Dictiornary-Farsi | گوشش سنگین است (شنوائی اش کم است ) | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
He is hard of hearing.	گوشش سنگین است (شنوائی اش کم است )


Other Matches

She slapped him.	خواباندتو گوشش ( سیلی زد )
close call/shave <idiom>	خطراز بیخ گوشش گذشت
I pulled him by the ears.	گوشش را کشیدم ( بعنوان تنبیه )
he paid through the nose	زیاد به او تحمیل کردند گوشش را بریدند
She wouldnt hear of it . she takes no heed.	گوشش به این حرفها بدهکار نیست
heavy lift	حمل و نقل هوایی سنگین واحد حمل و نقل هوایی سنگین
heavy	دل سنگین
heavy	سنگین
hulky	سنگین
largo a	سنگین
loggy	سنگین
heaviest	دل سنگین
high proof	سنگین
exacting	سنگین
heavier	سنگین
heavier	دل سنگین
heavies	سنگین
heavies	دل سنگین
heaviest	سنگین
pressuring	سنگین
waterlogged	سنگین
pressures	سنگین
lumpier	سنگین
mim	سنگین
ponderous	سنگین
navol	اب سنگین
heftiest	سنگین
heftier	سنگین
extensive	سنگین
staid	سنگین
unwieldy	سنگین
lumpiest	سنگین
lumpy	سنگین
cumbersome	سنگین
hefty	سنگین
saturnine	سنگین
heft	سنگین
weight ton	تن سنگین
burdensome	سنگین
logy	سنگین
lumberingly	سنگین
lumpish	سنگین
stodgy	سنگین
weighted	سنگین
heavy footed	دل سنگین
massively	سنگین
massive	سنگین
heavy water	اب سنگین
hard water	اب سنگین
laden	سنگین پر
weighty	سنگین
carking	سنگین
pressure	سنگین
pressured	سنگین
overweight	سنگین تر از حد
onerous	سنگین
weightier	سنگین
weightiest	سنگین
cloggy	سنگین
gravitating	سنگین کردن
stodgy	سنگین وکندرو
heavy armed	سنگین اسلحه
heavy arm	سلاح سنگین
mackinaw	کت کوتاه و سنگین
gravitates	سنگین کردن
heavy goods	کالاهای سنگین
heavy alloy	الیاژ سنگین
gravitated	سنگین کردن
gravitate	سنگین کردن
overbalance	سنگین تر بودن از
demure	جدی سنگین
heavy artillery	توپخانه سنگین
heavy hydrogen	هیدروژن سنگین
heavy hended	سنگین دست
heavy drop	بارریزی سنگین
load	سنگین کردن
heavy particle	ذره سنگین
heavy metal	فلز سنگین
millstones	بار سنگین
heavy industries	صنایع سنگین
millstone	بار سنگین
heavy industry	صنایع سنگین
naphtha	بنزین سنگین
heavy concrete	بتن سنگین
overbalanced	سنگین تر بودن از
overbalances	سنگین تر بودن از
light heavy	نیم سنگین
heavyish	کمی سنگین
incumber	سنگین کردن
emcumber	سنگین کردن
heavyish	سنبته سنگین
clogs	: سنگین کردن
deep mourning	عزاداری سنگین
d. of hearing	سنگین گوش
colored crystal	بلور سنگین
centrosphere	سنگین کره
high polymer	بسپار سنگین
high dollar value	سنگین قیمت
high proof spirit	عرق سنگین
baryon	ذره سنگین
high interest	بهره سنگین
light heavyweight	نیم سنگین
heavy weight	سنگین وزن
overbalancing	سنگین تر بودن از
clog	: سنگین کردن
clogged	: سنگین کردن
heavy oil	روغن سنگین
weight	سنگین کردن
clump	ضربه سنگین
clumped	ضربه سنگین
clumping	ضربه سنگین
clumps	ضربه سنگین
hard colors	رنگهای سنگین
heavy shapes	پروفیلهای سنگین
heavy soil	خاک سنگین
gravity abutment	گرانپایه سنگین
loggy	سنگین در فکروحرکت
grand opera	اپرای سنگین
behave prettily	سنگین باش
outbalance	سنگین تر بودن از
fuller	سنگین کننده
dull	کند سنگین
dulled	کند سنگین
duller	کند سنگین
dullest	کند سنگین
dulling	کند سنگین
dulls	کند سنگین
loads	سنگین کردن
heavy petroleum	نفتخام سنگین
heavyweights	سنگین وزن
heavyweights	بزرگ و سنگین
heavyweight	سنگین وزن
heavyweight	بزرگ و سنگین
encumber	سنگین کردن
encumbered	سنگین کردن
burdens	سنگین بارکردن
ham fisted	سنگین دست
ham handed	سنگین دست
ham-fisted	سنگین دست
gravely	بطور سنگین
heavy handed	سنگین دست
heavy-handed	سنگین دست
tie-up	راهبندان سنگین
traffic congestion	راهبندان سنگین
dense traffic	ترافیک سنگین
hard of hearing	سنگین گوش
heavy traffic	ترافیک سنگین
be off hand with someone <idiom>	سر سنگین بودن
laden	سنگین بار
burden	سنگین بارکردن
encumbering	سنگین کردن
encumbers	سنگین کردن
slam	ضربت سنگین
to weigh heavy	سنگین بودن
overweigh	سنگین تر بودن از
sledgehammer	چکش سنگین
sledgehammers	چکش سنگین
to pound a long	سنگین رفتن
titan crane	جرثقیل سنگین
preponderate	سنگین تر بودن
profound sleep	خواب سنگین
sober	سنگین موقر
slugfest	مسابقه سنگین
sadiron	اتوی سنگین
soberly	سنگین موقر
slamming	ضربت سنگین
slams	ضربت سنگین
gravest	موقر سنگین
graves	موقر سنگین
slammed	ضربت سنگین
overburdensome	زیاد سنگین
grave	موقر سنگین
overpoise	سنگین تر بودن از
to sit heavy on the stomach	سنگین بودن
pavan	یکجور رقص سنگین
in the case of traffic jam [congestion]	هنگام راهبندان سنگین
There is heavy traffic.	ترافیک سنگین است.
The traffic is heavy.	ترافیک سنگین است.
homely [British E] <adj.>	سنگین [واژه تحقیری]
overlade	بار زیاد سنگین
overtask	کارزیاد سنگین دادن به
heavy machinery	ماشین الات سنگین
pash	سقوط برف سنگین
heavy piece	سوار سنگین شطرنج
heavy plate	ورق فلزی سنگین
stowage	حمل بار سنگین
major pieces	سوارهای سنگین شطرنج
She is a dignified woman.	زن سنگین وموقری است
She has become rather off hand.	سایه اش سنگین شده
tympany	مبالغه صدای سنگین
principal types of foot	فشرده کننده آب سنگین
wain	ارابه سنگین و بزرگ
overladen	زیر بار سنگین
lop sided	یکسو سنگین یک سوسبک
lollop	سنگین راه رفتن
onerously	بطور سنگین یا شاق
larrup	سنگین حرکت کردن
high rate of interest	نرخ سنگین بهره
saraband	رقص سنگین اسپانیولی
to impose conditions	با شرایط سنگین بارکردن