English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (38 milliseconds)
English Persian
poop گوزیدن باعقب کشتی تصادم کردن فریفتن
poops گوزیدن باعقب کشتی تصادم کردن فریفتن
Other Matches
the ship struck a arock کشتی باصخره تصادم کرد
burdened مسئول پرهیز از تصادم با کشتی دیگر
farted گوزیدن
farting گوزیدن
farts گوزیدن
fart گوزیدن
intersect تصادم کردن
to come in to collision تصادم کردن
intersected تصادم کردن
to run a تصادم کردن
to fall foul of تصادم کردن با
to fall aboard تصادم کردن
to run f. of تصادم کردن با
collide تصادم کردن
come into collision تصادم کردن
intersects تصادم کردن
collided تصادم کردن
colliding تصادم کردن
collides تصادم کردن
bop تصادم کردن وزش
bopped تصادم کردن وزش
bopping تصادم کردن وزش
bops تصادم کردن وزش
inveigled فریفتن سرگرم کردن
inveigles فریفتن سرگرم کردن
inveigle فریفتن سرگرم کردن
charm مسحور کردن فریفتن
doodles فریفتن سروصدا کردن
inveigling فریفتن سرگرم کردن
lures فریفتن اغوا کردن
doodle فریفتن سروصدا کردن
lured فریفتن اغوا کردن
lure فریفتن اغوا کردن
luring فریفتن اغوا کردن
doodling فریفتن سروصدا کردن
doodled فریفتن سروصدا کردن
trachle تصادم کردن خسته کردن بزحمت انداختن
keels حمال کشتی صفحات اهن ته کشتی وارونه کردن
keel حمال کشتی صفحات اهن ته کشتی وارونه کردن
fudging فریفتن اهسته حرکت کردن
fudge فریفتن اهسته حرکت کردن
fudges فریفتن اهسته حرکت کردن
fudged فریفتن اهسته حرکت کردن
lash vi باریدن تکان ناگهان بخودامدن تصادم کردن
jilts ناگهان معشوق را رها کردن فریفتن
jilted ناگهان معشوق را رها کردن فریفتن
jilt ناگهان معشوق را رها کردن فریفتن
jilting ناگهان معشوق را رها کردن فریفتن
topgallant سکوب بالای دکل کشتی بالاترین شکوب دکل کشتی وسایل بی مصرف کشتی
lead collision course مسیر تصادم گلوله با هدف خط تصادم گلوله با هدف
meet تصادم کردن با دشمن درخور بودن درخور
meets تصادم کردن با دشمن درخور بودن درخور
shank ضربه زدن به توپ با قوزک یاکنار پا ضربه زدن به گوی باعقب چوب گلف یا بدنه ان قسمتی از لنگر که طناب به ان وصل شود قسمتی از قلاب ماهیگیری بین سوراخ وانحنا
strike تصادم
strikes تصادم
shocked تصادم
shock تصادم
chattered تصادم
shocks تصادم
smashes تصادم
collision تصادم
collisions تصادم
striking تصادم
strikingly تصادم
smash تصادم
collission تصادم
chatter تصادم
clashes تصادم
clashed تصادم
concussion تصادم
chatters تصادم
allision تصادم
percussion تصادم
clash تصادم
chattering تصادم
scuppered سوراخ زهکشی دیواره کشتی مجرای فاضل اب روی عرشه کشتی
scupper سوراخ زهکشی دیواره کشتی مجرای فاضل اب روی عرشه کشتی
scuppers سوراخ زهکشی دیواره کشتی مجرای فاضل اب روی عرشه کشتی
scuppering سوراخ زهکشی دیواره کشتی مجرای فاضل اب روی عرشه کشتی
ship's manifest صورت محمولههای کشتی فهرست کالاهای در حال حمل در کشتی
respondentia وامی که به صاحب کشتی داده و کشتی او به رهن گرفته میشود
load line خطی در اطراف کشتی که نمودار حداکثر فرفیت کشتی میباشد
hawse سوراخهای دماغه کشتی که مخصوص عبورطناب است طنابهای نگاه دارنده کشتی درحوضچه
carry ship کشتی حامل زندانیان جنگی کشتی غیر مسلحی که تضمین عبور داشته باشد
lazar housek عمارت یا کشتی برای قرنطینه 8 انبار عقب کشتی
supercargo نماینده مالک محمولات کشتی که با کشتی به سفر می رود
waterline خط بار گیری کشتی خط میزان و تراز کشتی باسطح اب
embarkation بارگیری کشتی یا خودرو سوار شدن در کشتی یاخودرو
gunroom مخزن مهمات کشتی سفره خانه افسران کشتی
