English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
I dont feel like work today. جویای حال ( احوال ) کسی شدن
Other Matches
I dont feel well. I feel under the weather. حالش طوری نیست که بتواند کار کند
What do you feel like having today? امروز تو به چه اشتها داری؟
Dont leave off tI'll tomorrow what you can do today . کار امروز به فردا مگذار (میفکن )
i have no work today امروز کاری ندارم
Dont be late for work. دیر سر کار نیایی (سر وقت بیایی )
Dont be upset . Dont lose your temper . Keep calm(cool). خونت را کثیف نکن ( خونسرد باش )
Dont confuse the issue . Dont get it all mixed up . شلوغش نکن
Dont spin such yarns . Dont tell lies. دیگر صفحه نگذار ( دروغ نساز )
I dont know ( dont have the faintest idea) where the hell she has gone . نمی دانم کدام گوری رفته است
Dont worry. Cheer up. Dont fret so much. غصه نخور
Dont kid yourself . dont delude yourself. بیخود دلت را خوش نکن
You dont seem to be with it . You dont know the half of it . تو کجای کاری
Dont be long. Step on it . Dont take long over it . Get a move on. طولش نده (زود باش )
Arrears of work . Back log of work . کارهای عقب افتاده
So what's today? امروز چه خبر [تازه ای] است؟ [اصطلاح روزمره]
I need them today. من آنها را امروز میخواهم.
today امروز
Does it have to be today (of all days)? این حالا باید امروز باشد [از تمام روزها] ؟
I weighed myself today . امروز خودم را کشیدم ( وزن کردم )
I am very busy today . امروز خیلی کار دارم
He was not supposed to come today . قرارنبود امروز بیاید
I'll be at home today . امروز منزل خواهم بود
today of all days از همه روزها امروز [باید باشد]
today of all days مخصوصا امروز
She was off hand with me today. امروز بامن سر سنگین بود ( بی اعتنا ء )
A week from today هفت روز پس از امروز
Today I took laxatives. امروز مسهل خورده ام.
Today me, tomarrow thee. <proverb> امروز من,فردا تو .
It is foul weather today . امروز هوا خیلی گند است
Have you had a blowle movement today ? شکمتان امروز کار کرده ؟
I am in an exuberant mood today . امروز خیلی کیفم کوک است
It is a cool day today. امروز هوا خنک کرده است
I am in a good mood today. حالش بهم خورد
This is important, not only today, but also and especially for the future. این، نه تنها امروز، بلکه به ویژه برای آینده هم مهم است.
Never put off tI'll tomorrow what you can do today . کار امروز را به فردا نیانداز
My voice is not clear today. صدایم امروز صاف نیست
Today is my lucky day. امروز روز خوش بیاری من است
She wont show up today. امروز پیدایش نمی شود
Can I go earlier today, just as a special exception? اجازه دارم امروز استثنأ زودتر بروم؟
never put off till tomorrow what may be done today <proverb> کار امروز به فردا مفکن
Today's weather is mild by comparison. در مقایسه هوای امروز ملایم است.
Never put off till tomorrow what maybe done today. <proverb> آنچه امروز مىتوانى انجام دهى هرگز براى فردا مگذار.
We wI'll be notified(informed)of the results today. امروز جواب کار معلوم می شود
We had a nice long walk today. امروز یک پیاره روی حسابی کردیم
To go to work . to start work . سر کار رفتن
I dont exactly know. درست نمی دانم
Is that so ?You dont say. چه میگه ( جدا"اینطور است )
Is that so ? You dont say. نه بابا ( جدی می گویی ) ؟
Dont let on that you know. بروی خودت نیاور که موضوع رامیدانی
I dont know what became of him . نمی دانم چه بسرش آمد
I dont know what is what. نمی دانم چی به چیه
Dont try to get out of it. سعی نکن اززیرش دربروی
Dont ever come here again. دیگر هیچوقت پایت را اینجا نگذار. [اینجا نیا.]
We dont know what become of him. نمی دانیم چه؟ بسر ؟ آمد
Why dont you come off it! چرا دست بردار نیستی !
