English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (18 milliseconds)
English Persian
consign یا فرستادن چیزی برای کسی به منظورفروش
consigned یا فرستادن چیزی برای کسی به منظورفروش
consigning یا فرستادن چیزی برای کسی به منظورفروش
consigns یا فرستادن چیزی برای کسی به منظورفروش
Other Matches
(in) care of someone <idiom> فرستادن چیزی برای کسی ازروی آدرس شخص دیگری
Please allow for at least two weeks' notice [to do something] [for something] [prior to something] . درخواست می شود که لطفا دو هفته برای پیشگیری [کار] اعطاء کنید [تا ما ] [برای چیزی] [قبل از چیزی] .
to send something to my friend چیزی را به دوستم فرستادن
to call somebody to [for] something پی کسی فرستادن به خاطر چیزی
to send to the press برای چاپ فرستادن
serve a notice on someone برای کسی اخطار فرستادن
to send for a person پیغام برای کسی فرستادن که بیا
ascender وسیله مکانیکی برای فرستادن بار
to scramble for something هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
to serve a notice on some one اخطار یا یاد داشت برای کسی فرستادن
Use this command to send the output to a file instead of to the screen. برای فرستادن بازده به یک فایل بجای به صفحه نمایش این دستور را بکار ببرید.
to appreciate something قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
via حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
feedback اطلاعاتی از یک منبع که برای تغییر دادن چیزی یا تامین پیشنهادی برای آن میباشد
reenforceŠetc نیروی تازه فرستادن برای با نیروی امدادی تقویت کردن
find touch بیرون فرستادن توپ نزدیک خط دروازه برای تجمع نزدیک
extension طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extensions طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
to grieve over anything برای چیزی
requested تقاضا برای چیزی
requesting تقاضا برای چیزی
inclinable to something مساعد برای چیزی
to grumble at any thing برای چیزی غرغرکردن
requests تقاضا برای چیزی
request تقاضا برای چیزی
look to <idiom> آمادگی برای چیزی
ask برای چیزی بی تاب شدن
asks برای چیزی بی تاب شدن
asked برای چیزی بی تاب شدن
asking برای چیزی بی تاب شدن
to try something on چیزی را برای امتحان پوشیدن
to make amends for something کفاره دادن برای چیزی
approval توافق برای استفاده از چیزی
to atone for something کفاره دادن برای چیزی
catch at برای گرفتن چیزی کوشیدن
steeper فرف برای خیساندن چیزی
to give reasons for a thing دلیل برای چیزی اوردن
demands تقاضا برای انجام چیزی
demanded تقاضا برای انجام چیزی
demand تقاضا برای انجام چیزی
I'd like something to drink. چیزی برای نوشیدن میخواهم.
take for <idiom> اشتباه شخصی برای چیزی
security blanket <idiom> استفاده از چیزی برای راحتی
to get something to somebody برای کسی چیزی را آوردن
I'd like something to eat. چیزی برای خوردن میخواهم.
application [for something] درخواست نامه [برای چیزی]
to look at the black side [about something] بدبین بودن [برای چیزی]
in defence of somebody [something] برای دفاع از کسی [چیزی]
demand تقاضا برای چیزی و توقع دریافت آن
cellarage حق انبارداری برای نگاه داشتن چیزی
to graps at anything برای گرفتن چیزی کوشش نمودن
impetrate برای چیزی لابه واستغاثه کردن
demands تقاضا برای چیزی و توقع دریافت آن
make room for someone or something <idiom> برای چیزی اوضاع را مرتب کردن
lanyard طناب کوتاه برای کشیدن چیزی
lanyards طناب کوتاه برای کشیدن چیزی
to refuse somebody admittance to something پذیرش کسی را برای چیزی رد کردن
to make a r for something برای رسیدن به چیزی نقاش کردن
I have nothing to declare. چیزی برای گمرک دادن ندارم.
