Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
I gave him a piece of my mind . I told him off. I gave him a good dressing down .
اورا شستم وگذاشتم کنار ( پر خاش )
Other Matches
he gave me a piece of a
مشورای بمن داد
he gave me a piece of a
پندی بمن داد
i gave him some others
چندتای دیگر به او دادم
gave
قسمت سوم فعل give
he gave an a of the battle
گزارش ان جنگ راشرح داد
she gave me a kiss
مرابوسه زد
i gave up the idea
از ان خیال منصرف شدم
i gave up the idea
ازان خیال صرف نظر کردم
she gave me a kiss
مرابوسید
He gave us to understand that he would help us.
او
[مرد]
وعده داد که به ما کمک خواهد کرد.
He was frightened and gave in.
ترسید وجا زد
he gave me a sign to go
اشاره کرد که بروم
she gave me a kiss
برروی من بوسه داد
She gave me a significant ( knowing ) look .
نگاه پر معنی یی به من کرد
i gave it a slight press
انرا کمی فشار دادم
He gave the inemy no respite .
به دشمن مهلت نداد
He gave me a square deal .
بامن منصفانه معامله کرد
She gave me a raw deal .
بامن بد معامله کرد
They gave him a sound thrashing .
اورا کتک مفصلی زدند
You gave me the wrong key .
کلیدی که به من دادی عوضی بود
they gave him a fine sendoff
ایین بدرود راباوی بجااوردندبرایش دعای خیرکردند
he gave us permission to stay
اجازه داد که بمانیم
The girl got panicky and gave herself away .
دخترک دستپاچه شد وخودش را لو داد
i gave the beggar one rial
یک ریال به ان گدا دادم
They gave me permission by way of an exception ...
آنها به من استثنأ اجازه دادند ...
She gave us quite a decent dinner.
یک شام خیلی حسابی به ماداد
It gave me a great glee. I was delighted .
دلم خنک شد
She gave me her phone number , but I'll be blessed if I can remember it !
شماره تلفن خودش را به من داد ولی مگریادم می آید !
give someone a piece of your mind
<idiom>
عصبانی شدن از کسی
he has a good mind
که انکار را انجام دهد
good mind
حسن نیت
he has a good mind
مایل است
I have a good mind to quit my job.
شیطان میگه کارم راول کنم
frame of mind (good or bad)
<idiom>
What is good for the goose is good for the gander . One cant apply double standards .
یک بام ودو هوانمی شود
I was told ...
به من گفته شد ...
such a one told me
یک زیدی بمن گفت
all told
روی هم رفته
such a one told me
یک کسی بمن گفت
i told him not to go
به او گفتم نرو
i merely told him that
فقط به او گفتم که
If only you had told me .
کاش به من گفته بودی
told
گفته شده
i merely told him that
همینقدربه او گفتم که
i told him not to go
به او گفتم نرود
He told me in so many words .
عینا" اینطور برایم گفت
nothing remains to be told
چیزی برای گفتن باقی نمیماند
Hasn't anyone told you?
کسی به شما چیزی نگفت؟
Do you want to have your fortune told?
می خواهی برایت فال بگیرم ؟
to have ones fortune told
فال گرفتن
I told you , didnt I ?
من که بتو گفتم ( گفته بودم )
You should have told me earlier.
باید زودتر به من می گفتی
He told us what the score was.
جریان را برایمان تعریف کرد ( گفت )
Hasn't anyone told you?
هیچ کس به شما چیزی نگفت؟
He was favorably impressed by what I told him .
حرفم دردلش نشست
This jock that you told me is as old as Adams .
این لطیفه که گفتی خیلی دیگه کهنه است
One gets amusement and has his fortune told as well.
<proverb>
هم فال هم تماشا.
HE is good at math. He has a good head for figures.
حسابش ( ریاضیات ) خوب است
Good gracious ! Good heaven ! My god !
پناه برخدا
Mark my words . Remember what I told you .
یادت باشد چه گفتم
When told to carry a load , the ostrich was a bird.
<proverb>
به شتر مرغ گفتند بار ببر گفت مرغم گفتند پرواز کن گفت شترم.
dressing
چاشنی
dressing
مستقیم کنی
dressing
مرهم گذاری وزخم بندی مرهم
dressing
مخلفات
dressing
تراشیدن سنگ
dressing
ارایش
dressing
لباس
dressing
تراشیدن سنگ
dressing
اهار زنی
dressing-down
بازخواست
dressing-up
یکجور بازیکهدر آنبچههالباسغیرعادیبهتنمیکنند
dressing-down
چوبه کاری
dressing-down
سرزنش
dressing device
دستگاه مستقیم کنی
dressing case
جعبه لوازم ارایش
dressing line
طناب پرچم
dressing parade
مشق نظامی
dressing parade
سان و رژه رژه با انیفرم کامل
To give somebody a dressing down.
