری
court-appointed attorney for the defense
[American E]
وکیل تسخیری
counsel briefedby the government
وکیل تسخیری
public defender
[American E]
وکیل تسخیری
attorney with right of substitution
وکیل با حق توکیل
barrister at law
وکیل مرافعه
attorney with right of subtitution
وکیل در توکیل
barrister at law
وکیل قانونی
counsellor at law
وکیل مشاور
chamber counsel
وکیل مشاور
public defender
وکیل تسخیری
counsel for the crown
وکیل عمومی
judge advocate
وکیل مدافع
office attorney
وکیل دفتر
proctor
وکیل قانونی
proctor
وکیل مدافع
public a
وکیل عمومی
to go to the bar
وکیل شدن
to run in
وکیل کردن
trial attorney
وکیل محاکمه
depute
وکیل کردن
defensor
وکیل مدافع
defending attorney
وکیل مدافع
prosecture
وکیل عمومی
petifogger
وکیل مغالطه کن
attorney with right of substitution
وکیل در توکیل
surrogate
وکیل شدن
lieutenants
نایب وکیل
deputies
وکیل نماینده
deputy
وکیل نماینده
advocate
وکیل مدافع
advocated
وکیل مدافع
advocates
وکیل مدافع
advocating
وکیل مدافع
counsel
وکیل دعاوی
counseled
وکیل دعاوی
counselled
وکیل دعاوی
counselling
وکیل دعاوی
lieutenant
نایب وکیل
stewards
وکیل خرج
surrogates
وکیل شدن
barrister
وکیل مدافع
barrister
وکیل دادگستری
barrister
وکیل دعاوی
barristers
وکیل مدافع
barristers
وکیل دادگستری
barristers
وکیل دعاوی
Member of Parliament
وکیل مجلس
Members of Parliament
وکیل مجلس
steward
وکیل خرج
counsels
وکیل دعاوی
attorney at low
وکیل دعاوی
attorney
وکیل دعاوی
attorneys
وکیل دادگستری
attorney
وکیل دادگستری
attorneys
وکیل دعاوی
lawyers
وکیل دادگستری
lawyer
وکیل دادگستری
appoint as one's council
وکیل کردن
elect for the parliament
وکیل کردن
attorney at law
وکیل دعاوی
appoint as one counsel
وکیل کردن
attorneys
نمایندگی وکیل مدافع
take counsel with
با وکیل مشورت کردن
practitioner
وکیل دست به کار
special agent
وکیل یا نماینده مقیدالوکاله
serjeant at law
وکیل درجه یک دادگستری
counselors
رایزن وکیل مدافع
universal agent
وکیل تام الاختیار
universal agent
وکیل مطلق الوکاله
QC
مخفف وکیل دعاوی
counsellors
رایزن وکیل مدافع
parliamentarians
وکیل مبرز و حراف
counsellor
رایزن وکیل مدافع
parliamentarian
وکیل مبرز و حراف
QCs
مخفف وکیل دعاوی
lieutenant
ناوبان یکم وکیل
majordomo
وکیل خرج پیشکار
sergeants
یوزباشی وکیل باشی
sergeant
یوزباشی وکیل باشی
attorney
نمایندگی وکیل مدافع
lieutenants
ناوبان یکم وکیل
prevarication
خیانت وکیل به موکل
law officers of the crown
وکیل عمومی دادیار
counselor
رایزن وکیل مدافع
i made him my proxy
او را وکیل خود نمودم
practitioners
وکیل دست به کار
empowers
وکالت دادن وکیل کردن
deputy of the parliament
وکیل مجلس شورای ملی
empowering
وکالت دادن وکیل کردن
syndic
نماینده یا وکیل یک شرکت یادانشگاه
petifogger
وکیل پست یا حیله باز
empower
وکالت دادن وکیل کردن
empowered
وکالت دادن وکیل کردن
pettif ogger
وکیل پست یا حیله باز
counsel appointed
وکیل مسخر یاتسخیری در امور مدنی
i made him my proxy
او رااز جانب خود وکیل کردم
he voted by proxy
بوسیله وکیل یا نماینده رای داد
trial lawyer
وکیل دادگستری که دردادگاههای جنایی حضورمییابد
mandate
قرارداد پرداخت دستمزد وکیل دائمی
mandate
حق المشاوره ثابت و مقطوع وکیل دائمی
plea deal
[between Prosecution and Defense]
توافق مدافعه
[بین دادستان و وکیل دفاع]
boroughs
شهریاقصبهای که وکیل به مجلس بفرستدیاانجمن شهرداری داشته باشد
borough
شهریاقصبهای که وکیل به مجلس بفرستدیاانجمن شهرداری داشته باشد
barrister
وکیل مدافع وکیلی که حق حضور دردادگاه و دفاع شفاهی را دارد
proxy
نماینده صاحب سهم در مجمع عمومی صاحبان سهام وکیل
barristers
وکیل مدافع وکیلی که حق حضور دردادگاه و دفاع شفاهی را دارد
prevarication
ساختن وکیل با طرف موکل افهارات دو پهلو و گمراه کننده شاهد
refresher
حق الوکاله اضافی که هنگام جریان دعوی زمانیکه مدت دادرسی از حد معمول تجاوزکند به وکیل داده میشود
summing up evidence
نطق اختتامیه وکیل در انتهای دادرسی که ضمن ان ادله ومدافعات خود را برای هیات منصفه شرح میدهد
practician
کسیکه دست بکار پیشه ایست وکیل دست در کار
retaining fee
وجهی که بطور مستمرپرداخت به وکیل پرداخت شودتا از خدمات حقوقی اومستمرا" استفاده شود یا اورا از قبول وکالت طرف مقابل بازدارند
privileged communication
مکاتبات یا ارتباطاتی که برمبنای اطمینان صنفی با وکیل دادگستری به وجود می اید ووی مجاز به افشای انهانیست بذور کلی هر نوع نامه و مکاتبهای که به دلائل قانونی نباید گشوده و فاش شود
constructive notice
ابلاغ اختیاری در CL ابلاغی که به وکیل شخص بشود قانونی یااعتباری نامیده میشود و درمقابل ان " ابلاغ رسمی یاواقعی " قرار دارد و ان ابلاغی است که به خود شخص بشود
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com