What is all this ? I dont get it . نفهمیدم ( چی شد ) !
dont طی کردن گذرانیدن
dont کردن
dont نمودن
I dont know and I dont want to know . نه می دانم ونه می خواهم بدانم
dont بپایان رسانیدن
You dont mean that ! you dont say ! نه با با ! ( جدی میگه ؟)
i feel گرسنه هستم
How are you?How do you feel? آب وهوای اروپ؟ به حالم سا زگاز نیست
to feel sure خاطر جمع بودن
feel out <idiom> صحبت یا انجام باشخص به صورتیکه متوجه بشوی که چه فکری میکند
feel sorry for <idiom> افسوس خوردن
feel up to (do something) <idiom> توانایی انجام کاری رانداشتن
get the feel of <idiom> عادت کردن یا آوختن چیزی
we feel گرسنه مان هست
to feel sure یقین بودن
I feel sorry for her. دلم برای دخترک می سوزد
to feel for another برای دیگری متاثرشدن
I feel it is appropriate ... به نظر من بهتر است که ...
i feel گرسنه ام هست
to feel like something احساس که شبیه به چیزی باشد کردن [مثال پارچه]
feel لمس کردن محسوس شدن
feel احساس کردن
Dont mention it . You are welcome. اختیار دارید (درمقام تعارف )
If I dont forget . اگر یادم بماند ( نرود)
i dont want to be rushed من نمیخواهم کار سرم بریزند
Dont be sI'lly . خودت را لوس نکن
Am I not right?dont you agree with me ? درست می گه یا نه ؟
I dont smoke at all. اهل دود نیستم ( دخانیات استعمال نمی کنم )
So dont try to device yourself . سعی نکن خودت را گول بزنی
i dont care a d. مرا هیچ پروایی نیست
Dont get my back up. نگذار آنرویم (روی سگه ) بالا بیاد
i dont meant it جدی نگفتم
if you dont object اگر بدتان نمیاید
We dont have it in stock . این جنس موجود نیست ( نداریم )
Dont you dare tell anyone . مبادا بکسی بگویی
Dont listen to him . به حرف اوگوش نکن ( نده )
Why do you want to know ? dont be nosy. می خواهی چه؟کنی بدانی ؟
Dont brag about doing this and that . اینقدر نگه فلان وچنان ( بهمان ) می کنم
Does it matter if I dont come ? اشکالی دارد اگرنیایم ؟
please dont forget it خواهش دارم فراموش نکنید
i dont meant it مقصودی ندارم
How come we dont see you more pften? چطور دیگه زیاد تورانمی بینم ؟
if you dont object اگر مانعی نیست
I dont wish ( want ) to malign anyone . میل ندارم بد کسی را بگویم
dont you thouchit مبادابه ان دست بزنید
dont mention it اهمیت ندارد
dont mention it چیزی نیست
If you dont mind my saying. اگر از حرفم بدتان نیاید
Why dont you leave me alone? از جان من چه می خواهی ؟
dont care بی تقاوت
Dont confuse me. حواسم را پرت نکن
I dont mean to intrude . قصد مزا حمت ندارم ( ملاقات یا ورود نا بهنگام )
feel awkward خجالت کشیدن [در مهمانی]
to feel any one's pulse دست زدن
to feel any one's pulse لمس کردن
feel embarrassed خجالت کشیدن [در مهمانی]
to feel sick قی کردن
to feel any one's pulse کمان کردن
to feel queer بی حال بودن
to feel any one's pulse حس کردن احساس کردن دریافتن
to feel women up دستمالی کردن زنها [منفی]
to feel queer گیج بودن
I feel like throwing up. <idiom> دارم بالا میارم.
I feel like a fifth wheel. من حس می کنم [اینجا] اضافی هستم.
I feel nauseated. حالت تهوع دارم.
to not feel hungry [to not like having anything] اصلا اشتها نداشتن
to feel cold از سرما یخ زدن
feel the pinch <idiom> دچار بی پولی شدن
feel the pinch <idiom> در تنگنای مالی قرار گرفتن
to feel sick حال تهوع داشتن
to feel women up عشقبازی کردن با زنها [بدون رضایت زن]
to feel humbled احساس شکسته نفسی کردن
to feel humbled احساس فروتنی کردن
to feel fear احساس ترس کردن [داشتن]
to feel secure مطمئن شدن
I feel strongly about this. جدی می گویم.
