English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
He is giving her French lessons in exchange for English lessons به اودرس فرانسه می دهد ودرعوض انگیسی می گیرد
Other Matches
lessons درس دادن به
lessons درس
to take lessons مرتبا درس گرفتن
to take lessons یا خواندن
lessons تدریس کردن
object lessons درسی که با نشان دادن چیزهای موضوع درس توام میشود
object lessons درس علمی
private lessons تدریس خصوصی
give lessons تعلیم دادن
give lessons درس دادن
give lessons اموزاندن
give lessons یاد دادن
give lessons تدریس کردن
give lessons آموزش دادن
give lessons تربیت کردن
to give private lessons درس خصوصی دادن
trailer tongue [American English] [coupling] [British English] پیوند به داخل [در تریلر]
up one's street [British English] , down one's alley [American English] مناسب ذوق وسلیقه [مهارت درچیزی ]
Queen's English [King's English] <idiom> [انگلیسی استاندارد و صحیح از نظر گرامری که در بریتانیا خوانده و نوشته می شود.]
to push your luck [British English] to press your luck [American English] زیاده روی کردن [شورکاری را در آوردن] [اصطلاح مجازی]
giving دهش
giving دادن
giving دادن پرداخت کردن
giving اتفاق افتادن فدا کردن
giving بخشیدن
giving ارائه دادن
giving بمعرض نمایش گذاشتن
giving رساندن تخصیص دادن
giving نسبت دادن به بیان کردن
giving شرح دادن افکندن
giving واگذار کردن
giving تقاضای رای
giving <adj.> دست و دلباز
giving گریه کردن
self giving فداکار
giving فروریختن تاب نیاوردن
self giving از خود گذشته
life giving نیروبخش روانبخش
life giving حیات بخش
prize-giving مراسماعطایجایزه
giving a respite مهلت دادن
giving a respite امهال
giving possession تملیک
health giving صحت بخش
giving evidence اداء شهادت
The snow doesn't stay on the ground. [The snow doesn't stick.] [American English] , [The snow doesn't settle.] [British English] برف روی زمین نمی ماند.
Green tea is esteemed for its health-giving properties. ارزش چای سبز در خواص سلامت بخش آن است.
the french فرانسوی ها
to take french بی خداحافظی رفتن
to take french بی بدردو رفتن
to take french بی خبر رفتن جیم شدن
he does not know french او زبان فرانسه نمیداند فرانسه بلد نیست
keep up your french زبان فرانسه راهمانقدرکه میدانیدنگاه دارید
My French is not up to much. فرانسه ام چندان تعریفی ندارد
French فرانسه زبان فرانسه
French : فرانسوی
French فرانسوی کردن
French :خلال کردن
French مقشر کردن
french revolution انقلابی که درسال 9871 در فرانسه اتفاق افتاد و باعث امحاء سیستم فئودالی و انتقال قدرت حاکمه به طبقه بورژوا شد
french revolution انقلاب فرانسه
french pastry شیرینی اردینه فرانسوی
french mustard خردل با سرکه
french master اموزگار
french dressing سس سالاد
French window اقشقشه
French Guiana گویان فرانسه
French window درپنجرهای
French windows اقشقشه
To take French leave . یواشکی مر خص شدن
french master فرانسه
french drain زهکش خشکه چینی
French windows درپنجرهای
He is ahead of me in french. درزبان فرانسه از من جلواست
french marigold گل جعفری
french chalk پودر خشک کن
french chalk گچ درزیگران گچ خیاطی
french chalk گچ فرانسوی
french wheat گندم سیاه
french wheat دیلار
French fries سیب زمینی سرخ کرده
French Polynesia پولینزی فرانسه
french chop گوشت دنده
french curve پیستوله
french defence دفاع فرانسوی شطرنج
french leave مرخصی بدون اطلاع قبلی جیم شدن
french heel پاشنه کفش زنانه بلند وخمیده بجلو
french grass اسپرس
French stick قرصدراز نازک نان
French cut تراشفرانسوی
French cuff سردستپیراهنمردانهفرانسوی
french fry برش سیب زمینی سرخ کردن
french fry برشهای سیب زمینی رادرروغن سرخ کردن
French Guiana گیانای فرانسه
French dressing چاشنی سالاد فرانسوی
French Order سبک معماری فرانسوی
to talk french فرانسه حرف زدن
french toast نوعی نان شیر مال سرخ کرده
to take french leave جیم شدن
to take french leave بی بدرودرفتن
to take french leave بی خداحافظی رفتن
French window پنجره لولادار
French doors دری که تخته میانیش شیشه مستطیلی دارد
French doors درب دارای دولنگه
French door دری که تخته میانیش شیشه مستطیلی دارد
pedlar french زبان ویژه دزدان
french telephone تلفن دارای گوشی ودهانی نصب بر روی یک دسته
He took French leave. <idiom> او جیم شد.
French bean لوبیا
French door درب دارای دولنگه
French polish روغن جلا
French horn نوعی شیپور
He took French leave. <idiom> او کار رو پیچوند.
