English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
He left his family in Europe . خانواده اش را دراروپ؟ گذاشت
Other Matches
She was left out in the cold . she was left high and dry . سرش بی کلاه ماند
He was sitting on my left (left side) طرف چپ من نشسته بود
Europe قاره اروپا
I am thinding of going to Europe. خیال دارم به اروپ؟ بروم
he was ordered to europe او باروپاگسیل گردید
to e. carpets to the europe فرش به اروپا فرستادن
he was ordered to europe او مامور اروپا شد
the concert of europe منظوردولی هستند که پس ازشکست ناپلئون اول در سال 5181 در کنفرانس وین سیاست خارجی خود را با هم هماهنگ ساختند و این هماهنگی بخصوص در زمینه مسائل مربوط به بالکان وعثمانی محسوس بود
the concert of europe دول متوافق اروپا
the play of europe کشور سویس
concert of europe اتفاق دولت بزرگ اروپا نسبت به مسائل سیاسی
council of europe ن پیوستند
Talking of Europe ,please allow me … حالا که صحبت از اروپ؟ است اجازه می خواهم ...
He had some fascinating tales to tell about europe. چه تعریفها که از اروپانمی کرد
I have visited Europe time and again. بارها اروپا را دیده ام.
All of a sudden , he turned up in Europe . یکدفعه سر از اروپا درآورد
How long wI'll you stay in Europe ? چند وقت اروپا می مانید ؟
The climate of Europe desnt suit me. حال آمدن ( بهوش آمدن )
Of this amount Europe's share is 20 percent. از این مقدار ۲۰ درصد مال اروپا است.
My trip to Europe was business and pleasure combined . سفرم به اروپ؟ هم فال بود وهم تماشا
I am left out . I am left out in the cold . کلاهم پ؟ معرکه است
family تیره
family زوجه
family محدوده طرحهای مختلف یک حالت نوع
family name نام خانوادگی
family name اسم خانوادگی
family name نام فامیلی
in the family way ابستن
in a family way ازادانه
in a family way بی رودربایستی
family محدوده ماشین ها از یک تولید کننده که با سایر محصولات در همان خط از همان تولید کننده سازگارند
family اهل
in a family way <idiom> حامله بودن
family فامیلی
family خانواده
family خاندان
family خانوار
family عیال
occupational family گروه شغلی
of a noble family اصیل
gas family خانواده گاز
of a noble family نجیب
patronymic family خانواده پدرنامی
handicapped with a family پابست عیال
handicapped with a family گرفتارخانواده
happy family دستهای ازجانوران جوربجورکه دریک قفس باهم زندگی میکنند
schizogenic family خانواده اسکیزوفرنی زا
member of a family عضو خانواده
font family خانواده فونت
family expenditure هزینه خانوار
family farm مزرعه خانوادگی
family industry صنعت خانوادگی
family neurosis روان رنجوری خانوادگی
family of computers خانواده کامپیوترها
family of the prophet اهل بیت پیامبر
family size تعداد افراد خانواده
family structure ساخت خانواده
family therapy خانواده درمانی
matronymic family خانواده مادرنامی
he is a shame to his family ننگ یامایه رسوایی خانواده خود میباشد
support a family متکفل مخارج خانوادهای بودن
to maintain one's family خانواده خود را
one-parent family خانوادهایکهدرآنفرزندبافقط یکیازوالدینشزندگیکند
woodwind family خانوادهسازهایبادی
violin family انواعویلونها
brass family خانوادهسازهایبادی
family men زن و بچه دوست
family men مرد خانواده - دوست
family men دارای نانخور
family men مرد خانوادهدار
family men زن و بچهدار
family man زن و بچه دوست
family men عیالمند
to maintain one's family نگهداری کردن
to provide for one's family خوارباربرای خانواده خودتهیه کردن
family man مرد عیالوار
family man زن و بچهدار
family man مرد خانوادهدار
family tent چادرخانوادگی
family man عیالمند
family man دارای نانخور
family man مرد خانواده - دوست
family men مرد عیالوار
family expenditure هزینه خانواده
family trees شجره
family trees نسب نامه
family trees شجره نامه
nuclear family خانواده هستهای
He did it for the sake of his family . محض خاطر خانواده اش این کاررا کرد
family names اسم خانوادگی
family names نام فامیلی
family names نام خانوادگی
family planning برنامه ریزی خانواده
family tree شجره نامه
family tree نسب نامه
family of curves دسته منحنی ها [ریاضی]
family of curves دسته توابع [ریاضی]
There seems to be a jinx on that family. به نظر می رسد که این خانواده جادو شده است.
