English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
Be sure to lock ( shut , close ) the door . مبادا در راباز بگذاری
Other Matches
He shut the door and left. دررا بست ورفت
close the door please بیزحمت در را ببندید
close the door please خواهش دارم
close the door please اگرزحمت نیست
door lock قفل
door lock قفل در
door lock کلید خانه
The key stuck in the door lock . کلید درقفل گیر کرد
interior door lock button دکمهقفلدستگیرهداخلیدر
lock the barn door after the horse is stolen <idiom> نوشدارو پس از مرگ سهراب
door to door selling فروش کالا بصورت دوره گردی
shut پایین اوردن
shut off <idiom> بستن شیرآب یا خاموش کردن کلید برق
shut down تعطیل کردن
shut down بستن
shut up خفه شو
shut up خفه کردن
shut up باعث وقفه در تکلم شدن
shut out مانع پیروزی حریف شدن
shut out پوان نیاوردن باختن
shut off کاستن سرعت پیش از رسیدن به پیچ
shut off بهم زدن نقشه حریف
shut off قطع کردن بستن
shut off مسدود کردن
shut in مریض بستری
shut in حبس کردن
shut down خاموش کردن و متوقف کردن کارایی ماشین یا سیستم
shut down شکست دادن حریف
shut down تعطیل
shut down تعطیل شدن
shut off <idiom> جدا از
shut up <idiom> محبوس کردن
shut out <idiom> مانع از گرفتن امتیاز برای تیم مقابل شدن
to shut down بسته شدن
to shut down تعطیل شدن پایین اوردن
to shut in حبس کردن
to shut in تو نگاه داشتن از خروج جلوگیری کردن
to shut off جلو
to shut off را گرفتن
to shut off قطع کردن
to shut out در روی
to shut out بستن
to shut out راه ندادن ازمدنظر راندن یادورکردن
to shut up بستن
shut تعطیل شدن
to shut up برچیدن
to shut up حبس کردن درصندوق گذاشتن
to shut up دهان بستن
shut up <idiom> بستن دروپنجره ساختمان برای مدتی
to shut out پشت درنگاهداشتن
shut مسدود
shut برهم نهادن
shut جوش دادن
shut بسته شدن
shut down بسته شدن
shut بستن
shut تعطیل کردن
shut بسته
Shut up your face! خفه شو ! [اصطلاح روزمره]
shut off mechanism وسیلهای که در صورت بروز خرابی فرایند را متوقف میکند
shut off valve شیر قطع کننده
Keep your trap shut! ساکت باش !
shut down point نقطه توقف تولید
shut down point نقطه تعطیل
to shut up a shop مغازه ای را بستن
keep one's mouth shut <idiom>
cold shut جوش سرد
put up or shut up <idiom> یا ثابت کن یا حرفش را هم نزن
to shut down a reactor راکتوری را خاموش کردن
to shut down a reactor راکتوری را از کار انداختن
Keep your trap shut! دهنت را ببند !
shut in personality شخصیت بسته
open-and-shut خیلی سهل
open-and-shut اشکار
open-and-shut ساده واضح
open-and-shut کاملا
open and shut کاملا
shut-eye خواب
open and shut ساده واضح
open and shut خیلی سهل
open and shut اشکار
Shut up ! dont inter fere . فضولی موقوف !
close چهاردیواری محوطه
close up! پشت توپ رو !
