Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
He eats bread at the ruling market price.
<proverb>
نان را به نرخ روز مى خورد .
Other Matches
ruling price
قیمت روز
price market
وضع کردن قیمت در انحصار
market price
قیمت بازار
open market price
قیمت بازار ازاد
market clearing price
قیمت تعادل در بازار
eats
تحلیل رفتن
eats
مصرف کردن
eats
خوردن
he is too p asto what he eats
زیاد دربندان است که چه بخورد
he is too p asto what he eats
پردربندخوراک است
He eats and sleep little .
کم خواب وخوراک است
She eats extraordinary quantities.
او
[زن]
مقدار فوق العاده ای را می خورد.
ruling
حکم
ruling
حکمرانی متداول
ruling
تصمیم
ruling
حکمرانی
ruling
خط کشی
ruling
رایج متصدی
The way he eats his food disgusts
[revolts]
[repulses]
me.
به نحوه ای که او
[مرد]
غذا می خورد حال من را بهم می زند.
internal ruling
نظامنامه داخلی
ruling power
سلطان
ruling class
طبقه حاکم
quadrille ruling
خطکشی شطرنجی
to suspend
[stay]
a ruling
[proceedings]
[the execution]
تعلیق کردن حکمی
[دعوایی ]
[ اجرای حکمی]
[قانون]
we have no more bread
دیگر نان نداریم
bread
قوت
bread
نان
bread alone
فقط نان
bread alone
نان خالی
bread alone
تنها نان
bread
نان زدن به
To butter the bread .
روی نان کره مالیدن
bread-boards
تختهی نان بری
bread guide
محلقرارگرفتنناندرتستر
barley bread
نان جوین
barley bread
نان جو
aerated bread
نان گازدار
If it has not water for me it certainly has bread .
<proverb>
آب براى من ندارد براى تو که دارد .
pitta bread
ناننازک
milk bread
نانشیرنی
wholemeal bread
نانحجیم
bread-boards
لوحهای که مدارهای آزمایشی الکترونی راروی آن میآرایند
whole wheat bread
انواعنانسفید
bread-boards
تختهی آمادهی مدار سازی
bread-bin
ناندانی-جانانی
unleavened bread
نانتخت
To bake bread.
نان پختن
black bread
نانسیاه
Greek bread
نانیونانی
pumpernickel bread
نانتکه
swine bread
پنجه مریم
aerated bread
نانیکه مصنوعابوسیله گازدرامده باشد
bread-boards
تختهای که روی آن خمیر را ورز میدهند و نان را با چاقو میبرند
leavened bread
نان ور امده
light bread
نان سفید
duily bread
رزق
To lend each other bread.
<proverb>
نان به هم قرض دادن .
duily bread
روزی
duily bread
نان روزانه
dry bread
نان بی کره
bread-board
تختهی آمادهی مدار سازی
pull bread
مغز نان تازه که دوبار به پزندتا سرخ شود
st john's bread
خرنوب
daily bread
نان یارزق روزانه
oat bread
نان جو
wheat bread
نان گندم
wheat bread
نان سفید
here is bread in plenty
نان فراوان داریم
bread and butter
نان وپنیر
bread and butter
وسیله معاش
bread-board
لوحهای که مدارهای آزمایشی الکترونی راروی آن میآرایند
bread-board
تختهی نان بری
bread-board
تختهای که روی آن خمیر را ورز میدهند و نان را با چاقو میبرند
light bread
نان سهل الهضم
bread and point
سیب زمینی و نانش برای خوردن و بقیه اش برای نگاه کردن است
bread knife
کارد نان بری
here is bread in plenty
نان بقدر کفایت هست
wheaten bread
نان گندم
daily bread
روزی
German rye bread
نانشیاردارآلمانی
know which side one's bread is buttered on
<idiom>
راه وچاه را بلد بودن
break bread with a person
با کسی نان و نمک خوردن
to dine off bread and cheese
ناهار خود را با نان و پنیربرگذار کردن
to break bread with a person
پیش کسی نان ونمک خوردن
American corn bread
نانذرتآمریکایی
American white bread
نانسفیدآمریکایی
to bake bread or bricks
پخش اجریانان
small pieces of bread
خرده یاریزه نان
Danish rye bread
نانتکهجویدوسردار
lndian chapati bread
نانچپتیهند
lndian naan bread
نانهندی
lrish soda bread
نانسوادیایرلندی
Russian black bread
نانسیاهروسی
best thing since sliced bread
<idiom>
[یک ایده یا نقشه خوب]
best thing since sliced bread
<idiom>
[یک نوآوری یا اختراع خوب]
Half a loaf is better than no bread .
<proverb>
نیم قرص نانى بهتر از بى نانى است.
His bread is buuttered on both side .
