Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 165 (8 milliseconds)
English
Persian
He is running ( runs ) the factory .
او کارخانه را می گرداند
Other Matches
Its no joke running a factory .
اداره کردن یک کارخانه شوخی نیست
factory
مرکز تولید
factory
ساختمانی که در آنجا محصولات تولید می شوند
factory
کارخانه
ex factory
تحویل در کارخانه
factory
قیمتی که حاوی حمل و نقل ازکارخانه نباشد
factory-spun
نخ کارخانه ای
factory team
تیم کارخانه اتومبیل سازی
factory rugs
فرش ماشینی
car factory
کارخانه خودروسازی
pottery factory
کارخانه چینی سازی
factory ship
قایقبزرگومجهزبرایماهیگیری
cotton factory
کارخانه نخ ریسی
spinning factory
کارخانه نخ ریسی
factory production
تولید کارخانهای
factory order
سفارش ساخت
factory economy
اقتصاد کارخانهای
factory chimney
دودکش کارخانه
bomb factory
مکانغیرقانونیساختبمب
factory farming
یکجورسیستممزرعهداریکهدرآنبهحیواناتغذایمخصوصدادهمیشودتاسریعتررشدکنند
factory system
نظام کارخانهای
factory floor
بخشکارگریکارخانه
factory-spun
نخ ماشین ریس
computer aided factory management
مدیریت کارخانه با استفاده ازکامپیوتر
It will be some time before the new factory comes online, and until then we can't fulfill demand.
آغاز به کار کردن کارخانه جدید مدتی زمان می برد و تا آن زمان قادر به تامین تقاضا نخواهیم بود.
runs
دستور RUN
runs
اجرای مجموعهای دستورات یا برنامه ها یا توابع توسط کامپیوتر
runs
کار کردن یک وسیله
runs
اجرای سیستم کامپیوتری قدیمی وجدید با هم برای بررسی سیستم جدید پیش از اینکه تنها سیستم مورد استفاده شود
runs
دستوری که به کاربر امکان نوشتن نام برنامه ای که می خواهد اجرا کند یا دستور DOS ای که می خواهد اجرا کند میدهد
runs
دستورات یک برنامه
runs
اجرای
runs
اجرای سیستم با فرفیت کمتر در صورت بروز خطا
runs
یک امتیاز
runs
یک راه عکسبرداری هواپیما
runs
ترتیب محوطه
runs
سلسله
runs
ردیف
runs
نشان دادن
runs
اداره کردن
runs
دوام یافتن ادامه دادن
runs
پخش شدن جاری شدن
runs
پیمودن
runs
دویدن
re-runs
نمایش مجدد
re-runs
برنامهی تکراری
runs
سفر
runs
گردش
runs
به کار انداختن روشن کردن موتور
runs
کارکردن موتور
runs
دور
runs
اجرا
runs
امتداد
runs
رانش دایر بودن
runs
راندن
runs
مسیر
runs
ردپا حدود
re-runs
دوباره دویدن
trial runs
استفاده ازمایشی
dummy runs
تمرین بدون استفاده ازمهمات جنگی
Generosity runs in the family.
سخاوت دراین خانواده ارثی است
He is the boss . He runs the show.
اوهمه کاره است
the train runs without a stop
میرود
the train runs without a stop
قطار بدون ایست
The engine runs by a battery.
این موتور با باتری کار می کند.
The route runs across this country.
خط مسیر از این کشور می گذرد.
Two dogs fight for a bone, and a third runs away w.
<proverb>
دو سگ بر سر استخوانى مى جنگند سومى آنرا بر مى دارد و مى برد .
The book runs to nearly 600 pages.
این کتاب تقریبا بالغ بر ۶۰۰ صفحه می شود.
running
مداوم
running
جاری
running
کارکرد
running
در حرکت
running
مناسب برای مسابقه دو
re-running
نمایش مجدد
re-running
برنامهی تکراری
re-running
دوباره دویدن
to be in the running
مجال برد داشتن
up and running
اماده برای عملیات کامل
he came running
چون دوان دوان امد
Running
<adj.>
دویدن
running off
از خط بیرون افتادن
running f.