dan runner کشتی رهاکننده علایم شناور در اب کشتی تعیین مسیر
bill of health گواهی نامهای که هنگام حرکت کشتی پس ازمعاینه کشتی از لحاظ بیماریهای مسری به ناخداداده میشود
shock تصادم تلاطم
smashup نابودی تصادم
cannons تصادم دوتوپ
wham صدای تصادم
cannon تصادم دوتوپ
clash تصادم شدیدکردن
shocked تصادم تلاطم
collision risk خطر تصادم
traumatism ضربه تصادم
collision bulkhead دیواره ضد تصادم
clashed تصادم شدیدکردن
shocks تصادم تلاطم
clashes تصادم شدیدکردن
incidents تصادم یکانها
electron impact تصادم الکترونها
grate صدای تصادم
collision detection تشخیص تصادم
grated صدای تصادم
incident تصادم یکانها
grates صدای تصادم
clashing تصادم کننده
concussion تصادم صدمه
usura maritima دادن وام با بهره سنگین به مالک کشتی که در صورت سالم برگشتن کشتی قابل وصول است
the vessel was put a bout جهت کشتی را تغییر دادند کشتی را برگردانند
mislead فریفتن
tempts فریفتن
intrigues فریفتن
tempt فریفتن
intrigue فریفتن
skunk فریفتن
to lead up the garden فریفتن
hornswoggle فریفتن
beguile فریفتن
decoying فریفتن
delude فریفتن
bluff فریفتن
fool فریفتن
tempted فریفتن
baffle فریفتن
decoyed فریفتن
becharm فریفتن
bewitch فریفتن
eucher فریفتن
ensorcel فریفتن
enchant فریفتن
bewitched فریفتن
ensorcell [literary] فریفتن
decoys فریفتن
intriguing فریفتن
bewitches فریفتن
decoy فریفتن
ensorcel [American] [literary] فریفتن
hoodwink فریفتن
hustles فریفتن
deceives فریفتن
deceived فریفتن
captivated فریفتن
deceive فریفتن
captivate فریفتن
entices فریفتن
captivates فریفتن
enticed فریفتن
hustled فریفتن
hustle فریفتن
seduced فریفتن
hustling فریفتن
seduce فریفتن
seduces فریفتن
string along <idiom> فریفتن
fob فریفتن
deceiving فریفتن
skunks فریفتن
entice فریفتن
bewitch فریفتن
practice deceit [American] فریفتن
practise deceit [British] فریفتن
mystify فریفتن
befool فریفتن
hocus فریفتن
seducing فریفتن
launch به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launched به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launching به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launches به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
air miss تصادم هوایی دو هواپیما
letter of marque پروانه دستگیر کردن کشتی بازرگانی دشمن و غارت کردن اتباع ایشان
razzle dazzle فریفتن حریف
sell a dummy فریفتن حریف
windjammer یکی از کارکنان کشتی کشتی بادبانی
enchant مسحور شدن فریفتن
enchants مسحور شدن فریفتن
intrigues توط ئه چیدن فریفتن
wile بطمع انداختن فریفتن
intriguing توط ئه چیدن فریفتن
intrigue توط ئه چیدن فریفتن
hocus فریب دهنده فریفتن
bootleg نوعی حمله با فریفتن حریف
direct free kick مکث مهاجم برای فریفتن حریف
sailings با کشتی حمل کردن
to take ship با کشتی حمل کردن
sail با کشتی حمل کردن
commissioning the ship فعال کردن کشتی
imbark در کشتی سوار کردن
to take ship در کشتی سوار کردن
sailed با کشتی حمل کردن
quarterdecks عرشه کوچک عقب کشتی قسمتی از عرشه کشتی جنگی مخصوص انجام تشریفات نظامی و غیره
quarterdeck عرشه کوچک عقب کشتی قسمتی از عرشه کشتی جنگی مخصوص انجام تشریفات نظامی و غیره
yaw انحراف کشتی از مسیر خود خط انحراف کشتی چرخش افقی هواپیما دور محور قائم ان
yawed انحراف کشتی از مسیر خود خط انحراف کشتی چرخش افقی هواپیما دور محور قائم ان
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com