Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (23 milliseconds)
English
Persian
to opt between alternatives
یکی از دو شق را برگزیدن برای برگزیدن یکی از دو شق اختیار داشتن
Other Matches
to hire
برگزیدن برای کار
[استخدام کردن]
opts
برگزیدن
to make a choice of
برگزیدن
elects
برگزیدن
electing
برگزیدن
pick over
برگزیدن
elect
برگزیدن
selected
برگزیدن
to have one's pick
برگزیدن
opt
برگزیدن
selects
برگزیدن
opted
برگزیدن
opting
برگزیدن
select
برگزیدن
elite
برگزیدن
to f. on
برگزیدن
excerpt
برگزیدن و جداکردن
excerpts
برگزیدن و جداکردن
preferring
رجحان دادن برگزیدن
designating
تخصیص دادن برگزیدن
single
جدا کردن برگزیدن
stick-in-the-mud
<idiom>
گوشه عزلت برگزیدن
prefer
رجحان دادن برگزیدن
to vote in
با اکثریت ارا برگزیدن
prefers
رجحان دادن برگزیدن
put-up
متحمل شدن برگزیدن
to pick over
بازرسی کردن و برگزیدن
designates
تخصیص دادن برگزیدن
put up
متحمل شدن برگزیدن
picks
نوک زدن به برگزیدن
designate
تخصیص دادن برگزیدن
pick
نوک زدن به برگزیدن
to pick out
سوا کردن برگزیدن
to pitch upon something
چیزی را برگزیدن یا انتخاب کردن
to pack a jury
جورکردن و برگزیدن اعضای هئیت منصفه بدانسان که طرافداری از شخص بنماید
to have the run of a house
اختیار خانهای را داشتن
to empower somebody to do something
اختیار دادن به کسی برای کاری
intubation
فرو کردن لوله در حنجرهای برای برای نگاه داشتن .....دیفتری و مانندان
weapons free
جنگ افزار اتش به اختیار فرمان اتش به اختیار درپدافند هوایی
get to
<idiom>
توانایی داشتن برای
committed
اعزام داشتن برای
commits
اعزام داشتن برای
commit
اعزام داشتن برای
committing
اعزام داشتن برای
to fear
[for]
ترس داشتن
[بخاطر یا برای]
spare
برای یدکی نگاه داشتن
hold over
برای اینده نگاه داشتن
spared
برای یدکی نگاه داشتن
cellarage
حق انبارداری برای نگاه داشتن چیزی
to have connections
رابطه داشتن
[با مردم برای هدفی]
up to one's ears in work
<idiom>
کارهای زیاد برای انجام داشتن
stand (someone) in good stead
<idiom>
سود زیاد برای شخص داشتن
hold down
برای اثبات مالکیت در تصرف داشتن
on easy street
<idiom>
پول کافی برای زندگی راحت داشتن
ineligibly
بدون داشتن شرایط لازم برای انتخاب
to have the kindness to help s
لطف داشتن برای یاری کردن کسی .o.
arresting gear
قلابی برای نگه داشتن هواپیماهنگام فرود در فاصله کم
ampullae niche
[طاقچه ای در کلیسا برای نگه داشتن ظروف آب مقدس]
clipboards
تخته کوچکی که گیرهای برای نگاه داشتن کاغذ دارد
outrigger
چوبهای دراز طرفین قایق برای نگاه داشتن تورماهیگیری
laniard
طناب کوتاهی که برای نگاه داشتن چیزی بکار میرود
clipboard
تخته کوچکی که گیرهای برای نگاه داشتن کاغذ دارد
planch
صفحهای از گل نسوزکه برای نگاه داشتن چیزی که دراتش گذاشته اندبکارمیرود
connect
هزینه در واحد دقیقه برای ارتباط داشتن با کامپیوتر راه دور
connects
هزینه در واحد دقیقه برای ارتباط داشتن با کامپیوتر راه دور
Briefcase utility
در ویندوز امکان مخصوصی برای به روز نگه داشتن فایلهای کامپیوتر قابل حمل یا PC
caban
طرز قرار گرفتن پایه هابصورت هرمی برای نگه داشتن بال بالای بدنه
clicks
دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
clicked
دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
click
دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
c clamp
گیره فلزی به شکل سی برای وارد کردن فشار و نگاه داشتن قطعات کنار یکدیگر
collimate
تنظیم کردن هرنوع تجهیزات اپتیکی برای داشتن پرتو نوری موازی از یک منبع نقطهای نور یا برعکس
constant speed drive
چرخدندهای با ضریبهای متغیر که برای ثابت نگه داشتن دور قسمت گردنده بین دو سیستم گرداننده و گردنده قرار میگیرد
cipher
مجموعه حروف واعدادی که مامورین سیاسی برای ارتباط سری با کشورخود از انها استفاده می کنندو درک مفاهیمشان بدون دردست داشتن کلید ممکن نیست
ciphers
مجموعه حروف واعدادی که مامورین سیاسی برای ارتباط سری با کشورخود از انها استفاده می کنندو درک مفاهیمشان بدون دردست داشتن کلید ممکن نیست
cyphers