to make amends for something جلب رضایت کردن برای چیزی
demanded تقاضا برای چیزی و توقع دریافت آن
nothing remains to be told چیزی برای گفتن باقی نمیماند
to save for something پس انداز کردن [اندوختن ] برای چیزی
to call somebody to [for] something از کسی برای چیزی درخواست کردن
anthropomorphism تصور شخصیت انسانی برای چیزی
To set a limit to everything. برای هر چیزی حدی قائل شدن
to save up for something برای چیزی صرفه جویی کردن
to make a study of something برای بدست اوردن چیزی کوشیدن
to atone for something جلب رضایت کردن برای چیزی
to set measures to anything برای چیزی اندازه یا حد معین کردن
sexualize جنس برای چیزی تعیین کردن
to store up something انباشتن چیزی برای استفاده در آینده
spoon-feed <idiom> ساده کردن چیزی برای کسی
within reach of gunshot کوشش کردن برای رسیدن به چیزی
stepper چیزی که برای پله بکار می رود
to negotiate for something گفتگو و معامله کردن برای چیزی
apply تقاضا برای چیزی معمولا به صورت نوشته
applies تقاضا برای چیزی معمولا به صورت نوشته
wringer ماشینی که برای چلاندن چیزی بکارمی رود
applying تقاضا برای چیزی معمولا به صورت نوشته
to seek a remedy for something چاره یا درمان برای چیزی جستجو کردن
make something out <idiom> ازپیش بردن برای دیدن یا خواندن چیزی
bring up <idiom> معرفی چیزی برای بحث (مذاکره)آوردن
to be the obvious thing [for somebody or something] آشکار [بدیهی] بودن [برای کسی یا چیزی]
to push for an answer [in reference to something] برای پاسخ فشار آوردن [در رابطه با چیزی]
To lick ones lips . شکم خود را برای چیزی صابون زدن
pay through the nose <idiom> برای چیزی پول زیادی خرج کردن
put up to <idiom> وسوسه کردن کسی برای انجام چیزی
to commandeer something چیزی را [بدون اجازه] برای خود برداشتن
measure عملیات برای اطمینان یافتن از صحت چیزی
to open something to [the] traffic چیزی را برای [دسترسی به] ترافیک باز کردن
represented عمل کردن مانند نشانه برای چیزی
to go to ترک کردن برای رفتن و آوردن چیزی
Do you have nothing to declare? آیا چیزی برای اعلام به گمرک دارید؟
to e. with person on a thing کسی را دوستانه برای چیزی سرزنش کردن
represents عمل کردن مانند نشانه برای چیزی
cash on the barrelhead <idiom> پولی که برای خرید چیزی پرداخت می شود
represent عمل کردن مانند نشانه برای چیزی
to go away ترک کردن برای رفتن و آوردن چیزی
amulet دوا یا چیزی که برای شکستن جادو و طلسم بکارمیرود
amulets دوا یا چیزی که برای شکستن جادو و طلسم بکارمیرود
Would you like something to drink? <idiom> آیا چیزی برای نوشیدن می خواهید؟ [غذا و آشپزخانه]
throw one's weight around <idiom> ازنفوذ کسی برای رسیدن به چیزی استفاده کردن
to make a long arm [برای برداشتن یا گرفتن چیزی دست دراز کردن]
to not give a shit about something برای چیزی اصلا مهم نباشد. [اصطلاح رکیک]
to not give a smeg about something [British E] برای چیزی اصلا مهم نباشد. [اصطلاح رکیک]
to always find something to gripe about همیشه چیزی برای گله زدن پیدا کردن
permutation تعداد روشهای مختلف برای مرتب کردن چیزی
not to have a prayer of achieving something کمترین شانس هم برای بانجام رسانیدن چیزی رانداشتن
permutations تعداد روشهای مختلف برای مرتب کردن چیزی
to not give a damn about something [somebody] برای چیزی [کسی] اصلا مهم نباشد. [اصطلاح روزمره]
to recount something to someone [formal] برای کسی چیزی را تعریف کردن [یکایک گفتن] [بازگفتن]
balances برنامه ریزی برای چیزی با اینکه دو بخش معادل باشند
On the recent developments he had nothing to say. در باره تحولات اخیر او هیچ چیزی برای گفتن نداشت.