to be quite close نزدیک به هم بودن
to keep close نزدیک ماندن
close with نزدیک شدن به دشمن
to close down تعطیل کردن
to close down بستن
close with اخذتماس با دشمن درگیر شدن با دشمن
close up از نزدیک
close up کاملا افراشته
close چهار گوشه
close حیاط
close جای محصور
close in نزدیک شدن
close in نزدیک شدن به دشمن
close in نزدیک شدن شمشیرباز به بدن حریف
close up نزدیک شدن به دشمن تقرب به دشمن
close-up از نزدیک
close-up از جلو
close up از جلو
close-up کاملا افراشته
close انتها
close محصورکردن
close by دم دست
close by نزدیک
close نزدیک به ناو
close نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
close پرچم افراشته
close نزدیک بهم
close نزدیک شدن به فورواردها
close تغییر وضع درایستادن
close در یک زبان برنامه سازی دستوری که بیان میکند برنامه دستیابی به فایل یا وسیله خاص را تمام کرده است
close مسدود کردن
close منعقدکردن
close بستن
close پایان
close ایست توقف
close : بستن
close نزدیک
close تنگ
close بن بست
close-up نزدیک شدن به دشمن تقرب به دشمن
close supervision نظارت مستقیم
close up view نمای کلوزاپ
close up view نمای درشت نمای نزدیک عکس درشت
close-ups از نزدیک
close to home <idiom> به احساسات شخصی نزدیک شدن
close support پشتیبانی نزدیک
of a close texture سفت باف
danger close خطرنزدیک است
he had a close shave of it مفت جست
to have someone [something] under [close] scrutiny کسی [چیزی] را با دقت آزمودن [نظارت کردن]
close-knit صمیمی و متحد
close-knit همبسته
to lie or keep close پنهان بردن یاماندن
danger close خطر نزدیک
close-up lens لنزکلوزآپ
to draw to a close به پایان یا خاتمه نزدیک شدن
to close up the rear اخر از همه امدن
close season فصلصید ماهیو شکار در بریتانیا
close fitting چسباندن
close-knit ریز بافت
close fitting قالب تن
close-fitting چسباندن
close-fitting قالب تن
disorderly close down آسیبی در سیستم که اخطار لازم برای قط ع طبیعی نداده است
close reach نزدیکبهنقطهپایان
close supervision نظارت نزدیک
close-set چشمهاینزدکبهم
close combat جنگ تن به تن
close confinement حبس انفرادی
close confinement زندان انفرادی
close control کنترل نزدیک
close control رهگیری به روش کنترل نزدیک
close controlled همکاری نزدیک
close coordination همکاری نزدیک
close coordination هماهنگی نزدیک
close corporation شرکت یا بنگاهی که توسط عده معدودی از افراد اداره میشود
close corporation شرکتی با صاحبان سهام محدود که معمولا" همین صاحبان سهام نیز مدیریت وسایر امور شرکت را بر عهده دارند
close coupling جفتگری قوی
close-cropped مویکوتاهشده
close defence سه مدافع
close-fisted <adj.> دست بسته
close combat رزم نزدیک
close column ستون بسته
close column ستون جمع
To close the ranks . صفوف خود را فشردن
close price دز خرید وفروش سهام حالتی را گویندکه قیمت خرید و فروش به هم خیلی نزدیک باشد
to close airspace محصورکردن فضای هوایی
to close airspace مسدود کردن فضای هوایی
breach of a close تجاوز به ملک دیگری
breach of close تجاوز به ملک دیگری
close aboard نزدیک
close aboard چسبیده به
close aboard پوشش هوایی نزدیک
close aboard نزدیک به قایق دیگر
close aneal باز پختن مسدود
close aneal گداختن مسدود
close attack سه مهاجم
close-ups نزدیک شدن به دشمن تقرب به دشمن
close in security برقراری تامین در نزدیک شدن به دشمن تامین تقرب به دشمن
close fit مناسب
run close سخت دنبال کردن
close-ups کاملا افراشته
close fisted خسیس
close interval فرمان " فاصله جمع " فرمان " جمع به جلو "
I had a close shave . خطر ؟ زبغل گوشم پرید
close march راهپیمایی با فاصله جمع فرمان " فاصله جمع " درراهپیمایی
close fistedness خشک دستی
close range مسافت نزدیک
close grain دارای الیاف یا بلورهاویاساختمان فریف وبهم پیوسته
close-ups از جلو
close station افراد بدو مرخص
close station خدمه بدو مرخص
close ranks فرمان " صفها جمع " فرمان " فاصله جمع "
close range فاصله نزدیک
close grained دارای الیاف یا بلورهاویاساختمان فریف وبهم پیوسته
close ranks <idiom> برای جنگیدن درکنارهم جمع شدن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com