Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 154 (8 milliseconds)
English
Persian
He beats his own child to frighten his neighbour.
<proverb>
بچه خود را مى زند که همسایه بترسد .
Other Matches
to frighten somebody off
کسی را ترساندن و دور کردن
frighten
بوحشت انداختن ترساندن
to frighten somebody off
کسی را دلسرد کردن
to frighten somebody off
کسی را منصرف کردن
neighbour
همسایه
neighbour
نزدیک مجاور
neighbour
همسایه شدن با
our neighbour door
همسایه پهلویی ما
my neighbour at dinner
کسیکه سر ناهار پهلوی من نشسته است
our neighbour door
کسیکه خانه اش پهلوی خانه ماست
begger my neighbour policy
سیاست فقیر کردن کشورهمسایه
begger my neighbour policy
سیاستی است که هدفش انتقال مشکل بیکاری به کشور دیگر است مانندافزایش تعرفه گمرکی
love thy neighbour as thyself
همسایه یا نوع خود را مانندخود دوست داشته باش
beats
مغلوب کردن
beats
غالب شدن
beats
پیروزی
beats
گل زدن
beats
گریختن ازچنگ مدافع رسیدن به پایگاه پیش از رسیدن توپ بیس بال صدای منظم پای اسب
beats
حرکت قایق بسمت باد
beats
تعدادضربات پا دریکسری ضربات بازوی شناگر ضربه زدن
beats
تعدادپاروزنها در هر دقیقه
beats
تغییرات شدت صوت در اثرتداخل ضربان
beats
تداخل
beats
تپش
Beats me!
<idiom>
من رو گیر انداختی.
[نداشتن جوابی برای سوالی]
beats
ضربان
beats
: تپیدن
beats
زدن
beats
کتک زدن
beats
چوب زدن
beats
شلاق زدن کوبیدن
beats
: ضرب
beats
ضربان نبض
beats
قلب
beats
ضربت موسیقی
beats
غلبه
beats
پیشرفت زنش
beats
زنه
He beats up his wife.
زنش راکتک می زند
the heart beats
زدن قلب
the heart beats
تپش
the waves beats or the shore
امواج به ساحل می کوبد
That is all we needed!That caps ( beats ) all !
واقعا" همین یکی دیگه مانده بود !
from a child
ازهنگام بچگی
child
ولد
with child
<idiom>
حامله شدن
i would i were a child
ای کاش بچه بودم
he is my only child
فرزند یگانه من است
with child
ابستن حامله
the child is a wonder
این بچه عجوبه ایست
to get with child
ابستن کردن
only child
تک فرزند
child
ionship relat child parent
child
parent
child
طفل
child
فرزند
child
بچه
child
یک رکورد داده که تنها با توجه به محتوی رکوردهای موجوددیگر میتواند ایجاد شود
child
کودک
to beat a child
کتک زدن بچه
wolf child
کودک گرگ پرورده
problem child
کودک مشکل افرین
the losser of a child
فقدان یا داغ فرزند
problem child
فرزند مسئله دار
the child is a great t. to us
این بچه خیلی اسباب زحمت ماشده است
she is quick with child
جنبش بچه رادرشکم حس میکند
she has brone a child
ان زن بچه زائیده است
rejected child
کودک مطرود
to i. a child with vaccine
ابله بچه ایی را کوبیدن
to vaccinate a child
ابله بچهای را کوبیدن
Ask the truth from the child .
<proverb>
یرف راست را از بچه بپرس.
Could we have a plate for the child?
آیا ممکن است بشقابی برای بچه مان به ما بدهید؟
I asked for the child.
من یک برای بچه سفارش دادم.
poor child
بیچاره بچه
to tuck in a child
پتوی روی بچه را درست کردن
[که سرما نخورد]
hardly a child anymore
دیگر به سختی بچه ای
Watch the child !