to offshore something چیزی را [برای سود بیشتر] به خارج [از کشور] بردن [اقتصاد]
moulage انگشت نگاری یا نگارش اثر چیزی برای کشف جرم
balance برنامه ریزی برای چیزی با اینکه دو بخش معادل باشند
to trap something [e.g. carbon dioxide] چیزی را گرفتن [جمع کردن] [برای مثال دی اکسید کربن ]
rain check <idiom> بلیط مجانی برای چیزی که به علت باران کنسل شده
laniard طناب کوتاهی که برای نگاه داشتن چیزی بکار میرود
wetting مایعی که برای تر ساختن یاخمیر کردن چیزی بکار رود
planch صفحهای از گل نسوزکه برای نگاه داشتن چیزی که دراتش گذاشته اندبکارمیرود
to suggest it is appropriate to do so [matter] پیشنهاد می کند که برای انجام این کار مناسب باشد [چیزی ]
get a word in <idiom> یافتن فرصتی برای گفتن چیزی بقیه دارند صحبت میکنند
peg میله چوبی با نوک تیز [برای محکم بستن چیزی به آنها]
dipsticks میله یا چوبی که برای اندازه گیری عمق چیزی بکار می رود
dipstick میله یا چوبی که برای اندازه گیری عمق چیزی بکار می رود
restrict محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
cut corners <idiom> [زمانی که چیزی برای صرفه جویی در هزینه به طور بد انجام شده است]
restricts محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
labelled قطعهای کاغذ یا کارت متصل به چیزی برای نمایش دستورات استفاده یا یک آدرس
label قطعهای کاغذ یا کارت متصل به چیزی برای نمایش دستورات استفاده یا یک آدرس
labeling قطعهای کاغذ یا کارت متصل به چیزی برای نمایش دستورات استفاده یا یک آدرس
restricting محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
labels قطعهای کاغذ یا کارت متصل به چیزی برای نمایش دستورات استفاده یا یک آدرس
pipeline زمان بندی ورودیهای ریزپردازنده وقتی چیزی رخ نداده است برای افزایش سرعت
pipelines زمان بندی ورودیهای ریزپردازنده وقتی چیزی رخ نداده است برای افزایش سرعت
litotes کوچک قلم دادن چیزی برای افزایش اهمیت ان ویااجتناب ازانتقاد شکسته نفسی
how about <idiom> برای ارائه پشنهاد یا جویا شدن نظر دیگران در مورد چیزی یا کاری استفاده می شود
texture mapping 1-جلوههای ویژه گرافیک کامپیوتری با استفاده از الگوریتم هایی برای تولید تصویری که مانند سطح چیزی به نظر می آید.
flavorings چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavouring چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavourings چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavoring چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
to send off فرستادن
despatching فرستادن
sending فرستادن
send فرستادن
sends فرستادن
give off <idiom> فرستادن
hand over فرستادن
despatched فرستادن
send back پس فرستادن
to send back پس فرستادن
remits فرستادن
send in فرستادن
pack فرستادن
dispateh فرستادن
send out فرستادن
send round فرستادن
dispatch فرستادن
remit فرستادن
packs فرستادن
despatch فرستادن
remitted فرستادن
dispatched فرستادن
to serve a subpoena on فرستادن
to send off فرستادن
dispatches فرستادن
consigns فرستادن
to a. letter فرستادن
remitting فرستادن
consigning فرستادن
consigned فرستادن
consign فرستادن
despatches فرستادن
to have something made [by somebody] بدهند [به کسی] چیزی را برای کسی بسازند
clip-on <adj.> گیره دار [چیزی با گیره برای بستن]
issued نشریه فرستادن
forward فرستادن رساندن
issue نشریه فرستادن
forwarded فرستادن رساندن
remittances فرستادن پول
remittance فرستادن پول
circularize بخشنامه فرستادن به
issues نشریه فرستادن
delegating به نمایندگی فرستادن
send up بزندان فرستادن
return پس فرستادن عودت
send-up بزندان فرستادن
send-ups بزندان فرستادن
returns پس فرستادن عودت
to send for a person بی کسی فرستادن
to call for anyone پی کسی فرستادن
send on جداگانه فرستادن
consignments امانت فرستادن
consignment امانت فرستادن
to send a message پیام فرستادن
to send down rain باران فرستادن
imparadise به بهشت فرستادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com