Dictiornary-Farsi | I have lost a lot of blood. | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (2 milliseconds)

English	Persian
I have lost a lot of blood.	خون زیادی از من رفته است


Other Matches

Blood is not washed out by blood . <proverb>	خون را با خون نمى شویند.
to get lost	گم کردن
i lost my a	دار و ندار خود را گم کردم همه چیز از دستم رفت
lost causes	جنبش یا آرمان از دست رفته
lost causes	هدف تحقق نیافتنی
lost	گلوله ناپیدا
lost	از دست رفته تلف شده
lost	از دست رفته ضایع
lost	ضاله
Get lost! <idiom>	دورشدن
lost cause	هدف تحقق نیافتنی
lost	شکست خورده گمراه
lost	گمشده
lost	منحرف
lost	مفقود
lost cause	جنبش یا آرمان از دست رفته
to get lost	گم شدن
to get lost	گمراه شدن
lost	گم شده
lost	زیان دیده
lost target	تیر خطا
lost time	زمان مفقوده
lost time	زمان گمگشته
she has lost her roses	چهره گلگونش زعفرانی شده است
sleep was lost to me	خواب بمن حرام شد
contact lost	تماس قطع شد
lost mass	افت جرم
lost head	افت بار
i lost sight of it	از نظرم نهان گشت
i have lost all patience	طاقتم طاق شده است
he lost the seat	دوباره بوکالت برگزیده نشد
he lost the seat	مقام یا کرسی وکالت راازدست داد
he lost his reason	عقل یا هوش خودرا ازدست داد
lost article	شیئی گمشده
lost article	لقطه
contact lost	هدف گم شد
i lost the train	قطار را از دست دادم
i lost the train	به قطار نرسیدم
lost and untraceable	غایب مفقودالاثر
lost cluster	تعداد شیارهای دیسک که بیت شناسایی آنها خراب شده است . سیستم عامل این ناحیه را علامت گذاری کرده تا توسط فایل استفاده شود ولی داده آنها توسط فایل مشخصی قابل شناسایی نیست
lost child	طفل لقیط
lost chain	زنجیره گم شده
lost chain	زنجیره از دست رفته
lost ball	گوی گم شده در مسیر بازی گلف که به فاصله 5 دقیقه پیدا نشود
lost animal	حیوان گمشده
lost animal	حیوان ضاله
contact lost	هدف ازمیدان تعقیب خارج شد
He has lost count.	حساب از دستش دررفته
She lost her loved ones .	تمام عزیزانش را از دست داد
I have lost my wallet .	کیف پولم را گه کرده ام
She lost her way home .	راه خانه اش را گه کرد
To be lost . To disappear .	ازمیان بر افتادن
no love lost <idiom>	سوء نیت ،احساسبدی داشتن
to count for lost	از دست رفته بحساب آوردن
lost document	مدرک گم شده
i lost my friends	دوستان خود را از دست دادم دوستانم از من جدا شدند
lost documents	اسناد و مدارک گم شده
He lost everything that was dear to him.	آنچه برایش عزیز بود از دست داد
long-lost	کسیکهمدتهایمدیدیاسترویتنشدهاست
we lost sight of him	از نظر ما ناپدید شد او را گم کردیم
We lost our way in the dark.	راهمان راتوی تاریکی گه کردیم
Time lost cannot be won again. <idiom>	فرصت غنمیت است نباید از دست داد.
We lost the case . We were convicted.	دردادگاه محکوم شدیم ( دعوی را باختیم )
lost property office	دفتر اشیای گم شده
to sighfor lost days	افسوس روزهای تلف شده راخوردن
lost wax process	فرایند مدلهای مومی
I did it unwittingly. I lost count.	از دستم دررفت
We should not have lost sight of the fact that ...	ما نباید فراموش می کردیم در نظر بگیریم که ..
lost wax process	ریخته گری با مدلهای مومی
I have lost my interest in football .	دیگر به فوتبال علاقه ای ندارم
Did you ever find that pen you lost ?	قلمت که گم شده بود پیدا کردی ؟
the army lost heavily	ارتش تلفات سنگین داد
to recover lost time	وقت گمشده را جبران کردن)
She lost her husband in the crowd .	شوهرش رادرمیان جمعیت گه کرد
The ship and all its crew were lost .	کشتی با کلیه سر نشینانش گه ( مفقود ) شد
Get lost ! scram ! Beat it! Get out !Get out of my sight ! Be off with you !	برو گمشو !
He lost control of the car and swerved towards a tree.	او [مرد] کنترل خودرو را از دست داد و از پهلو به درخت خورد.
let blood	رگ زدن
whole blood	قرابت نسبی