Do you feel hungry? شما احساس گرسنگی می کنید؟
where do you feel the pain کجایتان درد میکند در کجااحساس درد میکنید
to feel after any thing جستجو کردن
to feel cold احساس سردی کردن
I feel pity (sorry) for her. دلم بحالش می سوزد
I feel cold. سردم است
To feel attached to someone . به کسی دل بستن
I feel sleepy. خوابم می آید
i do not feel like working کار کردن ندارم
to feel strange گیج بودن
to feel strange خود را غریب دیدن
i do not feel like working حال
i feel sleepy خوابم میاید
I feel warm . گرمم شده
i feel sleepy خواب الود هستم
to feel strange ناراحت بودن
to feel secure مطمئن بودن
Dont spoil the child . بچه را خراب نکنید (لوس نکنید )
Such things just dont interest me. توی این خطها نیستم
These shoes dont fit me. زنگ مدرسه خورده
I am counting(relying) on you, dont let me down. روی تو حساب می کنم نگذار آبرویم برود
Dont talk to all and sundry. با این وآن صحبت نکن
Dont sidetrack the issue. خودت را به کوچه علی چپ نزن ( وانمود به ندانستن )
Why dont you join our group. ? چرا به جمع ما نمی آیی ؟
Dont count (bank)on me. روی من حساب نکنید
Dont stand on ceremony. تشریفات را بگذار کنار ( راحت باش )
I am down and out . I dont know where my next meal is coming for . برای نان شب معطل مانده ام
I'll eat my hat if I dont do it . اگر اینکار رانکردم اسمم راعوض می کنم
Dont rely on probabilities. روی احتمالات متگی نباشید
Dont be a fool(an ass) خر نشو ( عاقل با ش)
dont care a rap هیچ پروا نداشته باشید
Dont provoke me to talk. دهانم را باز مکن!
I dont remember ( recall ) . یادم نیست
I dont have an earthly chance. کمترین شانس راروی زمین ندارم
Dont breathe a word! هیچی نگه!
Dont meddle in my affairs . درکارهای من فضولی نکن
I dont have time to go to the movies . فرصت نمی کنم به سینما بروم
I dont like such remarks one bit . از این حرفها هیچ خوشم نمی آید
Dont stint the food . سر غذااینقدر گه ابازی درنیاور
Dont let yourself get into bad habits. به چیز های بد خودت راعادت نده
Dont make so much noise. اینقدر سروصدانکن
His bowels dont move. شکمش کار نمی کند
I wI'll fall behind with everything if I dont try hard . اگر تلاش نکنم از کار وزندگه با زمی مانم
Dont break that branch off. آن شاخه رانشکن
The doctors dont think she wI'll live. پزشکان امیدی به زنده ماندن اوندارند
The husband and wife dont get on together. زن وشوهر باهم نمی سازند
I dont mind the cold . از سرما ناراحت نمی شوم
Dont spoil your appetite . اشتهایم را خراب نکن ( کور نکن )
i dont care a rush مرا هیچ پروایی نیست
i dont care a snap مرا هیچ پروایی نیست
dont care a rap ذرهای باک نداشته باشید
i dont care a pin هیچ بمن مربوط نیست
i dont care a pin مرا پروایی نیست
i feel wather and you I'm sorry about what happened before معنیش به فارسی چی میشه
to feel [a bit] peckish کمی حس گرسنگی کردن
i feel wather you and I'm sorry about what happened before معنیش به فارسی
I feel morally bound to … از نظر اخلاقی خود را مقید می دانم که ...
feel like a million dollars <idiom> احساس خوبی داشتن
to look [feel] like a million dollars بسیار زیبا [به نظر آمدن] بودن [اصطلاح روزمره]
To feel lonely (lonesme). احساس تنهائی کردن
ido not feel my legs نیروی ایستادن یا راه رفتن ندارم
i sort of feel sick مثل اینکه حالم دارد بهم میخورد
I feel relieved because of that issue! خیال من را از این بابت راحت کردی!
feel a bit under the weather <idiom> [یک کم احساس مریضی کردن]
I feel faint with hunger. از گرسنگی احساس ضعف می کنم.
to feel a pang of guilt ناگهانی احساس بکنند که گناه کار هستند
to feel a pang of jealousy ناگهانی احساس حسادت کردن
To feel on top of the world. با دم خود گردو شکستن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com