family doctor پزشک خانواده
family doctors پزشک خانواده
family law حقوق خانواده
family tree شجره
family planning تنظیم خانواده
family check کیش همگانی
family allowances مقرری خانوادگی
family allowance مدد معاش
extended family خانواده گسترده
family allowances کمک دولت به خانوارها
family asset دارائی خانوادگی
consanguine family خانواده هم خون
family background پیشینه خانوادگی
family budget بودجه خانواده
chip family چند تراشه مربوط به هم
family budget بودجه خانوار
circuit family خانواده مداری
computer family خانواده کامپیوتر
conjugal family خانواده زن و شوهری
family allowance معاش اولاد حق اولاد
to return to the fold [family] به خانواده خود برگشتن
Family prayer rug فرش محرابی صف گونه [اینگونه بافت ها دارای چندین محراب قرینه بوده و بیشتر بصورت گلیم بافته می شود.]
family planning programs برنامههای تنظیم خانواده
motorola 000 family خانواده موتورولا
I am the bread winner of the family . نان آور خانه ( خانواده ) هستم
descendanbts of the family or tribe بنی
habit family hierarchy سلسله مراتب عادتهای هم خانواده
A curse has been laid on the family . خانواده لعنت شده یی است
He cant be tied down to family life. پای بند زندگی خانوادگی نیست
extended family system نظام فامیلی گسترده
run in the family/blood <idiom> دریک سطح بودن
wear the pants in a family <idiom> رئیس خانواده بودن
Generosity runs in the family. سخاوت دراین خانواده ارثی است
He has a family of six to. support . he has six mouths to feed. شش سر نانخور دارد ( تحت تکلف )
A single bereavement is enough to affect a whole family. <proverb> یک داغ دل بس است براى قبیله اى .
Our grandmother wears the trousers ( breeches , pants ) in our family . مادر بزرگمان مرد خانواده است
left$ تابع $LEFT در زبان BASIC
nothing was left over چیزی باقی نماند
nothing was left over چیزی زیادنیامد
left over زیاد امده
She just left ( went ) . off she went . گذاشت ورفت
to be left زیاد امدن
on the left در سمت چپ
outside left گوش چپ
right and left ازهرسوبهرسو
KEEP LEFT از سمت چپ حرکت کنید.
My name has been left out . اسم من از قلم افتاده است
left <adv.> سمت چپ
to be left ماندن
left inner بازیکنمهاجمچپ
to the left <adv.> سمت چپ
on the left <adv.> سمت چپ
left over باقی مانده
i took up where he left از جایی که او ول کرد من ادامه دادم
from right and left از چپ وراست
left d. نظام به چپ
from right and left از هر سو
left ضربه چپ
left : زمان ماضی فعل leave
keep to the left دست چپ بروید
left جناح چپ
left : چپ درطرف چپ
guide left فرمان نفر راهنما به راست یابه چپ فرمان نفر هادی به راست یا چپ
half left فرمان نیم به چپ چپ یا نیم به راست راست
He got all dressed up and left . شال وکلاه کردورفت
He left for good . And away he went . رفت که رفت
left-wingers جناح چپی
I arrived as soon as he left ( went ) . همین که رفت من آمدم
I left my hat , a new one at that . کلاهم را که نوهم بود جاگذاشتم
There is no time left . دیگر وقتی نمانده
battery left رگبار از راست یا از چپ
by the left or right flank به جناح راست یا چپ ناو
dress left از چپ نظام یا از راست نظام
eyes left نظر به چپ
left-hand واقع در سمت چپی
left-winger جناح چپی
When it comes to me there is no more food (left). به من که می رسد غذا تمام شده
left face بچپ چپ
left-of-centre معتقدبهسوسیالیزم
hard left اعضایتندرویحزبسیاسی
left flank جناح چپ
left flank میسر
left ventricle ونتریکلچپ
left valve لبهچپ
left tackle دفاعچپ
Since I left school. ازوقتیکه مدرسه را ترک کردم
left court زمین سرویس سمت چپ
inside left بغل چپ
Left parting جداشونده چپ
it was left unfinished ناتمام ماند
The would left a mark. جای زخم باقی ماند
The first line is left out. سطر اول جا افتاده است
left about turn عقب گرد
left back پشتیبان چپ
He left just before you arrived. درست پیش پای شما رفت
left safety مهرهمفمنچپ
left winger جناح چپی
left-handers پیچ به سمت چپ
to be left in disbelief <idiom> قابل فهم نبودن
left wing شخص دست چپی
left-handed دست چپ
left-handed با دست چپ بازی کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com