whole blood	قرابت ابی و امی قرابت تنی
get someone's blood up <idiom>	کفر کسی را درآوردن
to let blood	خون گرفتن
new blood <idiom>	جان تازه به چیزی دادن ،نیروی تازه یافتن
be in one's blood <idiom>	در ذات کسی بودن
his blood is up	خشمش افروخته است
his blood is up	اماده جنگ است
to let blood	رگ زدن
get someone's blood up <idiom>	عصبانی کردن
let blood	خون گرفتن
be in one's blood <idiom>	ارثی بودن
blood	نسبت خویشاوندی
blood	سگ شکاری و بوی خن
blood	عصبانی کردن
blood	خون کسی رابجوش اوردن
blood	خون الودکردن
blood	خون جاری کردن
blood	نیرو
blood	خون
blood	نژاد
blood	مزاج
blood	نسب
blood	دم
blood	خوی
blood cells	گویچههای خونی
blood group	گروه خونی
To kI'll someone in cold blood.	درنهایت خونسردی خون کسی را ریختن ( کشتن )
blood donor	اهدایخون
blood group	تعیین کردن
whole blood center	مرکز کنترل و اهداء خون مرکز جمع اوری خون
Blood was running .	خون جاری شد
blood group	گروه خون
To have a blood feud with someone.	با کسی پدر کشتگی داشتن
blood relation	رابطهخونیوخانوادگی
blood transfusion	تزریقخونبهبدنبیمار
blood groups	گروه خونی
blood cell	یاخته خون
to gild with blood	غرقه بخون کردن
to imbrue with blood	بخود اغشتن
to imbrue in blood	بخون تر کردن
to imbrue in blood	الوده بخون کردن
to imbrue in blood	بخود اغشتن
to gild with blood	اغشته بخون کردن
to freeze ones blood	کسیرازهره ترک کردن
to freeze ones blood	خون در رگ کسی افسرده
to bathe in blood	درخون غوطه خوردن یا اغشتن
to bathe in blood	درخون غلتیدن
to imbrue with blood	الوده بخون کردن
to imbrue with blood	بخون ترکردن
blood groups	تعیین کردن
blood groups	گروه خون
blood type	گروه خونی
blood type	تعیین کردن
blood type	گروه خون
blood types	گروه خونی
blood types	تعیین کردن
blood types	گروه خون
blood money	خون بها
blood money	دیه
blood cell	گویچههای خونی
blood sample	واحد نمونه خون
flesh-and-blood	خویشاوند
flesh-and-blood	خون
flesh-and-blood	گوشت
flesh and blood	خویشاوند
flesh and blood	خون
flesh and blood	گوشت
blood-letting	حجامت
blood letting	حجامت
blood work	آزمایش خون
blood pressure	فشارخون
To welter in ones blood .	درخون خود غلتیدن
blood pressure	فشار خون
blood poisoning	عفونت خون
blood poisoning	مسمومیت خون
to take a sample of blood	گرفتن نمونه خون [برای آزمایش خون]
flesh and blood <idiom>	روابط نزیک داشتن
blood bank	بانک جمع اوری خون
in cold blood <idiom>	خیلی خونسرد
blood cells	یاخته خون
blood sports	کشتن شکار
blood sport	کشتن شکار
blood test	آزمایش خون
blood banks	بانک جمع اوری خون
bad blood	خصومت
blood guilt	خونریزی ناحق
blood hound	کاراگاه
blood knot	نوعی گره
blood of the grape	اب انگور
his blood beon us	خونش به گردن ماست
blood of the grape	خون رز
blood rain	باران سرخ
blood feud	کینه وعداوت خانوادگی دشمنی دیرین
blood corpuscles	ذرات خون
life blood	نیرو
life blood	خونی که زندگی به ان نیازمنداست
blood agent	مدت پرواز
blood agent	عامل شیمیایی لخته کننده خون عامل ضدحرکت خون
blood chit	تقاضای مساعدت و اهدای خون بازوبند تقاضای کمک ازمردم
it reeks of blood	بوی خون از ان میاید
it rained blood	روان بود
it rained blood	خون
half blood	نابرادری یا ناخواهری دورگه
full blood	برادر تنی
corruption of blood	مهدورالدم شدن
relationship by blood	خویشاوندی نسبی
relationship by blood	قرابت نسبی
cold blood	خون سردی
draw first blood	کسب نخستین امتیاز
blue blood	نجیب زاده اشراف زاده
blue blood	عضو طبقه اشراف
blood stream	جریان خون
corruption of blood	محرومیت از حقوق اجتماعی و مدنی
dragoa's blood	خون سیاوشان
full blood	برادر ابوینی
full blood	از نژاداصیل
full blood	نژاد خالص
full blood	همخون
blood relationship	خویشاوندی نسبی
blood relationship	قرابت نسبی
dragon blood	دم الاخوین