English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (9 milliseconds)
English Persian
disclose یات چیزی که باید مخفی می ماند
discloses یات چیزی که باید مخفی می ماند
disclosing یات چیزی که باید مخفی می ماند
Other Matches
The answer to terrorism must be better intelligence and improved international cooperation. پاسخ به تروریسم باید اطلاعات بهتر سازمان مخفی و بهبودی همکاری های بین المللی باشد.
duration مدت زمانی که چیزی سالم می ماند
underground مخفی شبکه مخفی جنگ غیر منظم
Do I have to pay a supplement? آیا من چیزی اضافه باید پرداخت کنم؟
makeweight مقدار کمبودی که باید به وزن چیزی اضافه شود
double coincidence of wants زیرا هرطرف مبادله باید کالائی را به بازار عرضه کند که طرف دیگر مبادله به ان نیاز دارد ونیز شرایط مبادله باید موردتوافق طرفین مبادله باشد
remanence پس ماند
inertia ماند
residues پس ماند
residue پس ماند
that borders upon madness اینکاربدیوانگی می ماند
Water staing (long ) in one place becomes putrid . <proverb> آب که یک جا ماند مى گندد.
storing می باقی می ماند
moment of inertia گشتاور ماند
store می باقی می ماند
residual magnetism مغناطیس پس ماند
inertial force نیروی ماند
magnetic inertia پس ماند مغناطیسی
he did not open his lips خاموش ماند
it was left unfinished ناتمام ماند
principal moment of inertia لنگر اصلی ماند
I couldnt (failed to) get that long- cherished wish. داغش به دلم ماند
principal axis of inertia محور اصلی ماند
proper mass جرم ماند [فیزیک]
He wisely stayed at home . عقل کردودرمنزل ماند
mass جرم ماند [فیزیک]
rest mass جرم ماند [فیزیک]
She wI'll survive . She wI'll pull through. زنده خواهد ماند
invariant mass جرم ماند [فیزیک]
intrinsic mass جرم ماند [فیزیک]
She was left out in the cold . she was left high and dry . سرش بی کلاه ماند
angular mass گشتاور ماند [فیزیک]
rotational inertia گشتاور ماند [فیزیک]
it was snowed under زیر برف ماند
much sugar was left قند زیادی باقی ماند
impulse پالسی که زمان کوتاهی می ماند
The would left a mark. جای زخم باقی ماند
impulses پالسی که زمان کوتاهی می ماند
displacement hull قسمتی از بدنه قایق که در اب می ماند
residual آنچه در پشت سر باقی می ماند
It left a good taste in my mouth . مزه اش توی دهانم ماند
dead wood میلههای افتاده بولینگ که درجا می ماند
impulsive آنچه برای زمان کوتاهی می ماند
The judge remained an honest man all his life . قاضی تمام عمرش درستکار ماند
She wI'll never realize this wish. این آرزو بدلش خواهد ماند
pratincole سکجور مرغ باران که به پرستو می ماند
The snow doesn't stay on the ground. [The snow doesn't stick.] [American English] , [The snow doesn't settle.] [British English] برف روی زمین نمی ماند.
That way, it stays in suspension. به این صورت معلق باقی می ماند.
A full purse never lacks friends.. <proverb> یک کیسه پر هرکز بدون رفیق نمى ماند .
baby split وضعی که میلههای 2 و 7 یا3 و 01 بولینگ باقی می ماند
sea echelon بخشی از ناوهای هجومی که در عملیات اب خاکی در دریاباقی می ماند
If you dont study hard ( hard enough ) , you cant go to a higher class. اگرخوب درس نخوانی درهمین کلاس خواهی ماند
knuckle sprue استخوانهای ریخته گری-فولادی که در داخل کانالهاباقی می ماند
secret مخفی
clandestine مخفی
concealed مخفی
closeting مخفی
secrets مخفی
slinky مخفی
slinkiest مخفی
slinkier مخفی
closet مخفی
hid مخفی
perdu or due مخفی
closeted مخفی
hush hush مخفی
undercover مخفی
hush-hush مخفی
furtive مخفی
closets مخفی
covert مخفی
hidden مخفی
to gloze over one's words سخنان کسی رابدانگونه تاویل کردن که عیب ان پوشیده ماند
secret agents مامور مخفی
hid مخفی شده
stowaway مسافر مخفی
obscurer مخفی کردن
under- مخفی درزیر
skeleton in one's closet <idiom> رازهای مخفی
obscure مخفی کردن
bug میکروفن مخفی
secret agent مامور مخفی
obscured مخفی کردن
stowaways مسافر مخفی
under مخفی درزیر
bugs میکروفن مخفی
emissaries مامور مخفی
emissary مامور مخفی
bugging میکروفن مخفی
hickok belt مخفی کردن زه
hidden codes رمزهای مخفی
hidden file فایل مخفی
hugger mugger مخفی کردن
blinds مخفی گاه
blinded مخفی گاه
blind مخفی گاه
covert operations عملیات مخفی
conceals مخفی کردن
cover مخفی در بر گرفتن
mole مامور مخفی
defector in place مامور مخفی
secret ballot رای مخفی
conceal مخفی کردن
hidy-hole مخفی گاه
occult مخفی کردن
hidey-hole مخفی گاه
submers مخفی کردن