<proverb>
نانش از هر دو طرف کره مالى شده است .
I am the bread winner of the family .
نان آور خانه ( خانواده ) هستم
caraway seeded rye bread
نانگندم سیاهباتخمزیره
He is on easy street . He is in clover. His bread is buttered on both sides .
نانش توی روغن است
market
بازار فروش
[اقتصاد]
market
بازار
market
محل داد وستد
market
مرکزتجارت
market
فروختن
market value
قیمت بازار
outside market
بازرگانی اوراق بهادار در خارج از بورس
off-market
<adj.>
خارج از بورس
[فروخته شده ]
market value
قیمت مناسب برای خریداروفروشنده
market value
ارزش
market value
در بازار قیمت بازار
market value
ارزش بازاری
market
در بازار دادوستد کردن
down-market
رجوع شود به downscale
in the market for
<idiom>
خواستن یا آماده خرید چیزی شدن
market
به بازار عرضه کردن
market
درمعرض فروش قرار دادن
market leader
دارای رهبریت بازار
market leader
پیشرو بازار
market leader
پیشقدم در بازار
market information
اطلاعات و دادههای بازار
market risk
خطر بازار
market imperfection
ناقص بودن بازار
market imperfection
نقص بازار
market functions
وفائف بازار
market mechanism
طرز کار بازار
market mechanism
مکانیسم بازار
market opportunity
فرصت بازار
market survey
بررسی بازار
market review
بررسی بازار
market prices
قیمتهای تعیین شده در بازار
market prices
قیمتهای بازار
market gardening
شغلسبزیکاریوکاشتمیوه
market penetration
نفوذ به بازار
market overt
بازار عمومی محل خرید و فروش درفضای باز
market overt
بازار اشکار
market oriented
در جهت بازار
market oriented
بازاری
market freedom
ازادی تجاری
market freedom
ازادی بازار
over-the-counter market
بازرگانی اوراق بهادار در خارج از بورس
market garden
مزرعهکاشتسبزیجاتومیوهجاتجهتفروش
financial market
بازار مالی
labour market
متقاضیکار
labor market
بازار کار
cattle market
محلفروشاحشام
imperfect market
بازار ناقص
loan market
بازار وام
market acceptance
پذیرش کالا توسط بازار
market forces
عوامل موثردر بازار
market forces
نیروهای بازار
market failure
شکست بازار نارسائی بازار
market failure
ناتوانی بازار
market equilibrium
تعادل بازار
market demand
تقاضای بازار
market gardener
باغکار سبزیکار
market channels
مجاری توزیع
market appraisal
سنجش بازار
idols of the market
اوهام ناشی از سخن وامیزش
widening of market
گسترش بازار
security market
بازار اوراق بهادار
carpet market
بازار فرش
to put on the market
به بازار عرضه کردن
rig the market
با احتکار کالا افزایش وکاهش مصنوعی در قیمت هاایجاد کردن
to put on the market
درمعرض فروش قرار دادن
to place on the market
درمعرض فروش قرار دادن
to put on the market
فروختن
seller's market
بازار فروشنده
seller's market
بازاری که در ان اختیار معامله وتصمیم گیری در دست فروشنده است
sharing the market
تقسیم بازار
wage market
بازار دستمزد
to make a market of
با کالای دیگرمعاوضه کردن
to make a market of
معامله کردن
the market is dull
بازار کساداست
the market is dull
بازار راکد است
target market
بازاری که سخت افزار یا نرم افزار مخصوصا برای ان طراحی شود
spot market
بازار معاملات نقدی
spot market
بازار نقدی
soft market
بازار با تقاضای خوب
perfect market
بازار کامل
organized market
بازار سازمان یافته
to place on the market
فروختن
market structure
بنیان بازار
market structure
ساخت بازار
market socialism
سوسیالیسم مبتنی بر بازار سیستم اقتصادی که در ان وسایل تولید در مالکیت عمومی بوده اما نیروهای بازار در این سیستم مکانیسم هماهنگ کننده را بوجود می اورند . سیستم اقتصادی یوگسلاوی مثال مشخصی ازاین نوع سیستم میباشد
market share
سهم بازار
On the free market .
دربازار آزاد
market segmentation
تجزیه بازار
market segmentation
تقسیم بازار
securities market
بازار اوراق بهادار
off-market purchases
خرید در بیرون از بورس
market system
نظام بازار
market trends
روندهای بازار
market trust
بازار انحصاری
oil market
بازار نفت
to rig the market
با احتکارویکجاخریدن کالاافزایش وکاهش مصنوعی دربهای کالافراهم کردن
narrow market
بازار محدود
to place on the market
به بازار عرضه کردن
flea market
<idiom>
بازارمکاره (بازارکهنه فروشها)
There is no market for it in Iran .
درایران مصرفی ندارد
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com