French beans لوبیای سبز
French bean لوبیای سبز
French beans لوبیا
law french اصطلاحات امیخته با فرانسه که در زبان حقوقی بکارمیرود
french beans لوبیا سبز
French knot stitch گرهفرانسوی
French betting layout صفحهشرطبندیفرانسوی
French Renaissance Revival احیای سبک رنسانس
To speake broken French. فرانسه دست وپ؟ شکسته صحبت کردن
quotation marks (French) علائمنقلقول
French roulette wheel چرخهقمارفرانسوی
french onion soup سوپ پیاز فرانسوی
french or haricot bean لوبیا
By [In] comparison with the French, the British eat far less fish. در مقایسه با فرانسوی ها، انگلیسی ها به مراتب کمتر ماهی می خورند.
English انگلیسی
after the english f. به سبک انگلیسی ها
the english انگلیسان
English مربوط به مردم وزبان انگلیسی
English گردش فرفرهای گوی بیلیارد
English بانگلیسی دراوردن
old english زبان انگلیسی قدیم
the english انگلیس ها
english setter نوعی سگ انگلیسی که دارای پشم بلند ونرم سفیدرنگ یارنگین میباشد
english shepherd سگ گلهء انگلیسی که دارای اندازهء متوسط وبرنگ سیاه براق ودارای خالهای قهوهای یاخرمایی است
how can I learn English چگونه می توانم یادگیری زبان انگلیسی
morrow [Old English] فردا [ آینده]
english self taught خوداموز انگلیسی
english billiards بیلیارد انگلیسی
english sonnet غزل انگلیسی که شامل دوازده سطراست
english system سیستم انگلیسی
english system سیستم اینچی
english opening گشایش انگلیسی
english mercury اسفناج صحرایی
english horn نوعی ساز بادی چوبی انگلیسی که دارای دوزبانه است
english thread پیچ و مهره انگلیسی
english billiards با 3 گوی و6 کیسه بین 2 یا 4 بازیگر
english woman زن انگلیسی
english words واژه ها یا لغات انگلیسی
english speaking انگلیسی زبان
In my broken English . با انگلیسی دست وپا شکسته ام
in plain english به انگلیسی ساده
in plain english پوست کنده
middle english انگلیسی تا 0051میلادی
structured english انگلیسی ساخت یافته
pidgin english انگلیسی دست وپا شکسته وامیختهای که چینی هابدان سخن می گویند
king's english اصطلاحات و لغات خاص انگلیسی علمی مصطلح درجنوب انگلیس
Pidgin English <idiom> انگلیسی برای ارتباط بازرگانان با زبان های متفاوت شامل گرامر ساده و لغات کم.
English altar محراب انگلیسی
English cottage خانه ویلایی
English bond آجر چینی انگلیسی
English style [نوعی سبک قرن بیستم در انگلستان و شمال آمریکا]
king's english انگلیسی اصیل
natural english گردش فرفرهای گوی بیلیارددر همان سمت اصلی پس ازبرخورد با گوی دیگر
to tutor somebody in English به کسی درس خصوصی در زبان انگلیسی دادن
his english is weak مایه انگلیسی اوکم است
english garden پارک انگلیسی [قرن هجدهم]
English breakfast یکجورصبحانهمتشکلازتخممرغ-گشتنمکزدهوتخممرغ
English stick عصایانگلیسی
broken english انگلیسی دست و پا شکسته
English loaf نانانگلیسی
british english زبان انگلیسی رایج درانگلستان
body english چرخش بی اختیار
He is good at English. انگلیسی اش خوب است
american english زبان انگلیسی که در امریکابان تکملم میشود
plowman [American English] شخم زن [کشاورز ] [روستا ]
English is not a hard language . انگلیسی زبان سختی نیست
The English speaking-countries. کشورهای انگلیسی زبان
The English - speaking world. دنیای انگلیسی زبان
to plow [one's way] through something [American English] با سختی در کاری جلو رفتن
Well, duh! [American English] نه ! جدی می گی؟ [این که کاملا مشخص است]
There are many difference between Persian and English . بین زبانهای فارسی وانگلیسی فرق های زیادی وجود دارد
groundhopper [British English] طرفدار فوتبال که مرتب همه بازیهای دور [از خانه] تیم خود را دیدار میکند.
I benefited greatly from the english course. از کلاس انگلیسی استفاده فراوانی بردم .
He speaks English fluently. انگلیسی راروان صحبت می کند
peter [American English] آلت تناسلی بچه
In simple (plain) English. به انگلیسی ساده
Colors [American English] رنگها
shakedown [of something] [American English] تغییر پایه سیستم کاری [چیزی]
operative [American English] جاسوس
to labour [British English] در کار رنج بردن [زحمت کشیدن ]
english hand balance بالانس ژیمناست روی چوب موازنه
to labor [American English] در کار رنج بردن [زحمت کشیدن ]
to boondoggle [American English] پول و وقت تلف کردن [برای پروژه ای با سرمایه دولت بخاطر انگیزه سیاسی]
to call [up] somebody [American English] به کسی زنگ زدن
boondoggle [American English] وقت بیهوده گذرانی
to enroll [American English] خود را اسم نویسی کردن [ثبت نام کردن ]
to get ahold of somebody [something] [American English] <idiom> کسی [چیزی ] را گرفتن [دستش به کسی یا چیزی رسیدن] [اصطلاح روزمره]
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com