submergence مخفی سازی
stows مخفی کردن
stow مخفی کردن
stowed مخفی کردن
stowing مخفی کردن
coverings مخفی در بر گرفتن
hideaways مخفی گاه
plainclothesman پلیس مخفی
obscurest مخفی کردن
submerge مخفی کردن
submerged مخفی کردن
obscures مخفی کردن
submerges مخفی کردن
clandestinely بطور مخفی
obscuring مخفی کردن
submerging مخفی کردن
by ballot با رای مخفی
hideaway مخفی گاه
covers مخفی در بر گرفتن
hidden مخفی شده
codes کدهای مخفی
fairness شرایطی که تا اجرای هر عمل درخواستی در سیستم در یک محدوده زمان باقی می ماند
This is an elusive word . این لغت خیلی فرار است ( درحافظه باقی نمی ماند )
hypothecate در CL به معاملاتی اطلاق میشود که ضمن ان وثیقه دین در اختیارمدیون باقی می ماند
I dont quite remembered to post (mail)your letter. کاملا" بخاطرم ماند ( یادم نرفت ) که نامه تان را پست کنم
balloted رای مخفی دادن
hide مخفی نگاه داشتن
hides مخفی نگاه داشتن
falsi crimen مخفی کردن حقیقت
fig leaf لاپوش مخفی کننده
camouflaging مخفی کردن پوشاندن
camouflages مخفی کردن پوشاندن
ballot رای مخفی دادن
camouflaged مخفی کردن پوشاندن
bugged مجهز به میکروفن مخفی
ballots رای مخفی دادن
camouflage مخفی کردن پوشاندن
fig leaves لاپوش مخفی کننده
switching خط و مدار ارتباطی که در صورت نیاز ایجاد میشود و تا زمان لازم باقی می ماند
hickok belt مخفی شدن پنهان کردن
cover مخفی گاه [جامعه شناسی]
spial عمل مخفی انجام دادن
perdu مخفی سرباز جان فشان
huddle مخفی کردن درهم ریختگی
huddled مخفی کردن درهم ریختگی
hush ارامش دادن مخفی نگاهداشتن
perdue مخفی سرباز جان فشان
gestapo گشتاپو سازمان پلیس مخفی
huddles مخفی کردن درهم ریختگی
covered approach پیشروی پوشیده معابر مخفی
huddling مخفی کردن درهم ریختگی
conclearer of stolen goods مخفی کننده اموال مسروقه
cover پوشش مخفی [جامعه شناسی]
blind پوشش مخفی [جامعه شناسی]
blind مخفی گاه [جامعه شناسی]
input دستور زبان برنامه نویسی که منتظر ورود داده می ماند از پورت یا صفحه کلید
inputted دستور زبان برنامه نویسی که منتظر ورود داده می ماند از پورت یا صفحه کلید
steady state مدار یا وسیله یا برنامهای که در وضعیتی می ماند که هیچ عملی انجام نمیدهد ولی ورودی می پذیرد و..
balloted رای مخفی مجموع اراء نوشته
ballot رای مخفی مجموع اراء نوشته
ambushing مخفی گاه سربازان برای حمله
ambushes مخفی گاه سربازان برای حمله
ambushed مخفی گاه سربازان برای حمله
covered position محوطه تحت پوشش موضع مخفی
ambush مخفی گاه سربازان برای حمله
espial جاسوسی عمل مخفی انجام دادن
hit the dirt <idiom> خیزرفتن به زمین ،درجایی مخفی شدن
ballots رای مخفی مجموع اراء نوشته
apparatus شعبه زیرزمینی و مخفی فعال دستگاه وسیله
He has been exposed as a traitor. هویت مخفی او [مرد] بعنوان خائن افشا شد.
rear takedown with outside leg tackle گارد مخفی که حریف با میانکوب ضربه میشود
to concern something مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
screened ایجاد سد بااستفاده از بدن ضربه را ازحریف مخفی نگهداشتن
screening, screenings ایجاد سد بااستفاده از بدن ضربه را ازحریف مخفی نگهداشتن
secret ballot ورقه رای مخفی دارای اسامی چاپی کاندیداها
screens ایجاد سد بااستفاده از بدن ضربه را ازحریف مخفی نگهداشتن
screen ایجاد سد بااستفاده از بدن ضربه را ازحریف مخفی نگهداشتن
acid house party نوعی مهمانی که به صورت مخفی برگزار میشود و در آن موسیقی
culled مخفی از فضای ذخیره سازی سه بعدی وکاهش زمان پردازش
culling مخفی از فضای ذخیره سازی سه بعدی وکاهش زمان پردازش
culls مخفی از فضای ذخیره سازی سه بعدی وکاهش زمان پردازش
cull مخفی از فضای ذخیره سازی سه بعدی وکاهش زمان پردازش
to watch something مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
separates حروف نمایش داده شده که تمام متریس حروف را نمیگیرند و فضایی در این بین می ماند
separate حروف نمایش داده شده که تمام متریس حروف را نمیگیرند و فضایی در این بین می ماند
separated حروف نمایش داده شده که تمام متریس حروف را نمیگیرند و فضایی در این بین می ماند
This door will not last (long)on its hinges . <proverb> این در به این پاشنه نمى ماند .
to stop somebody or something کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
to appreciate something قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
relevance 1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
enclose احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
encloses احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com