مجموعه حروف واعدادی که مامورین سیاسی برای ارتباط سری با کشورخود از انها استفاده می کنندو درک مفاهیمشان بدون دردست داشتن کلید ممکن نیست
longer
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longed
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longest
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longs
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
money to burn
<idiom>
بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
long-
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
to keep up
از افسرده شدن نگاه داشتن باذنگاه داشتن
to keep down
زیرفرمان خودنگاه داشتن دراطاعت خود داشتن
authorization
اختیار
options
اختیار
test
اختیار
spontaneous generation
بی اختیار
at the d. of
به اختیار
willed
اختیار
incoercible
بی اختیار
warrants
اختیار
warranting
اختیار
freedom of the will
اختیار
spontaneous
بی اختیار
involuntary
بی اختیار
warranted
اختیار
wills
اختیار
attribution
اختیار
warrant
اختیار
will
اختیار
voluntariness
اختیار
unconscious
بی اختیار
unconsciously
بی اختیار
free will
اختیار
tests
اختیار
liberties
اختیار
credential
اختیار
mandate
اختیار
mandated
اختیار
controls
اختیار
controlling
اختیار
mandates
اختیار
control
اختیار
mandating
اختیار
liberty
اختیار
vetoing
حق و اختیار
vetoes
حق و اختیار
clearance
اختیار
vetoed
حق و اختیار
tested
اختیار
authority
اختیار
veto
حق و اختیار
authorisations
اختیار
option
اختیار
involuntarily
بی اختیار
to be a master of
در اختیار خودداشتن
absolute authortity
اختیار مطلق
government
عقل اختیار
governments
عقل اختیار
at the mercy of
در اختیار دستخوش
Delegation of Authority
تفویض اختیار
jurisdiction
اختیار قانونی
empowers
اختیار دادن
empowering
اختیار دادن
adoption
اختیار اتخاذ
warrant of attorney
اختیار نامه
fire at will
اتش به اختیار
power of procuration
اختیار نامه
power of authority
اختیار نامه
power of attorney
اختیار نامه
letter of attorney
اختیار نامه
full power of attorney
اختیار نامه
certificate of authority
اختیار نامه
fix on
اختیار کردن
cartle blanche
اختیار نامحدود
cart blanche
اختیار نامحدود
powered
اقتدار و اختیار
powering
اقتدار و اختیار
powers
اقتدار و اختیار
body english
چرخش بی اختیار
empowered
اختیار دادن
in the saddle
صاحب اختیار
enable
اختیار دادن
enables
اختیار دادن
enabling
اختیار دادن
empower
اختیار دادن
invested with power
دارای اختیار
power
اقتدار و اختیار
jurisdication
اختیار قانونی
commander's call
در اختیار فرماندهی
adopter
اختیار کننده
enabled
اختیار دادن
option
اختیار معامله
authorizations
اختیار اجازه
options
اختیار معامله
seller's option
اختیار فروشنده
adopted
اختیار شده
the optio to accept or reject
اختیار قبول یا رد
to make one's option
اختیار کردن
as you wish
به اختیار شماست
authorise
اختیار دادن
will adjust
اتش به اختیار
to follow a profession
پیشهای را اختیار
carte blanche
اختیار تام
carte blanche
اختیار نامحدود
magisterial
مطلق دارای اختیار
run the show
اختیار داری کردن
catching
در اختیار گرفتن توپ
lock option
اختیار کاربرد قفل
he wept involuntarily
بی اختیار گریه کرد
take over in charge
تحت اختیار دراوردن
discretionally
مطابق میل و اختیار
option
اختیار خریدیا فروش
spontaneously
به طیب خاطر بی اختیار
commander's call
ساعات در اختیار فرماندهی
tutelar authority
اختیار ناشی از قیومت
options
اختیار خریدیا فروش
fire at will
اتش به اختیار خود
ship will adjust
ناو اتش به اختیار
invested with power
اختیار داده شده
To authorize someone.
به کسی اختیار دادن
plenipotent
دارای اختیار مطلق
to rule the roast
اختیار داری کردن
plenipotentiaries
دارای اختیار تام
plenipotentiary
دارای اختیار تام
local option
اختیار تعیین چیزی درمحل
local option
اختیار تعیین محل معینی
accrediting
معتبر ساختن اختیار دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com