سبیل کسی را دود دادن
dressing plant
تاسیسات تهیه سنگ معدن
dressing ship
افراشتن پرچم
dressing ship
تزیین کشتی
dressing station
درمانگاه کمکهای اولیه وزخم بندی
surface dressing
پوشش سطحی
french dressing
سس سالاد
dressing room
رختکن
dressing tables
میز اینه داروکشودار
window dressing
فن نمایش کالا در پشت پنجره دکان
dressing gown
لباس خواب
dressing gowns
لباس خواب
salad dressing
چاشنی وادویه مخصوص سالاد
dressing table
میز ارایش
dressing table
میز اینه داروکشودار
French dressing
چاشنی سالاد فرانسوی
dressing rooms
رختکن
dressing rooms
اطاق ویژه ارایش
dressing rooms
اطاق رخت کن
dressing tables
میز ارایش
dressing room
اطاق ویژه ارایش
dressing room
اطاق رخت کن
window-dressing
فن نمایش کالا در پشت پنجره دکان
sand dressing
ماسه پاشی
dressing and straightening machine
دستگاه اهار زنی و مستقیم کنی
ingot dressing shop
پرعیار کردن شمش
referee's dressing room
رختکن داوران
to piece together
بهم پیوستن
by the piece
ازروی کار کرد
three piece
سه تکه
three piece
سه پارچه
three piece
درست شده از سه قسمت
think piece
مقاله خبری امیخته باافکار وتفسیرات نویسنده
by the piece
بطورمقاطعه
one-piece
لباسیکسره
to piece out
کردن
say one's piece
<idiom>
آشکارا نظر خودرا گفتن
to piece out
تیکه تیکه درست کردن
to piece out
دراز
piece
یک تکه کردن
piece
نمایشنامه قسمت بخش
piece
وصله کردن
piece
ترکیب کردن
piece
جورشدن
piece
قدری
piece
کمی
piece
اسلحه گرم
piece
قبضه توپ یا تفنگ
piece
پاره
piece
قسمت
piece
سوار
piece
مهره شطرنج
piece
طغرا
piece
قطعه ادبی یاموسیقی
piece
سکه نمونه
piece
عدد
piece
طغری
of a piece with each other
ازسر هم همجنس یکدیگر
piece of eight
دلاراسپانیولی
piece
جزء
piece
قطعه
piece
دانه
piece
مهره پارچه
piece
فقره
piece
تکه
piece
قبضه سلاح
to mind
مراقب بودن
[مواظب بودن]
[احتیاط کردن]
to mind somebody
[something]
اعتنا کردن به کسی
[چیزی]
[فکر کسی یا چیزی را کردن]
Have you gone out of your mind ?
مگر بکله ات زده ؟
never mind
اهمیت ندهید
never mind
چه برسد به
never mind
در بندش نباشید
mind one's P's and Q's
<idiom>
خیلی دقیق به رفتاروگفتار
have in mind
<idiom>
فهمیدن
it came to my mind
بخاطرم خطورکرد
never mind
<idiom>
نگران نباش
Are you out of your mind?
مگر عقلت کم است ( از دست دادی ) ؟
you must be out of your mind
مگر مغز تو دیگر درست کار نمی کند؟
[اصطلاح روزمره]
mind your p's and qs
در گفتار و کردار خود بهوش باشید
Mind you.
<idiom>
خوب گوش بده ،توجه کن
to be in one's right mind
دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
mind
خیال
mind
موافبت کردن ملتفت بودن
mind
رای
mind
اعتناء کردن به حذر کردن از
mind
تصمیم داشتن
i am not of his mind
با او هم عقیده
mind
در نظر داشتن
mind
نگهداری کردن رسیدگی کردن به
mind
نظر
to have in mind
در نظر داشتن
mind
نیت
i am not of his mind
نیستم
mind
تذکر دادن مراقب بودن
mind
فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
they are all of one mind
همه یکدل
to be of the mind that ...
این عقیده
[نظر]
را دارند که ...
they are all of one mind
هستند
mind
فکر
mind
خاطر
mind
ذهن
he is in his right mind
عقلش بجا است
mind
مغز فهم
piece deresistance
بخش عمده خوراک
piece deresistance
مثلا تیکه بزرگی از گوشت
ridge piece
کش بالای شیروانی
piece mark
شماره شناسایی که روی قطعات و وسایل حک میشود
head piece
کلاه
piece part
قطعه سرهم و جدا نشدنی
piece parts
قطعاتی که در تولید محصول بکاربرده میشود
piece goods
کالاهایی که بصورت دانهای بفروش میرسد
sea piece
نقاشی منظره دریا
piece de resistance
خوراک اصلی
piece de resistance
کارپر اهمیت
swivel piece
مدور دو راه
light piece
سوار سبک شطرنج
knee piece
زانو بند
kiching piece
میخ چوبی بزرگ
head piece
هوش
head piece
سرصفحه
night piece
دورنمای شب
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com