جنگ وگریز
running commentary
جزئیاتیکاتفاق
running amok
جنون آنی
[روان شناسی]
He was running like a madman.
عین دیوانه ها داشت می دوید
I am running out of money .
پول من تمام شد.
[من دیگر پول ندارم.]
running amok
جنون آدم کشی
[روان شناسی]
to make the running
پیش قدم شدن
bleeding
[running]
رنگ پس دادن الیاف و نخ های رنگ شده پس از رنگرزی و بافته شدن فرش
the sands are running out
مدت ضرب الاجل نزدیک است بپایان برسد
running mate
اسب همگام
running mate
نامزد معاونت ریاستجمهوری
running mate
متحد انتخاباتی
long-running
آنچهمدتهادرحالاجراباشد
running costs
پرداختروزانهپول
My nose is running.
از بینی ام آب می آید
Blood was running .
خون جاری شد
running track
لبهدرحالحرکت
running surface
سطحجاری
running shoe
کفشدوندگی
running rail
ریلسیار
running mates
متحد انتخاباتی
running mates
نامزد معاونت ریاستجمهوری
running mates
اسب همگام
strainght running
فرود در مسیر مستقیم بااسکیهای موازی
running fight
جنگ و گریز
running aground
به گل نشستن
running board
تخته رکاب اتومبیل
running bowline
گره دار
running days
ایام هفته
running down case
دعوی علیه راننده وسیله نقلیه که در نتیجه تصادم باعث جرح یا خسارت شده است
running end
سر طناب
running fire
اتش پی در پی
running fire
اتش مداوم
running fix
کشیدن سمت متوالی ناو تعیین متوالی سمت ناو اخراج اشعه متوالی برای تعیین ایستگاه
running fix
نقطه انتقالی
running free
خلاص کار کردن
running bourd
رکاب
rum running
حمل مشروب قاچاق
hand running
بلاانقطاع
gun running
واردکردن اسلحه درکشوری بطورقاچاق
gun-running
واردکردن اسلحه درکشوری بطورقاچاق
base running
دویدن بسوی پایگاه
clear for running
طناب برای کشیدن ازاد است
concentric running
حرکت دورانی
concentric running
حرکت چرخشی
continous running
گردش دائمی
empty running
کارکرد خالی
empty running
کارکرد بی اثر
hand running
متوالی
hand running
پی درپی
running free
بادبانی با باد پاشنه
running gear
قسمت حرکت کننده ماشین
running rate
اهنگ پاسخ
running rigs
بکسلهای متحرک دریایی
silent running
سکوت زیردریایی
running sand
ماسه بادی
running sand
ریگ روان
running spare
قطعات یدکی مورد نیاز واضافی قطعات اضافی همراه وسیله
running stitch
کوک کوچک زیر و روی پارچه
running time
زمان رانش
running title
عنوان کوچک هر یک ازصفحات کتاب
running torque
گشتاور پیچشی حرکت
running water
اب جاری
running water
اب روان
running part
قسمت رونده
silent running
حرکت زیردریایی با سکوت
running hand
خط مسلسل
running hand
خط شکسته
running head
خط عنوان هرصفحه در متن
running in parallel
پردازش موازی
running key
[کلید جاری رمز یا دفترچه جاری کلید رمز]
running knot
خفت
running knot
گره بند
running lights
فارهای شناور دریایی چراغهای راه دریایی
silent running
دور ارام
running noose
کمند خفت دار
running with the ball
با توپ دویدن
person running amok
فرد دچار جنون آدم کشی
[روان شناسی]
retrospective parallel running
اجرای سیستم کامپیوتری جدید با داده قدیمی برای اینکه آیا درست کارمیکندیا خیر
Is there train running on time?
آیا قطاری که به موقع رفت و برگشت کند دارید؟
running bow line
چشمی زدن به طناب
pneumatic-tyred running wheel
چرخشبادبایرچرخ
The car is now in perfect running order .
اتوموبیل الان دیگه مرتب وخوب کارمی کند
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com