مواظب بچه باش !
you will spoil the child
بچه را فاسد خواهیدکرد
child's play
بچه بازی
child's play
بازی کودکان
child's play
هر کار بسیار آسان
child prodigy
بچهبا استعداد
latchkey child
[بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
love child
حرامزاده - بچهایکهپدرمادرشهرگزبایکدیگرازدواجنکردهاند
The child is going to go to bed.
بچه دارد می رود بخواب
To spoil child .
بچه یی را لوس کردن
adopted child
فرزند خوانده
child law
حقوق کودک
child of the second bed
بچه زن دوم
an abortive child
فگانه
child process
تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
child program
تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
child psychiatry
روانپزشکی کودک
child psychology
روانشناسی کودک
problem child
فیل جناح وزیر درصورتی که راه گسترش ان مسدود باشد
child study
کودک پژوهی
child window
پنجرهای در پنجره اصلی
unborn child
حمل
child in the womp
حمل
an abortive child
بچه سقط شده
backward child
کودک عقب مانده
big with child
ابستن
big with child
حامله
child abuse
بهره کشی از کودک
child adoption
فرزند خواندگی
child centered
کودک محور
child custody
حضانت
child development
رشد کودک
child window
پنجره کوچکتر نمیتواند از مرز پنجره بزرگتر خارج شود و وقتی پنجره اصلی بسته است آن هم بسته میشود
elf child
بچه عوضی
natural child
بچه نامشروع
god child
فرزندتعمیدی
lost child
طفل لقیط
grand child
نوه
latchkey child
[کودکی که معمولا در خانه بخاطر مشغله پدر مادر تنها است]
in child birth
درحال زایمان
illegitimate child
طفل نامشروع
gutter child
بچه موچه گرد
he treated me as a child
بامن مانند بچه رفتارکرد
god child
بچه تعمیدی
natural child
طفل حرامزاده
elf child
بچهای که پریان بجای بچهای که دزدیده اندمیگذارند
nurse child
فرزند خوانده
foster child
فرزند خوانده
feral child
کودک وحشی
nurse child
فرزند رضائی
child death rate
نرخ مرگ و میر کودکان
to tuck up a child
[British E]
پتوی روی بچه را درست کردن
[که سرما نخورد]
parent child relationship
رابطه پدر و پسر
child labour legislation
قانون مربوط به کارخردسالان
child rearing practices
شیوههای پرورش کودک
child guidance clinic
درمانگاه راهنمایی کودک
child langmuir equation
معادله چایلد- لنگمیور قانون چایلد- لنگمیور
to kiss away a child's tears
بابوسیدن بچه اشکهایش راپاک کردن
to i. obedience intoa child
فرمان برداری را کم کم به بچه ایی فهماندن
female slave with a child
master her from child witha
female slave with a child
ام ولد
The child fell off the balcony.
بچه از ایوان پرت شد
She pressed the child to her side.
بچه را به خودش چسباند
You are stll a child in her eyes.
به چشم اوهنوز یک بچه هستی
Dont spoil the child .
بچه را خراب نکنید (لوس نکنید )
The child is beginning to talk.
بچه دارد زبان باز می کند
child labor laws
قوانین کار کودکان
To adopt a child ( an infant ) .
کودکی را بفرزندی قبول کردن
The child
[kid,baby]
has taken after her mother.
بچه به مادرش رفته.
putative father of an illegitimate child
پدر مفروض فرزندی نامشروع
the child belongs to the marriage bed
الولد الفراش
Like every child, she has only limited vocabulary at her disposal.
مانند هر کودک، او
[زن]
وسعت واژگان محدودی در اختیار دارد.
He had the air of a frightened(scared)child.
حالت بچه ای را داشت که وحشت زده شده بود
The child of ones old age is a bell hung from ones.
<proverb>
بجه سر پیرى زنگوله تابوت است .
blood money of an unborn child
دیه جنین
blood money of an unborn child
غره
His new luxury mansion is a dar cry from the one bedroom cottage he lived in as a child.
عمارت لوکس جدیدش کجا و کلبه یک خوابه ای که کودکی اش را در آن به سر برد کجا.
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com